محمد
زهری
(
۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون
ربابه نون
با سپاس از
مسعود
سایه
اش منم،
اگر
چه می رود،
با
من از فراز و پستِ کوره راه،
می
خورد سرم به سنگِ سنگلاخ،
تن
شکسته می رسم به هر پناه.
·
معنی تحت اللفظی:
·
من سایه او هستم.
·
اگرچه او با من
از فراز و فرود کوره راه می رود، اما سر من به سنگ سنگلاخ می خورد و با تنی شکسته
به هر پناهگاه می رسم.
·
شاعر در این بند
از شعر به تشریح رابطه خود با «او» می پردازد:
·
رابطه شاعر با «او» رابطه سایه با واقعیت است.
·
رابطه تصویر با شیئی است.
1
سایه
اش منم،
اگر
چه می رود،
با
من از فراز و پستِ کوره راه،
می
خورد سرم به سنگِ سنگلاخ،
تن
شکسته می رسم به هر پناه.
·
شاعر بسان سایه به
دنبال «او» از فراز و فرود کوره راه می گذرد، بسان سایه سرش به سنگ سنگلاخ می خورد
و با تنی درهم شکسته به پناهگاه می رسد.
·
این تصورات و
تصاویر نه تنها بکر و بدیع و بی نظیرند، بلکه ضمنا مطلقا رئالیستی و راسیونالیستی
اند.
·
تعیین کننده هم
همین است.
·
ما هنوز در آغاز آشنائی
با شعر محمد زهری هستیم.
·
ولی از همین آشنائی آغازین به رئالیسم ماتریالیستی
راسیونالیسم مارکسیستی ـ لنینیستی شاعر توده و حزب توده پی می بریم و نمی توانیم
لب به ستایش نگشاییم.
2
سایه
اش منم،
اگر
چه می رود،
با
من از فراز و پستِ کوره راه،
می
خورد سرم به سنگِ سنگلاخ،
تن
شکسته می رسم به هر پناه.
·
اینکه شاعری با
تحصیلات آکادمیکی متعالی، خود را سایه اوتوریته ای محسوب می دارد، هم از عظمت
حقیقی آن اوتوریته پرده برمی دارد و هم از بینش رئالیستی ـ راسیونالیستی شاعر.
·
اینجا کسی سودای فروش فروتنی فئودالی در سر ندارد که «دور از ما باد.» (ژاله اصفهانی)
·
اینجا رئالیسم ماتریالیستی خارائین در کار است.
·
«او» هر
چه و هر که باشد، مقدم بر شاعر است.
·
شاعر سایه او ست و نه سرور او.
·
شاعر به عبارت دقیقتر ـ آن سان که سیاوش کسرائی، همسنگر محمد زهری ـ در حماسه «آرش»
با دقتی علمی و انقلابی فرمولبندی می کند، پرورده او ست.
·
در و گوهری است که در صدف سینه او ـ به سالیان دراز ـ پرورش یافته است.
3
گر
شود گرفته، روشنان (ستارگان روشن) من
تیره،
آب عمر من، که می کند؟
·
معنی تحت اللفظی:
·
اگر چراغ ستارگان
روشن من خاموش و آب حیات من تیره شود، تقصیر کیست؟
·
شاعر در این بند شعر به توضیح فونکسیون «او» می پردازد:
·
می توان گفت که او دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک «او» و خود بسط
و تعمیم می دهد و برای تعیین نقش تعیین کننده در این دیالک تیک به خواننده و
شنونده شعر رجوع می کند.
4
گر
شود گرفته، روشنان (ستارگان روشن) من
تیره،
آب عمر من، که می کند؟
·
مفاهیمی که شاعر در این بند شعر به خدمت می گیرد،
«روشنان» و «آب عمر» هستند که خود قابل تأمل
اند:
الف
روشنان
·
اگر منظور شاعر
از این مفهوم، ستارگان روشن باشد، می توان گرفته گشتن آن را به تیره بختی تعبیر
کرد.
·
اگر من دچار تیره روزی و بدبختی شوم، مسبب آن کیست؟
ب
آب حیات
نام چشمه ای است در ناحیه ای
تاریک از شمال
که
موسوم به «ظلمات» است
آشامیدن آن آب، زندگی ابدی می بخشد
روایت
می کنند:
«اسکندر
طلب آن شد و نیافت
و خضر پیغمبر بدان رسید، از آن آب آشامید
و
جاوید گشت.»
·
اگر منظور شاعر
از مفهوم «آب عمر»، آب حیات باشد، می توان تیره گشتن آن را به معنی مرگ و کوتاهی
عمر تعبیر کرد:
·
اگر آب حیات من تیره شود و بمیرم، تقصیر کیست؟
5
این
منم برابرش، چو آینه:
هر
چه می کنم:
هر
چه می کند؟
·
معنی تحت اللفظی:
·
آیا من در برابر «او»
چیزی در حد آئینه ام که کرد و کار او را آئینه وار «بازتولید» می کنم.
·
ادای او را در می
آورم؟
·
هر چه او می کند، همان را تکرار می کنم؟
6
·
شاعر در این بند
شعر نیز اولا دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک «او» ـ آئینه بسط و
تعمیم می دهد:
·
سؤال شاعر این
است که آیا خود او، اوبژکت واره است و «او»، سوبژکت واره؟
7
·
شاعر در این بند
شعر ضمنا دیالک تیک انعکاس را به شکل دیالک تیک آئینه و اشیاء بسط و تعمیم می دهد.
·
سؤال شاعر این
است که آیا خود تصویر «او» و کرد و کار او، تکرار مو به موی کرد و کار «او» ست؟
8
زَخمه یا مِضراب
ابزاری است که برای تولید صدا از سازهای سیمی و زهی
مورد استفاده قرار می گیرد.
گویم
ار منم که
زخمه
می زنم،
باورم
مکن که
زخمه
دست او ست.
·
معنی تحت اللفظی:
·
اگر بگویم:
·
«منم که زخمه بر تار می زنم»،
تو باورم نکن.
·
برای اینکه زخمه نه در دست من، بلکه در دست او
ست.
·
شاعر در این بند
شعر، دیالک تیک سوبژکت ـ ابزار ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک نوازنده ـ زخمه ـ آهنگ
بسط و تعمیم می دهد.
·
سؤال شاعر اما پاردوکسی تأمل انگیز است:
·
زخمه نه در دست شاعر، بلکه در دست «او» ست.
·
این بدان معنی
است که «او» در دیالک تیک شاعر و «او»، نقش تعیین کننده را به عهده دارد.
9
گر
مرا شبی عزای خویش بود،
این
زمان، شکست من،
شکست
او ست.
·
معنی تحت اللفظی:
·
اگر من شبی در
عزای خویش نشسته بودم، اکنون قضیه از قراری دیگر است:
·
عزای من، نه عزای خودم، بلکه عزای او ست.
·
شاعر در این بند پایانی شعر، به سؤالات خویش
جواب قطعی می دهد:
10
گر
مرا شبی عزای خویش بود،
این
زمان، شکست من،
شکست
او ست.
·
سابقا کرد و کار شاعر برای خود او بود و شکست شاعر، شکست خود او.
·
اما اکنون، قضیه فرق کرده است:
·
شکست شاعر، نه شکست خود شاعر، بلکه شکست «او» ست.
·
در این سخن، از دیالک تیک ماتریالیستی ـ تاریخی دیر آشنائی پرده برداشته می
شود:
·
دیالک تیک آمر و مأمور
·
دیالک تیک اوتوریته و نماینده
·
این دیالک تیک ـ در تحلیل نهائی ـ بسط و تعمیم دیالک تیک شخصیت و تاریخ (پله
خانوف) و یا دیالک تیک شخصیت و توده و یا دیالک تیک روشنفکر ارگانیک و طبقه (آنتونیو
گرامشی) است.
11
گر
مرا شبی عزای خویش بود،
این
زمان، شکست من،
شکست
او ست.
·
اینجا اما از تعالی ایده ئولوژیکی ـ طبقاتی خود شاعر نیز گزارش داده می شود:
·
شاعر قبلا در راه منافع فردی خویش مبارزه می کرد و به همین دلیل در عزای شکست
خویش می نشست.
·
اکنون فرد در جامعه ذوب شده و بطور کلکتیو وارد میدان نبرد گشته است.
·
در نتیجه شکست شاعر، نه شکست خود او، بلکه شکست اوتوریته ای است که شاعر مأمور
او بوده است.
·
این به معنی پایان ایندیویدوئالیسم (فردگرائی) و اگوئیسم (منگرائی) و آغاز کلکتیویسم
و همبستگی است.
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر