۱۳۹۱ بهمن ۱۴, شنبه

تمرین تفکر مفهومی (131)

سعدی

(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 123 ـ 125)    

من آنم که چون حمله آوردمی

به رمح از کف انگشتری بردمی



ولی چون نکرد اخترم یاوری

گرفتند گردم چو انگشتری

·        معنی تحت اللفظی این بیت:
·        من همان کسی ام که وقتی حمله می کردم، بوسیله نیزه می توانستم انگشتری را از دست دشمن بردارم.

·        اما چون بخت یار نبود، بسان انگشتری در محاصره دشمن افتادم.

·        این نظر سرداری است.

·        چه حسن و عیبی در این نظر سردار وجود دارد؟

·        برای کشف حسن و عیب آن، بهتر است شیوه استدلال او را مورد تأمل قرار دهیم:

1

·        کسی که می توانست با نیزه انگشتر از انگشتی برگیرد، به سبب ناسازگاری اختر در محاصره می افتد.

·        این ادعا به چه معنی است؟

2

·        این بدان معنی است که انسان ها فقط به شرطی می توانند از لیاقت و استعداد خود بهره برگیرند که اختر موافق باشد.
·        اگر اختر موافق نباشد، شیر به موش بدل می شود.

·        خوب این نظر درست است و یا نه؟



·        اگر درست نیست به چه دلیل؟
3

·        برای کشف صحت و سقم این ادعا بهتر است که شناخت افزار دیالک تیکی پنهان در این نظر سردار را پبدا کنیم.
·        سردار در این ادعا در آن واحد دو شناخت افزار دیالک تیکی را بسط و تعمیم می دهد:

4

·        او از سوئی، دیالک تیک جبر و اختیار (دیالک تیک ضرورت و آزادی) را به شکل دیالک تیک اختر و انسان بسط و تعمیم می دهد ولی بلافاصله آن را بصورت دیالک تیک واره همه چیز و هیچ، همه کاره و هیچکاره در می اورد.
·        اختر بدین طریق همه کاره می شود و انسان (سردار) هیچ واره و هیچکاره.
·        این طرز تفکر را فاتالیسم (سرنوشت گرائی) می نامند.

5
·        اختر یکی از اجرام سماوی است.
·        ظاهرا هر کس اختری دارد و در صورت موافقت میل اختر می تواند سعادتمند شود و در غیر این صورت خانه خراب می گردد.
·        بدین طریق سردار از خرافه سر در می آورد و خودش را پیشاپیش خلع سلاح می کند.
·        و به عبارت دقیقتر همه تقصیرات شکست در نبرد را به گردن اختر کذائی می اندازد و خودش را تبرئه می کند. 
6

·        جبر و یا ضرورت به مثابه مقوله فلسفی اما بیانگر قوانین و قانونمندی های عینی هستی است.
·        جبر و یا ضرورت، دیوارهای عینی اند که موجودات در لا به لای آنها حرکت می کنند.
·        موجودات زنده نمی توانند با کله از دیوار جبر و ضرورت بگذرند.
·        بلکه در بهترین حالت می توانند در لا به لای دیوارهای جبر و ضرورت زندگی، حرکت و  کار کنند.

مثال
·        کودکی در خانواده دهقانی به دنیا می آید.
·        شرایط عینی زندگی به کودک تحمیل می شود.
·        این شرایط جبری را کودک انتخاب نکرده و در رابطه با آنها مختار و آزاد نیست.
·        کودک تحت این شرایط ضرور و جبری به دنیا آمده است و مجبور به پذیرش آنها بوده است.
·        هرچه شناخت کودک از این شرایط عینی بیشتر می شود، میزان اختیار و آزادی او افزایش می یابد.
·        به همین دلیل است که می گوییم که انسان در دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) بسر می برد و در این دیالک تیک، نقش تعیین کننده از آن جبر است.

7

·        شکست سردار در نبرد نیز تحت شرایط جبری و ضرور رخ داده است.
·        اگر او قدرت تجزیه و تحلیل می داشت، می توانست به علل شکست پی ببرد، کلاف سر در گم جبر را بگشاید، راه حل بیاندیشد و بار دیگر در شرایط مشابه شکست نخورد.
·        ولی چون قادر به تجزیه و تحلیل دیالک تیکی نیست، پای اجرام سماوی را، اختر و فلک و غیره را به میان می کشد و بدست خود، خود را خلع سلاح فکری می کند.

8

·        سردار اما ز سوی دیگر، دیالک تیک ضرورت و تصادف را به شکل دیالک تیک محاصره و اختر بسط و تعمیم می دهد و دو باره از ان دیالک تیک واره هیچ و همه چیز می سازد:
·        بدین طریق، تصادف (اختر) همه کاره می شود و شرایط ضرور و جبری نبرد تا حد هیچ و پوچ تنزل می یابد.
·        نتیجه این می شود که اگر اختر او شوم نمی بود، او شکست نمی خورد.

·        طنز قضیه همین جا ست:
9

·        کسی که در دیالک تیک جبر و اختیار (اختر و سردار) جبر (اختر) را همه کاره تلقی می کرد و خود را هیچکاره، یعنی به فاتالیسم (سرنوشت و تقدیر) ایمان داشت، اکنون در دیالک تیک تصادف و ضرورت (اختر و شرایط نبرد) درست برعکس مورد اول، تصادف را در هیئت اختر مطلق می کند و جبر (ضرورت) را دور  می اندازد.
·        سیر و سرگذشت فاتالیست ها (تقدیرگرایان) همیشه و همه جا از همین قرار است:
·        از سوئی به سرنوشت و قسمت و تقدیر ایمان دارند و از سوی دیگر همه چیزها، پدیده ها و روندها را به امید تصادف (بخت و اقبال) رها می کنند.

10

·        مفهوم «اختر» از علم نجوم وارد فلسفه سعدی و حافظ شده است.
·        اختر می تواند هم به عنوان سرنوشت مقدر (ضرورت، جبر) و هم به عنوان بخت و اقبال (تصادف) تفسیر شود. 

·        جنگجوی بیسواد علل محاصره شدن خود را نه در زمین، نه در استراتژی و تاکتیک درست دشمن، نه در اشتباهات رزمی خویش، بلکه در آسمانها، در اختر خویش می جوید.
·        این طرز نگرش خرافی و بی حساب و کتاب سبب می شود که انسانها از تحلیل علمی و واقعی شکست و پیروزی خود عاجز شوند، از آن درس نگیرند و به تغییر استراتژی و تاکتیک خود اقدام نکنند.
·        همین طرز تفکر را می توان مسئول شکست های پیاپی ایران و عقب ماندگی مادی و معنوی جامعه محسوب داشت.
·        همین طرز تفکر ضمیر جامعه را فلج و مختل می کند و درست در زمانی که ملل دیگر برای مقابله با حملات تیمور و مغول، پیشرفته ترین تسلیحات و برج و باروها را تولید می کنند و توسعه می دهند، کشور ما در جنگ های داخلی میان خوانین و سلاطین مسخره بزرگ و کوچک خرد و خمیر می شود.
·        در عمر شصت ساله حافظ، شیراز بیست بار دست به دست می شود.
·        این دست به دست شدنها به معنی تخریب پی در پی نیروهای مولده جامعه و تسدید پیشرفت اجتماعی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی است.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر