۱۳۹۴ آذر ۱۰, سه‌شنبه

سیری در شعری از فریماه شکوهی ایرانی (10)


تحلیلی از
مسعود بهبودی

 پیشکش به
اعظم کاشی

خسته ام از تو،
خسته ای از من.

گاهی اوقات
تنها راه محافظت از کسانی که دوستشون داری
اینه که کنارشون نباشی.

·        سؤال این بود که چرا باید عاشق و معشوق پس از مدتی همبائی، از یکدیگر خسته و سیر شوند؟   

·        فریماه ـ به نوبه خود ـ به این سؤال پاسخ می دهد:  

گاهی اوقات
تنها راه محافظت از کسانی که دوستشون داری
اینه که کنارشون نباشی.

·        تفاوت این دلیل او با دلیل سعدی از زمین تا آسمان است.

·        این دلیل او اما به چه معنی است؟  

1
گاهی اوقات
تنها راه محافظت از کسانی که دوستشون داری
اینه که کنارشون نباشی.

·        این دلیل فریماه اولا فاقد عامیتی است که در حکایت سعدی نمایندگی می شود:
·        سعدی دوری را در هر صورت واجب، ضروری و جبری می داند.

نه دوری دلیل صبوری بود
که بسیار دوری ضروری بود

·        منظور سعدی این است که عاشق علیرغم اشتیاق عظیم به دیدار دوست، مجبور است که از او دور باشد.

2
·        سعدی ـ بر خلاف فریماه ـ نه با واژه «گاهی اوقات»، نسبیتی را وارد قضیه عشق می کند و نه «محافظت از معشوق» را به عنوان انگیزه و دلیل دوری مطرح می سازد.

·        سعدی در عالم عام حرکت می کند:
·        بنظر او، دوری از معشوق به عاشق تحمیل می شود.
·        امری جبری و الزامی است.

·        سؤال ولی این است که چرا؟  

3
نه دوری دلیل صبوری بود
که بسیار دوری ضروری بود

·        یکی از دلایل این دوری جبری از دید سعدی، باید در قلابی بودن عشق مورد نظر او باشد.
·        عشق مورد نظر سعدی و بعد، حافظ، ماهیتا نفرت است و نه عشق.
·        نفرتی است که به «عشق» استحاله یافته است.
·        به همین دلیل در چنین رابطه قلابی و توخالی، دوری ضروری و الزامی می گردد.

·        اصولا میان برده و ارباب برده دار، میان رعیت و ارباب فئودال، میان پرولتر و بورژوا، نمی تواند رابطه مبتنی بر عشق تشکیل شود.
·        برای تشکیل این عشق، یکی از آندو باید از ماهیت طبقاتی خویش تهی شود.
·        بیگانه با خویش گردد.
·        استحاله ارباب برده دار و فئودال و بورژوا به برده و رعیت و پرولتر سهلتر و ساده تر از عکس این قضیه است.

4
نه دوری دلیل صبوری بود
که بسیار دوری ضروری بود

·        برده و رعیت و پرولتری که عاشق ارباب خویش گردد، باید لومپنیزه شود.
·        چون در هیرارشی (سلسله مراتب، هرم)  اجتماعی جامعه پایین تر آنها، فقط لومپن پرولتاریا قرار دارد که ویکتور هوگو در واژه های بی خانمانان و بینوایان تبیین می دارد.
·        در این قشر از پرولتاریا، یعنی در لومپن پرولتاریا، خودفروشان زن و نر، تن فروشان زن و نر، جاکش های نر و زن، عیاش های نر و زن، گداها، جیب برها، چاقوکش ها، گردنه گیرها، رهزن ها، لات ها، ولگردها، جاسوس ها و انگل های اجتماعی دیگر قرار دارند.

·        عاشق در قاموس سعدی و حافظ هم همه خصوصیات لومپن پرولتاریا را دارد:

 
حکایت
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 83 ـ 84.)

یکی شاهدی در سمرقند داشت
که گفتی به جای سمر (شب)، قند داشت

تعالی الله، از حسن تا غایتی
که پنداری از رحمت است، آیتی

نظر کردی این دوست در وی نهفت
نگه کرد باری به تندی و گفت:

که ای خیره سر، چند پوئی پی ام
ندانی که من مرغ دامت نی ام؟

گرت بار دیگر ببینم
ـ به تیغ ـ
چو دشمن ببرم سرت، بی دریغ

کسی گفتش:
« اکنون سر خویش گیر
از این سهلتر، مطلبی پیش گیر»

چو مفتون صادق ملامت شنید
به درد، از درون ناله ای بر کشید:

که بگذار تا زخم تیغ هلاک
بغلتاندم لاشه در خون و خاک

نمی بینم از خاک کویش گریز
به بیداد گو:
«آبرویم بریز»

مرا توبه فرمائی، ای خود پرست
تو را توبه ز این گفتن، اولی تر است

مده تا توانی، در این جنگ، پشت
که زنده است سعدی، که عشقش بکشت.

حریفان خلوتسرای الست
به یک جرعه تا نفخه صور مست

در این مجلس آن کس به کامی رسید
که در دور آخر به جامی رسید

بهشت تن آسانی آنگه خوری
که بر دوزخ نیستی بگذری

دل تخمکاران بود رنجکش
چو خرمن بر آید، بخسبند خوش

پایان

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر