۱۳۹۳ اردیبهشت ۴, پنجشنبه

سیری در شعری از محمد خلیلی (8) (بخش آخر)


زمینی
سرچشمه:
صفحه فیسبوک
محمد خلیلی
تحلیلی از شین میم شین
با سپاس از زری
که سبب این خیر بوده اند.

همین قدر که
پا بر زمین بگذاری
خاک
بوی ِ تو را خواهد شناخت.

آن وقت
خواهی دید که
نهالستان ها
در بیشه های ِ سوخته
دست بر افراشته اند.

صدا ها را می شنوی؟
پس،
زمینی باش!

·        معنی تحت اللفظی:
·        همینقدر که پا بر زمین بگذاری، خاک بوی تو را تشخیص خواهد داد.
·        آنگاه خواهی دید که در بیشه های سوخته، نهالستان ها سر برکشیده اند.
·        صداها را می شنوی، اگر آری، زمینی باش!

·        این بند واپسین شعر شاعر است.
·        کلید گشایش معمای عنوان شعر (مفهوم «زمینی») هم احتمالا همین جا ست.
·        اگرچه کشفش آسان نیست.
·        چون شاعر ـ به هر دلیلی ـ کلید معما را در جائی پنهان کرده که به مخیله راحت طلبان حتی خطور نمی کند.

1
همین قدر که
پا بر زمین بگذاری
خاک
بوی ِ تو را خواهد شناخت.

·        شاعر در این بند شعر، خاک را قوه ی ادراک (دراکه) می بخشد.
·        آن سان که خاک بسان بنی بشر و یا حیوانات مجهز به تجهیزات ادراک حسی، مخاطب (تو) تازه وارد را از بویش بازمی شناسد.

2
·        شاعر ضمنا از دیر آشنائی خاک و مخاطب پرده برمی دارد.
·        چون تنها زمانی کسی می تواند دیگری را از بویش بازشناسد که پیوند دیرینه ای با او داشته باشد و نتیجتا شناخت عمیقی از او کسب و در حافظه خود ذخیره کرده باشد.
·        با توجه به این دو نکته، خواننده و یا شنونده شعر از خود می پرسد که منظور شاعر از خاک و یا زمین چیست؟

3
همین قدر که
پا بر زمین بگذاری
خاک
بوی ِ تو را خواهد شناخت.

·        در هر صورت، می توان گفت که شاعر دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک خاک و مخاطب (تو)   بسط و تعمیم می دهد.
·        این بدان معنی است که مخاطب شاعر نه تنها پیوند دیرینه با زمین و یا خاک شعورمند شناسنده دارد، بلکه اوبژکت زمین سوبژکت واره است.
·        یعنی زاده و پرورده آن است.
·        کلید معمای مفهوم «زمینی» نیز همینجا ست.
·        برای حل معمای عنوان شعر و توصیه شاعر، باید به دنبال دیالک تیک های دیگر در این بند شعر بگردیم.

4
همین قدر که
پا بر زمین بگذاری
خاک
بوی ِ تو را خواهد شناخت.

·        تردید نمی توان داشت که میان مخاطب و خاک، دیالک تیک جزء و کل برقرار است و دیالک تیک جزء و کل می تواند در صدها فرم بسط و تعمیم یابد:
·        مثلا در فرم دیالک تیک فرزند و خانواده، دیالک تیک عضو و همبود (طایفه، قبیله، طبقه، ملت، بشریت)، دیالک تیک فرد و جامعه، دیالک تیک شخصیت و توده (تاریخ، به قول پله خانوف.) 

5
همین قدر که
پا بر زمین بگذاری
خاک
بوی ِ تو را خواهد شناخت.

·        فقط در این صورت است که خاک (زمین) می تواند به محض پا نهادن مخاطب بر آن، او را از بویش بازشناسد.
·        فقط در صورتی که خاک و یا زمین به معنی طبقه و یا توده باشد، می تواند عضوی از اعضای خود را که در دامن خود به سالیان و با هزار مصیبت و ذلت پروده است، بازشناسد.
·        بنابرین می توان حدس زد که منظور شاعر از خاک و زمین شعورمند شناسنده، طبقه و توده مولد و زحمتکش است.
·        این حدس ما در بند بعدی شعر به نحوی از انحاء تأیید می شود:

6
آن وقت
خواهی دید که
نهالستان ها
در بیشه های ِ سوخته
دست بر افراشته اند.

·        مخاطب پس از برقراری پیوند برباد رفته و از یاد رفته با طبقه و توده و پس از باز شناخته شدن از سوی طبقه و توده کسب شعور می کند:
·        با خبر می شود که «در بیشه های سوخته، نهالستان ها دست بر افراشته اند»، دستانی که از دست مخاطب «کمک می کنند طلب.» (نیما. نقل به مضمون) 

7
آن وقت
خواهی دید که
نهالستان ها
در بیشه های ِ سوخته
دست بر افراشته اند.

·        رویش مجدد در بیشه های سوخته و تشکیل نهالستان ها فی نفسه منبع امید است، نه امیدی از جنس انتظار، نه امیدی مبتنی بر خرافه ظهور منجی موعود، بلکه امیدی قانونمند، امیدی مبتنی بر حقیقت عینی، امیدی تجربی، واقعی و عینی مبتنی بر «رویش دوباره و تشکیل نهالستان ها در بیشه های خاکسترگشته.»

·        رویش اما در دیالک تیکی از جبر و اختیار صورت گرفته و می توانست صورت گیرد.

·        غنای معنوی این بند شعر همین جا ست:
·        خاک، خود دیالک تیک خاک و خدای خاک (سیاوش کسرائی) است.
·        خاک خاک خشک و خالی نیست.
·        خاک، در رابطه دیالک تیکی تنگاتنگ با توده مولد و زحمتکش است.
·        در مقوله خاک، طبیعت اول و طبیعت دوم (توده) به هم می رسند و در این همامیزی خاک و خدای خاک است که نهالستان ها دست برمی افرازند.

8
·        این ولی هنوز تمامت غنای معنوی این شعر نیست.
·        خواننده و شنونده شعر، دیر یا زود متوجه می شود که پیوند مخاطب با خاک و زمین (طبقه و توده) از هم گسیخته است.
·        خود مخاطب به روزی افتاده که حتی از خاک مادر بی خبر است.
·        از قانون رویش و رشد بی خبر است.
·        از تشکیل نهالستان های نوین بی خبر است. 
·        مخاطب شاعر (تو) ـ به زبان کافکا ـ مسخ شده است.

·        این بدان معنی است که او خلاقیت، فاعلیت و سوبژکت وارگی (سوبژکتیویته) خود را از دست داده است.
·        انسانیت زدائی شده است.
·        چیز واره شده است.
·        به زبان فروغ فرخزاد، به «تفاله یک زنده»، به زباله بدل شده است.
·        درد اما فقط این نیست.
·        در این بند شعر، از فاجعه ای بمراتب عظیم تر پرده برداشته می شود.

9
·        مخاطب (تو) ظاهرا دچار فراموشکاری رادیکال و ریشه ای شده است.

·        این بدان معنی است که دیالک تیک تعیین کننده و سرنوشت ساز سوبژکت ـ اوبژکت از هم گسیخته است.
·        این بدان معنی است که دیالک تیک انسان و طبیعت تخریب شده است.
·        به عبارتی دیگر، دیالک تیک مادر و فرزند برباد رفته است.

·        به همین دلیل است که مخاطب، با خاک و یا زمین، با طبیعت مادر، با طبقه و توده بیگانه گشته است. 

·        این در تحلیل نهائی به معنی گرفتاری بشریت در بحران عمومی است.

·        بحران عمومی سرمایه داری فقط بحران اقتصادی نیست.
·        بحرانی فراگیر است که ذره ذره هستی بشری را تسخیر و فلج می کند.
·        بحران  اوکولوژیکی (محیط زیستی) نیز یکی از اجزای این بحران عمومی سرمایه داری است.

10
·        مخاطب شاعر در هر صورت موجودی ازخودبیگانه و از محیط پیرامون جاندار و بی جان خود بیگانه است.
·        چون همانطور که در بخش های پیشین ذکرش رفت، پیش شرط خودشناسی (خود آگاهی)، جامعه شناسی است.
·        به همین دلیل هم از خودبیگانگی با جامعه و جهان بیگانگی دست در دست می رود.

·        این اگر به معنی سقوط انسان به اسفل السافلین نیست، پس چیست؟

·        شناخت درد اما پیش شرط درمان درد است.

11
آن وقت
خواهی دید که
نهالستان ها
در بیشه های ِ سوخته
دست بر افراشته اند.

·        اولین قدم را شاعر در این بند شعر بر می دارد و  اطلاعات رهگشای عظیمی در اختیار مخاطب و خواننده می گذارد.
·        شاعر از رویش دوباره در «بیشه های سوخته» و از تشکیل قانونمند نهالستان ها خبر می دهد.

·        منظور از مفهوم «بیشه های سوخته» چیست؟

·        مفهوم «بیشه های سوخته» مفهوم «زمین سوخته» را به خاطر خسته خواننده خطور می دهد:

الف

·        مفهوم «زمین سوخته» اولا تحت عنوان «سیاست زمین سوخته» بکار رفته و می رود:

سیاست زمین سوخته یک استراتژی نظامی است
و به معنی از بین بردن تمامی منابع و وسایل طبیعی و اجتماعی و اقتصادی و غذائی و نظامی و غیره است.
به عنوان مثال، ارتش متجاوز امریکا بخش اعظم جنگل های ویتنام را
از طریق بمباران با بمب های ناپالم و دی اوکسین و غیره خاکستر واره می کند.

ب

·        احمد محمود هم اثری تحت عنوان «زمین سوخته» نوشته که روایتی از  جنگ ایران و عراق  است.
·        این رمان در سال ۱۳۶۱ منتشر شده و حاصل تجربه شخصی نویسنده از جنگ است.
  
احمد محمود در این باره می گوید:
«وقتی خبر کشته شدن برادرم را در جنگ شنیدم،
از تهران راه افتادم رفتم جنوب.
رفتم سوسنگرد، رفتم هویزه.
 تمام این مناطق را رفتم.
تقریبا نزدیک جبهه بودم.
وقتی برگشتم، واقعا دلم تلنبار شده بود.
 دیدم چه مصیبتی را تحمل می کنم.
اما مردم چه آرام اند.
چون تا تهران موشک نخورد، جنگ را حس نکرد.
دلم می خواست لااقل مردم مناطق دیگر هم بفهمند که چه اتفاقی افتاده است. 
همین فکر وادارم کرد که رمان «زمین سوخته» را بنویسم.»

12
آن وقت
خواهی دید که
نهالستان ها
در بیشه های ِ سوخته
دست بر افراشته اند.

·        بزعم شاعر مخاطب (تو) ببرکت برقراری مجدد پیوند با خاک و زمین و طبقه و توده، درخواهد یافت که در زمین سوخته رویش قانونمند آغاز شده و چه بسا حتی «نهالستان ها سربر افراشته اند.»

·        اعجاز دیالک تیک به همین می گویند:
·        به محض برقراری مجدد پیوند دیالک تیکی تخریب گشته ی سوبژکت ـ اوبژکت، دیالک تیک انسان و طبیعت، دیالک تیک عضو و طبقه و توده، انسان دوباره به سوبژکتیویته (فاعلیت، انسان وارگی، خلاقیت)  خود دست می یابد و شطی از امید در دلش جاری می شود.

13
·        آنگاه، دیالک تیک وارونه به ترفند شناخت، دوباره وارونه می شود تا وارونگی پایان یابد.
·        وارونه سازی هر چیز وارونه به معنی تعمیر و تصحیح رادیکال و بنیادی آن است.
·        مخاطب شاعر پس از شناخته شدن از سوی خاک، زمین و طبقه و توده، سوبژکتیویته خود را باز می یابد و می بیند که زمین سوخته به نهالستانی بدل شده است.

اثری از حسین رزاقی

·        شاعر به احتمال قوی در سراسر این شعر تحت تأثیر سیاوش کسرائی بوده است.
·         مفاهیم صداها و رویش و غیره میراث ایدئولوژیکی ارجمند سیاوش کسرائی اند.

له له و تنفس
·        خوابم نمی برد
·        گوشم فرودگاه صداهای بی صدا ست
·        باور نمی کنی
·        اما

·        من پچ پچ غمین تصاویر عشق را
·        ـ محبوس و چارمیخ به دیوار سال ها ـ
·        پیوسته باز می شنوم در درون شب

·        من رویش گیاه و رشد نهالان
·        پرواز ابرها، تولد باران
·        تخمیرهای ساکت و جادویی زمین
·        من نبض خلق را
·        از راه گوش می شنوم، آری
·        همواره، من تنفس دریای زنده را
·        تشخیص می دهم
·        باور نمی کنی
·        اما

·        در زیر پاشنه ی هر در
·        در پشت هر مغز
·        من له له سگان مفتش را
·        ـ پی جوی و هرزه پوی ـ
·        احساس می کنم
·        حتی

·        از هر بلور واژه که جان می دهد به خلق
·        نان و گل و سلامت و آزادی
·        می بینم آشکار
·        این پوزه های وحشت را
·        ـ له له زنان و هار ـ
·        آن گیاه از میان صداهای گونه گون
·        این له له، آن تنفس
·        هر دم بلند
·        بنهفته هر صدایی دیگر
·        تا آستان قلبم بی تاب
·        نزدیک می شوند
·        نزدیک می شوند و خوابم نمی برد

·        اینک منم مهاجم و محبوس
·        لبریز آب های طاغی دریای سهمگین
·        قربانی سگان تکاپو
·        می گردم و به بازوانم مواج
·        هر چیز را به گردم می گردانم
·        می ترسم
·        اما می ترسانم

·        دندان من ز خشم به هم سوده می شود
·        آشوب می شود دل من، درد می کشم
·        با صد هزار زخم که در پیکرم مرا ست
·        دریا درون سینه ی من جوش می زند
·        فریاد می زنم :

·        «ای قحبگان نان به پلیدی خور دروغ،
·        دشنام می دهم به شما با تمام جان  
·        قی می کنم به روی شما از صمیم قلب.»


·        جان، سفره سگان گرسنه
·        تن، وصله پوش زخم
·        چون ساحلی جدا شده دریایش از کنار
·        در گرگ و میش صبح
·        تابم تب آوریده و خوابم نمی برد.

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

14
صدا ها را می شنوی؟
پس،
زمینی باش!

·        اکنون می توان به منظور شاعر از دعوت به «زمینی شدن» اندکی پی برد:

الف
·        شاید منظور شاعر از زمینی شدن، برقراری مجدد پیوند برباد رفته با خاک، زمین و طبقه و توده است.

ب
·        شاید منظور شاعر از زمینی شدن، احیای مجدد دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت است.
·        احیای دیالک تیک انسان (به مثابه سوبژکت کارگر و دگرگونگر)  و طبیعت (به مثابه اوبژکت کار و دگرگونی.)

ت
·        شاید منظور شاعر از زمینی شدن، غلبه بر بیگانگی باشد.
·        بیگانگی به مثابه دیالک تیک از خودبیگانگی و از محیط پیرامون خود بیگانگی.
·        از خودبیگانگی و زمین بیگانگی
·        از خودبیگانگی و جامعه بیگانگی
·        از خود بیگانگی و طبیعت بیگانگی
·        از خودبیگانگی و طبقه و توده بیگانگی

پ
·        شاید منظور شاعر از زمینی شدن، واقع بین گشتن و فروتنی رئالیستی پیشه کردن باشد.

·        توصیه شاعر می تواند این باشد که مخاطب از طاقچه بالانشانی خویش دست بردارد و پیوند ضرور خود با طبیعت و طبقه و توده را دریابد و برقرار سازد.

·        به قول انتونیو گرامشی به «روشنفکر ارگانیک طبقه» و توده بدل شود.
·        به قول ستارخان به «سگ» طبقه و توده بدل شود.  
  
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر