۱۳۹۴ آبان ۱۹, سه‌شنبه

سیری در شعری از محمد زهری (10)


محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون

با سپاس از
مسعود

سایه اش منم،
اگر چه می رود،
با من از فراز و پستِ کوره راه،
می خورد سرم به سنگِ سنگلاخ،
تن شکسته می رسم به هر پناه.

·        معنی تحت اللفظی:
·        من سایه او هستم.
·        اگرچه او با من از فراز و فرود کوره راه می رود، اما سر من به سنگ سنگلاخ می خورد و با تنی شکسته به هر پناهگاه می رسم.

·        شاعر در این بند از شعر به تشریح رابطه خود با «او» می پردازد:
·        رابطه شاعر با «او» رابطه سایه با واقعیت است.
·        رابطه تصویر با شیئی است.

1
سایه اش منم،
اگر چه می رود،
با من از فراز و پستِ کوره راه،
می خورد سرم به سنگِ سنگلاخ،
تن شکسته می رسم به هر پناه.

·        شاعر بسان سایه به دنبال «او» از فراز و فرود کوره راه می گذرد، بسان سایه سرش به سنگ سنگلاخ می خورد و با تنی درهم شکسته به پناهگاه می رسد.

·        این تصورات و تصاویر نه تنها بکر و بدیع و بی نظیرند، بلکه ضمنا مطلقا رئالیستی و راسیونالیستی اند.
·        تعیین کننده هم همین است.

·        ما هنوز در آغاز آشنائی با شعر محمد زهری هستیم. 

·        ولی از همین آشنائی آغازین به رئالیسم ماتریالیستی راسیونالیسم مارکسیستی ـ لنینیستی شاعر توده و حزب توده پی می بریم و نمی توانیم لب به ستایش نگشاییم.

2

سایه اش منم،
اگر چه می رود،
با من از فراز و پستِ کوره راه،
می خورد سرم به سنگِ سنگلاخ،
تن شکسته می رسم به هر پناه.

·        اینکه شاعری با تحصیلات آکادمیکی متعالی، خود را سایه اوتوریته ای محسوب می دارد، هم از عظمت حقیقی آن اوتوریته پرده برمی دارد و هم از بینش رئالیستی ـ راسیونالیستی شاعر.
·        اینجا کسی سودای فروش فروتنی فئودالی در سر ندارد که «دور از ما باد.» (ژاله اصفهانی)
·        اینجا رئالیسم ماتریالیستی خارائین در کار است.
·        «او» هر چه و هر که باشد، مقدم بر شاعر است.
·        شاعر سایه او ست و نه سرور او.

·        شاعر به عبارت دقیقتر ـ آن سان که سیاوش کسرائی، همسنگر محمد زهری ـ در حماسه «آرش» با دقتی علمی و انقلابی فرمولبندی می کند، پرورده او ست.
·        در و گوهری است که در صدف سینه او ـ به سالیان دراز ـ پرورش یافته است.

3
گر شود گرفته، روشنان (ستارگان روشن)  من
تیره، آب عمر من، که می کند؟

·        معنی تحت اللفظی:
·        اگر چراغ ستارگان روشن من خاموش و آب حیات من تیره شود، تقصیر کیست؟  

·        شاعر در این بند شعر به توضیح فونکسیون «او» می پردازد:
·        می توان گفت که او دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک «او» و خود بسط و تعمیم می دهد و برای تعیین نقش تعیین کننده در این دیالک تیک به خواننده و شنونده شعر رجوع می کند.

4
گر شود گرفته، روشنان (ستارگان روشن)  من
تیره، آب عمر من، که می کند؟

·         مفاهیمی که شاعر در این بند شعر به خدمت می گیرد، «روشنان» و «آب عمر» هستند که  خود قابل تأمل اند:

الف
روشنان

·        اگر منظور شاعر از این مفهوم، ستارگان روشن باشد، می توان گرفته گشتن آن را به تیره بختی تعبیر کرد.
·        اگر من دچار تیره روزی و بدبختی شوم، مسبب آن کیست؟  

ب
آب حیات
 نام چشمه ای است در ناحیه ای تاریک از شمال
که موسوم به «ظلمات» است
 آشامیدن آن آب، زندگی ابدی می بخشد
روایت می کنند:
«اسکندر طلب آن شد و نیافت
 و خضر پیغمبر بدان رسید، از آن آب آشامید
و جاوید گشت.»

·        اگر منظور شاعر از مفهوم «آب عمر»، آب حیات باشد، می توان تیره گشتن آن را به معنی مرگ و کوتاهی عمر تعبیر کرد:
·        اگر آب حیات من تیره شود و بمیرم، تقصیر کیست؟  

5
این منم برابرش، چو آینه:
هر چه می کنم:
هر چه می کند؟

·        معنی تحت اللفظی:
·        آیا من در برابر «او» چیزی در حد آئینه ام که کرد و کار او را آئینه وار «بازتولید» می کنم.
·        ادای او را در می آورم؟
·        هر چه او می کند، همان را تکرار می کنم؟

6
·        شاعر در این بند شعر نیز اولا دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک «او» ـ آئینه بسط و تعمیم می دهد:
·        سؤال شاعر این است که آیا خود او، اوبژکت واره است و «او»، سوبژکت واره؟

7
·        شاعر در این بند شعر ضمنا دیالک تیک انعکاس را به شکل دیالک تیک آئینه و اشیاء بسط و تعمیم می دهد.
·        سؤال شاعر این است که آیا خود تصویر «او» و کرد و کار او، تکرار مو به موی کرد و کار «او» ست؟

8

زَخمه یا مِضراب
 ابزاری است که برای تولید صدا از سازهای سیمی و زهی
 مورد استفاده قرار می ‌گیرد.

گویم ار منم که
زخمه می زنم،
باورم مکن که
زخمه دست او ست.

·        معنی تحت اللفظی:
·        اگر بگویم:
·        «منم که زخمه بر تار می زنم»، تو باورم نکن.
·        برای اینکه زخمه نه در دست من، بلکه در دست او ست.

·        شاعر در این بند شعر، دیالک تیک سوبژکت ـ ابزار ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک نوازنده ـ زخمه ـ آهنگ بسط و تعمیم می دهد.

·        سؤال شاعر اما پاردوکسی تأمل انگیز است:
·        زخمه نه در دست شاعر، بلکه در دست «او» ست.

·        این بدان معنی است که «او» در دیالک تیک شاعر و «او»، نقش تعیین کننده را به عهده دارد.

9
گر مرا شبی عزای خویش بود،
این زمان، شکست من،
شکست او ست.

·        معنی تحت اللفظی:
·        اگر من شبی در عزای خویش نشسته بودم، اکنون قضیه از قراری دیگر است:
·        عزای من، نه عزای خودم، بلکه عزای او ست.

·        شاعر در این بند پایانی شعر، به سؤالات خویش جواب قطعی می دهد:

10

گر مرا شبی عزای خویش بود،
این زمان، شکست من،
شکست او ست.

·        سابقا کرد و کار شاعر برای خود او بود و شکست شاعر، شکست خود او.
·        اما اکنون، قضیه فرق کرده است:
·        شکست شاعر، نه شکست خود شاعر، بلکه شکست «او» ست.

·        در این سخن، از دیالک تیک ماتریالیستی ـ تاریخی دیر آشنائی پرده برداشته می شود:
·        دیالک تیک آمر و مأمور
·        دیالک تیک اوتوریته و نماینده

·        این دیالک تیک ـ در تحلیل نهائی ـ بسط و تعمیم دیالک تیک شخصیت و تاریخ (پله خانوف) و یا دیالک تیک شخصیت و توده و یا دیالک تیک روشنفکر ارگانیک و طبقه (آنتونیو گرامشی) است.

11
گر مرا شبی عزای خویش بود،
این زمان، شکست من،
شکست او ست.

·        اینجا اما از تعالی ایده ئولوژیکی ـ طبقاتی خود شاعر نیز گزارش داده می شود:
·        شاعر قبلا در راه منافع فردی خویش مبارزه می کرد و به همین دلیل در عزای شکست خویش می نشست.
·        اکنون فرد در جامعه ذوب شده و بطور کلکتیو وارد میدان نبرد گشته است.
·        در نتیجه شکست شاعر، نه شکست خود او، بلکه شکست اوتوریته ای است که شاعر مأمور او بوده است.
·        این به معنی پایان ایندیویدوئالیسم (فردگرائی) و اگوئیسم (منگرائی) و آغاز کلکتیویسم و همبستگی است.

پایان
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر