۱۳۹۳ فروردین ۲۷, چهارشنبه

سیری در نظرات اسماعیل خوئی در زمینه زبان (15)


اسماعیل خوئی
 در گستره ی زبان (۲ )
خبط ها و خطاهای زبانی ی احمدِ شاملو
سرچشمه :
اخبار روز
تحلیل و ویرایشی شتابزده از
مسعود بهبودی

 در شعرِ «مرغ باران» 
«با چنین هر در زدن، هر گوشه گردیدن،
در شبی که اش وهم از پستان چونان قیر، نوشد زهر
رهگذار مقصد فردای خویشم من
ور نه در اینگونه شب، اینگونه باران، اینچنین توفان
که تواند داشت منظوری که سودی در نظر با آن بندد (ببندد)  نقش؟»

·        معنی تحت اللفظی:
·        من در این چنین شبی که وهم از پستان قیرگونی زهر می نوشد، با دق الباب هر دری و با نشستن در هر گوشه ای راهی مقصد فردای خویشم.
·        و گرنه در شبی از این دست، زیر بارانی از اینگونه، با این چنین توفانی، چه کسی می تواند منظور پراگماتیستی داشته باشد؟

1
·        احتمالا فعل «بندد» می بایستی «ببندد» باشد تا به وزن شعر لطمه نخورد.

·        این بند شعر شاملو ـ بلحاظ فرم و ساختار ـ شعری فوق العاده زیبا ست.
·        تکیه و تأکید و توجه اسماعیل خوئی اما بر واژه های توأم با «با» معطوف شده است:

در این پیوند، از همه چشمگیر تر، امّا، گرایشی ست که 
احمد جانِ شاملو ـ در شاگردی ی نیما یوشیج ـ  به کاربردی از واژه ی "با" می یابد، 
که شاید بشود، «کاربردِ نیمایی «با»  نامیدش.

·        وقتی به بینش فرمالیستی اسماعیل خوئی اشاره می رود، به همین دلایل است.
·        تازه، اسماعیل خوئی در مقایسه با هنرمندان بورژوائی واپسین دیگر از نوادر روزگار است.
·        مابقی همه از دم یا تهوع انگیز اند و یا برهوت تفکر و تأمل و خوداندیشی اند.

2
·        اما بیشک در این فراز از شعر شاملو اولا نکات فرمال ارزشمند دیگری و مهمتری هم وجود دارند که از قلم اسماعیل خوئی می افتند.
·        یعنی کشف نمی شوند و توضیح داده نمی شوند.

3
·        ثانیا در این بند از شعر شاملو،  پسیکولوژی بیمارگونه او عربده می کشد:

«با چنین هر در زدن، هر گوشه گردیدن،
در شبی که اش وهم از پستان چونان قیر، نوشد زهر
رهگذار مقصد فردای خویشم من
ور نه در اینگونه شب، اینگونه باران، اینچنین توفان
که تواند داشت منظوری که سودی در نظر با آن بندد (ببندد)  نقش؟»

4

·        خواننده و شنونده این بند شعر، تنها چیزی که می بیند و می تواند ببیند و باید ببیند، شخص شخیص خود شاملو ست که «اولین و آخرین بامداد است»، که «هابیل است»، یعنی مظهر خیر مطلق است، «شرف کیهان است» و خیلی چیزهای بسیار مهم دیگر است. 

·        چرا و به چه دلیل ما این استنباط را از این بند شعر شاملو داریم؟

5
«با چنین هر در زدن، هر گوشه گردیدن،
در شبی که اش وهم از پستان چونان قیر، نوشد زهر
رهگذار مقصد فردای خویشم من
ور نه در اینگونه شب، اینگونه باران، اینچنین توفان
که تواند داشت منظوری که سودی در نظر با آن بندد (ببندد)  نقش؟»

·        برای اینکه در این بند شعر، همه عناصر متشکله آن در نهایت غلو و ایدئالیته تصور و تصویر می شوند.
·        هیچ چیز در این بند شعر عادی و معمولی و طبیعی نیست.
·        نه دق الباب شرف کیهان، نه نشستن ایشان بر هر گوشه ای، نه شب، نه وهم، نه پستان زهر، نه باران و نه توفان.

·        این نوعی جوسازی برای خود بزرگ نمائی ابربشرانه نیچه ئیستی ـ فاشیستی است.

·        این خود ستائی غلو آمیز آنجا به اوج می رسد که شاملو خود را به مثابه رهگذار مقصد فردا جار می زند، رهگذری که قربة الی الله در راه است ونه به نیت کسب سود شخصی.

·        دلیل شاملو هم شنیدنی است:

6
ور نه در اینگونه شب، اینگونه باران، اینچنین توفان
که تواند داشت منظوری که سودی در نظر با آن بندد (ببندد)  نقش؟»

·        حال می توان به این نتیجه رسید که دلیل غلو خارق العاده در چند و چون عناصر طبیعی، اثبات پاکی و پارسائی مطلق خود شاعر است.

·        این کسب و کار همیشگی شاملو و دیگر نمایندگان ایدئولوژی طبقات اجتماعی واپسین است:
·        زر ناب و بی غل و غش جا زدن و جار زدن خویشتن خویش.
·        ابزارسازی سوبژکتیف از همه چیز برای اثبات مطلقیت خویشتن و امثال خویشتن.

7
·        مسئله اما این است که چرا اسماعیل خوئی به این حقایق مبرهن پی نمی برد و یا اگر احیانا پی می برد، به نقد نمی کشد؟

 8
"با تن اش گرم، بیابانِ دراز
مرده را ماند در گورش، تنگ"
 
که هم تفاوت دارد با کاربردش به معنای "همراهِ"
 و هم فرق می کند با کاربردش در معنای "به" و"به سویِ"
و هم متفاوت است، در معنا، با کاربردی که من، در همین جمله، سه بار از آن داشته ام.
از این"با" ی ویژه، در کاربردِ همگانی اش، نمونه ای داریم در عبارتِ " با این همه..."
 و نمونه هایی می توانیم بیاوریم، یا بسازیم، در جمله هایی همچون
"با آن سبیلِ کلفت اش، خیال می کند استالین است"
و همانندهای ساختاری اش.
نکته این است، امّا، که کاربرد این "با"،
 پس از نیما، در شعرِ امروزینِ ایران، جا می افتد
و به یکی از شگردِ افزارهای آشنای زبان و بیانِ شعری بدل می شود.

9
برای نمونه:
اخوان جان، در شعرِ"آخرِ شاهنامه"، می سراید:
"با چکاچاکِ مهیبِ تیغ هامان تیز،
غُرّشِ زَهره درانِ کوس هامان سهم،
پرّشِ خارا شکافِ تیرهامان تند..."

10

و، امّا، احمد جانِ شاملو، در این میان، انگار چندان شیفته ی این" با" می شود که گویی فراموش می کند که کاربردِ آن مرزهایی هم دارد.
و چنین است که کاربردِ این واژه، در برخی از عبارت ها و جمله های شعری ی او، ساختگی وناجور می نماید.

11
در شعرِ"بیمار"

"حوصله کردم بسی، که ماهیگیران
آیند از راه سوی کشتی ی معیوب  
پُتک ببینم که می فشارد با میخ
ارّه ببینم که می سراید با چوب."

"ارِه" می تواند "باچوب" بسراید،
"پتک" امّا، چه گونه " می فشارد با میخ"؟!
"با میخ" بر چه می فشارد؟
و، تازه، "فشاردن" یا "فشردن" کاری"پیوسته" است:
 و با "کوبیدن"، که کاری است "گُسسته ، هیچ همانندی ئی - شاعرانه یا ناشاعرانه - ندارد.
چهارمین مصراع می توانست و می شایست به عنوان نمونه
به شرح زیر باشد:  
"پتک ببینم که سر بکوبد بر میخ"،
یا چیزی از این گونه.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر