فروغ
فرخزاد
(1313
ـ 1345)
(1934
ـ 1966)
عصیان
(۱۳۳۶)
تحلیلی از شین میم شین
ای دریغا لحظه ای آمد که لب هایم
سخت خاموشند و بر آنها کلامی نیست
خواهمت بدرود گویم تا زمانی دور
ز آنکه دیگر با تو ام شوق سلامی نیست
·
معنی تحت اللفظی:
·
افسوس، در این لحظه دیگر حرفی برای گفتن ندارم.
·
می خواهم تا مدت مدیدی با تو وداع گویم.
·
برای اینکه دیگر کمترین شوق گفتگو با تو ندارم.
·
فروغ در این دو بیت، با خدای آسمانی و انتزاعی وداع می
گوید.
·
چون حرف دیگری برای گفتن ندارد و فایده ای هم در اطاله
کلام نمی بیند.
ز آنکه نازیبد زبون را این خدایی ها
من کجا وز این تن خاکی جدایی ها
من کجا و از جهان ـ این قتلگاه شوم ـ
ناگهان پرواز کردن ها، رهایی ها
·
معنی تحت اللفظی:
·
برای اینکه خداوارگی زیبنده زبونی از قماش من نیست.
·
برای اینکه توان رهایش از این تن خاکی را در خود نمی
بینم.
·
برای اینکه توان پرواز ناگهانی و رهائی از این جهان را،
از این قتلگاه شوم و منحوس را در خود نمی بینم.
·
فروغ 23 ساله در این دو بیت به انتقاد از خود می پردازد:
1
ز آنکه نازیبد زبون را این خدایی ها
·
انتقاد از خود او اولا این است که زبون است و زبون
زیبنده خدای خاکی گشتن نیست.
·
بنظر فروغ، پیش شرط تبدیل شدن به خدای خاکی با سجایای
ذکر شده، رهائی از زبونی است.
·
زبونی به چه معنی است؟
·
ما سری به فرهنگ واژگان فارسی می زنیم.
2
ز آنکه نازیبد
زبون را این خدایی ها
·
زبون به معانی زیر آمده است:
·
بیچاره
·
عاجز
·
خوار
·
زیردست
·
در فلسفه اجتماعی فروغ، پیش شرط ارتقا به درجه خودمختار
(فلسفه روشنگری، فلسفه کلاسیک بورژوائی، کانت و غیره)، رهائی از بیچارگی، عجز، خفت
و خواری و زیردست این و آن بودن است.
·
کانت ـ رسول بزرگ روشنگری ـ در شباهت شگرفی به فروغ،
روشنگری را به معنی «خروج انسان از کودک وارگی می داند، کودک وارگی ئی که نه به
دلیل عقب افتادگی جسمی و روحی و فکری، بلکه به دلیل نداشتن جسارت استفاده از مغز
خویش بدون دستیاری دیگران» است.
·
فروغ هم به همین سان:
·
دلیل نداشتن لیاقت خدائی را در عجز خود از خوداندیشی،
خود چاره جوئی، خودرهانی از بندگی می داند.
3
من کجا وز این تن خاکی جدایی ها
·
دلیل دیگر فروغ و انتقاد از خود دیگر او ناتوانی از
رهایش خویش از تن خاکی است.
·
شاید منظور او صرفنظر از وابستگی های طبیعی و غریزی
(حوایج نفسانی) باشد.
·
به آذین در یادمانده های خود تحت عنوان «میهمان این
آقایان» با یادآوری خانواده، همسر، غذاهای خوشمزه و لذات زندگی (اگر درست به خاطر
داشته باشیم) می نویسد:
·
«زندگی حق خود را می خواست.»
·
آدم که برای زیستن در دوزخ شکنجه و زجر مدام زاده نشده
است.
·
این حق او ست که از زندگی و زیبائی های آن لذت ببرد.
·
ولی دیالک تیک جانسخت زندگی امان به کسی نمی دهد:
·
لذت همواره با ریاضت همراه است.
·
نوش با نیش!
·
گنج با مار!
·
گل با خار! (سعدی)
4
من کجا و از جهان ـ این قتلگاه شوم ـ
ناگهان پرواز کردن ها، رهایی ها
·
فروغ در این بیت، انتقاد از خود دیگری را به تبیین می
نشیند:
·
عجز خود از پرواز ناگهانی و رهائی از جهان به مثابه
قتلگاهی شوم را.
·
در این ابیات واپسین شعر معلوم می شود که فروغ جوان هنوز
به نقش تاریخساز توده واقف نیست.
·
فروغ با توجه به کل همین شعر بلند، دیالک تیک شخصیت و
توده (ماتریالیسم تاریخی) را به شکل دیالک تیک خدای خاکی و خلق بسط و تعمیم می
دهد، ولی در سنت طرفداران تز موسوم به «درک ایدئالیستی تاریخ»، نقش تعیین کننده را
از آن شخصیت (خدای خاکی) می داند.
·
این شعر در سال 1336 یعنی 4 سال پس از سرکوب جنبش ملی ـ
توده ای سروده شده است.
·
علیرغم اینکه حزب توده در مدت کوتاه تقریبا دو ساله ای
به روشنگری عظیم ارزشمندی دست می زند، ولی این مدت برای فهم، تفهیم و اشاعه مارکسیسم
به معنی حقیقی کلمه، بشدت کوتاه بوده است.
5
·
به دلیل همین وارونه سازی دیالک تیک شخصیت و توده، به
دلیل عدم درک و هضم کشف بسیار بزرگ مارکس تحت عنوان «درک ماتریالیستی تاریخ»، درک
ایدئالیستی تاریخ که رواج هزاران ساله داشته، تفوق کسب می کند و زمینه ساز
انحرافات ایدئولوژیکی خانمان براندازی از قبیل آوانتوریسم، چریکیسم،
اگزیستانسیالیسم، فاشیسم، فوندامنتالیسم و غیره می گردد.
6
·
فروغ نیز ظاهرا اسیر همین وارونه بینی است:
·
سوبژکت تعیین کننده آسمانی ـ انتزاعی (خدا) را از آسمان
به زیر می کشد، ولی نه با خدای حقیقی زمینی، یعنی نه با توده مولد و زحمتکش، بلکه
با شخصیت (خدای خاکی) جایگزین می سازد و در این ابیات پایانی شعر بلند خویش، به
سبب بی معجز بودن امامزاده «خدای خاکی»، دست به انتقاد از خود زند و در راه حل
خویش تجدید نظر می کند.
·
در تئوری اجتماعی فروغ، توده در هر صورت منفعل، تماشاچی و
منتظر می ماند.
·
این یکی از معایب جهان بینانه بزرگ فروغ شاید باشد.
·
ما در روند تحلیل دیگر اشعار ایشان این گرایش و یا
انحراف جهان بینانه شاعر خردمند کشورمان را نیز مورد بررسی دقت مند قرار خواهیم
داد.
می نشینم خیره در چشمان تاریکی
شب فرو می ریزد از روزن به بالینم
آه حتی در پس دیوارهای عرش
هیچ، جز ظلمت نمی بینم، نمی بینم
·
معنی تحت اللفظی:
·
خیره در چشمان ظلمت نشسته ام و شب بسان شطی از قیر از
روزن به بالینم جاری است.
·
آه.
·
حتی در پس دیوارهای عرش، چیزی جز ظلمت نمی بینم.
·
این نهایت نومیدی شاعر است.
·
در نظرگاه شاعر، دیالک تیک عینی هستی بکلی از هم گسیخته است.
·
تار و پود جهان را ظلمت فراگرفته است.
·
حتی در ورای دیوارهای عرش الهی روزنه امیدی به چشم شاعر
نمی خورد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر