۱۳۹۳ اردیبهشت ۲, سه‌شنبه

چاله ها و چالش ها (468)

کامران رسول زاده
وصیت کرده ام
قلبم را
به کسی شبیه خودم بدهند
می خواهم بعد از مرگ هم
عاشقت بمانم...
سرچشمه:
صفحه فیسبوک منصور یاسائی
گاف سنگزاد

میم
قلب ارگان پمپاژ خون است و نه انبار عاطفه و احساس و عشق
 ارگان و مرکز تعیین احساس و عاطفه و عشق و نفرت و کین مغز نام دارد
اگر کسی داشته باشد.

منصور
منظور اون دلی است که نه در خور و توان دید ضعیف من است
چشم دل باز کن تا که جان بینی
آنچه نادیدنی است، آن بینی

احمد
این یک استعاره است

میم
دل در ادبیات فارسی معانی مختلف دارد.
یکی از معانی آن ضمیر بشری است.
 نه.
شاعر قلبش را رسما میگه نه مغزش را.
 استعاره کجا بود  
قلب استعاره  نیست.
قلب قلب است.
سر و مر و گنده و در جوش و خروش پاینده

منصور
کار درویشی ورای فهم تو ست
مردم اندر حسرت فهم درست

میم
کار عرفان ربطی به فهم و فراست ندارد.
 به قول مولانا:
« پای استدلالیان چوبین بود.»
عرفان خصم خرد اندیشنده است.
 فهم و فراست کجا بود.

منصور
فعلا که خرد در خارج پناه گرفته
و عرفان به جنگ با خصم دون برخاسته

میم
منصور تو ما را با این خارج و داخلت کشتی.
مادران و پدران و خواهران و برادران ما را رسوا کرده اند، 
تا توانسته اند زحر داده اند و آخر سر کشته اند
و ما از ترس جان و به امید حفظ اندکی آبرو  فرار کرده ایم
ضمنا بی آبرو تر هم شده ایم
و در حقیقت از چاله بیرون آمده به چاه ویل افتاده ایم.
حالا تو هی ما را به خاطر غربت تحمیلی از سوی عرفای حاکم بکش.
خمینی هم عارف بوده و کلی عشعار عارفانه دارد.
عرفان چیزی تناقض مند و دوگانه است.
عرفان خردستیز است.

منصور
پدران و مادران شما از رفقای عزیزمان بودند و ما فرار نکردیم
در تک تک مراسم های یادبودشان شرکت کردیم
همگام با آنها درد کشیدیم و برای شان گریسنیم
 خون از دل و دیده باریدیم
البته باز اگه این دل رو به قلب تشبیه نکنی
خمینی عارف چی بود
کسی که برای قدرت هزاران نفر رو بخاک سیاه نشونده.

میم
خیلی ممنون.
ما دیگر متأسفانه اشک هم برای گریستن نداریم.
عرفان همیشه تناقض مند و دوگانه بوده.
طبقه حاکمه هم برخورد دوگانه با عرفان داشته است:
بخش خردستیز آن را طبقه حاکمه به خدمت گرفته
و بر ضد بخش اجتماعی آن جنگیده.
دیوان حافظ و یا آثار سعدی از سوئی سرشار از  انتقاد بی رحمانه و حتی بی شرمانه از عرفان است و
از سوی دیگر با به خدمت گرفتن ایراسیونالیسم (خردستیز) عرفان
برای اثبات وجود خدا و خرافات دیگر همراه است.

منصور
من سواد زیادی ندارم
به قول مولانا:
«من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو»
لازم به اثبات وجود هیچ چیزی نیست
چون در خارج از وجود انسان چیزی وجود ندارد
بقیه اش خرافات و داستانه

میم
این یعنی ایدئالیسم به اضافه سوبژکتیویسم.
این یعنی اخوندیسم لخت و عور و عریان.
اگر منصور راست میگه و سواد نداره،
 پس از کجا می دونه که خارج از انسان چیزی وجود نداره؟
عمر زمین شاید صدها میلیون سال باشد، بگذریم از عمر کاینات.
 مگر عمر انسان چند سال است که زمین و کاینات در برابرش هیچ باشند؟
 انسان یکی از موجودات طبیعی است.
قبلا میمونی بیش نبوده.
ببرکت کار به ساز و برگ تفکر و تکلم و خرد مجهز شده.
قبلا فرقی با حشره و جانور نداشته.
حالا عرفا می خواهند از نعمت همین خرد ناچیز هم محرومش کنند
تا لاابلی شود و دوباره خر گردد.

احمد
ین یک نگاه خصمانه به عرفانه که ناشی از غرق شدن انسان در مدرنیته است.
 اگر برای فکر و انسان آزادی قایلیم ، باید اجازه بدیم
که از اون چیزی که لذت میبره ، استفاده کنه.
همینطور که من نمیتونم به کسی فشار بیارم و اصرار کنم و دلیل بیارم
که تو باید تفکر دینیه من رو قبول کنی
و دلیل بیارم که انسان مدرن امروزی یک انسان ماشینیه
و برای ذات و روح انسان ارزشی قایل نیست.
 این ارتباطی به سواد ودرک داخل وخارج نداره.

میم
نگاه خصمانه و یا بررسی واقع بینانه و رئالیستی؟
ما منصور را به اندازه چشمان مان
یعنی تنها سرمایه ای که داریم، دوست می داریم.
حتی ذره ای خصومت نسبت به شمر لعین هم نداریم، چه رسد نسبت به منصور.
میدان بحث ایدئولوژیکی اما بازار خرید و فروش گاو و گوساله نیست
 تا چک و چانه زده شود.
ما جزمی جز حقیقت عینی نداریم و موظف به دفاع از آن هستیم.
در چالش ایدئولوژیکی هر کس ابراز نظر صریح و صادقانه می کند
 تا از حقیقت عینی دفاع کند.
چه خصومتی و چه سلب آزادی از کسی؟
مدرنیته بزرگترین دستاورد بشری است.
دفاع و نمایندگی مدرنیته که بد نیست.
بد و عوامفریبانه پسا مدرنیته است.
ضمنا ما هزار سال پیش هم با همین منطق اندیشیده ایم و استدلال کرده ایم.
نظری بیندازید به شاهنامه فردوسی.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر