۱۳۹۱ بهمن ۲۶, پنجشنبه

جهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (53)

سیاوش کسرائی (1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)
تحلیلی از شین میم شین

سیاوش
شاداب از برآمدن آفتاب و روز
می ‌ایستد به پا
آنگه به سوی بیشه‌ ی بالای تپه‌ ها
رومی ‌نهد به راه
آهسته گام می ‌زند و می‌ کند چرا.

·        معنی تحت اللفظی:
·        شاد و سر حال از طلوع آفتاب و شروع روز، پا می شود و به سوی بیشه بالای تپه به راه می افتد.
·        آهسته می رود و چرا می کند.

·        گفته ماندگار مارکس مبنی بر اینکه  «کمونیسم، عبارت است از  ناتورالیسم متکامل = هومانیسم و  هومانیسم متکامل =  ناتورالیسم»، در همین بند شعر سیاوش جامه ابریشمین شعر می پوشد.
·        شاعر توده خر را، همراه و همکار دیرین توده های مولد و زحمتکش را چنان هومانیستی توصیف می کند که شعرای فئودالی زیبارویان اشراف بنده دار و فئودال را توصیف کرده اند.

سیاوش
مشتاق و نازکانه لب چشمه می‌ مکد
سیراب می ‌شود.
می‌ بیند عکس خویش در آیینه ‌های آب
محو نگه در آینه‌ ی آب می‌شود:
«به‌به چه قامتی!
چه زلف و کاکلی!
چه سینه ‌ای، سری، نگه پرصلابتی!»

·        معنی تحت اللفظی:
·        با اشتیاق و با ظرافت لب چشمه را می مکد و سیراب می شود.
·        چشمش به عکس خویش در آئینه آب می افتد، به خوشناسی دست می یابد و رضایت خاطر خود را از زیبائی اندام خویش بر زبان می راند:
·        «چه قامت و زلف و کاکل و سینه و سری!
·        چه نگاه سرشار از صلابتی!»

·        این شاعر توده است که طبیعت را در هیئت خر، انسان واره می کند و به کشف زیبائی های پنهان از انظار آن نایل می آید.

·        این شاعر توده است که میان عناصر طبیعی، میان چشمه و خر پیوند عاشقانه کشف می کند.
·        کمونیسم ایدئال دیرآینده و دشوار آینده قبل از تحقق راستین خویش، در حزب کمونیست و در کمونیست های راستین تجلی می یابد.
·        و چه کسی کمونیست تر از سیاوش می تواند باشد!

·        پیش بینی مارکس مبنی بر اینکه «در کمونیسم، برای نخستین بار، ماهیت انسانی طبیعت به انسان اجتماعی برمی گردد.
·        برای نخستین بار، هستی طبیعی انسان، با هستی اجتماعی او یکی می شود و طبیعت در مقابل انسان، فرم انسانی به خود می گیرد»، در همین بند شعر سیاوش واقعیت می یابد:
·        مگر «برگشت ماهیت انسانی طبیعت به انسان اجتماعی» جز این می تواند باشد؟
·        مگر «یکی گشتن هستی طبیعی انسان، با هستی اجتماعی او» همین نیست؟
·        مگر «فرم انسانی به خود گرفتن طبیعت در مقابل انسان» در همین شعر سیاوش جامه عمل نمی پوشد؟

سیاوش
رم می‌ کند ز جا
ورمی ‌جهد به پا
از خش‌ خشی که باد در آن بیشه می ‌کند
تصویرهای آینه آشفته می ‌شوند.

·        معنی تحت اللفظی:
·        درست در حین خودشیفتگی و خودستائی، باد سر می رسد و تصاویر زیبای خر در آئینه آب را مشوش می سازد و او را به هراس می افکند.

·        این هشیاری طبیعت اول (خر) و طبیعت دوم (شاعر) در طبیعت و جامعه است که در این بند شعر انعکاس می یابد:

1

·        طبیعت اول عرصه تضادهای متنوع درونی است:
·        خر مثل همه موجودات زنده دیگر در خطر مدام بسر می برد و لحظه ای غفلت، می تواند به معنی طعمه ددان و درندگان گشتنش باشد.
2

·        طبیعت دوم (جامعه) نیز عرصه کشمکش تضادهای رنگارنگ بیشمار است.

·        غفلت جایز نیست و گرنه بنی بشر از سوی ددان و درندگان انسان واره به سلاخی کشیده می شود.
·        شاعر توده های مولد و زحمتکش به این حقیقت قانونمند بویژه در جامعه طبقاتی وقوفی بی چون و چرا دارد.

سیاوش
بعد از کمی درنگ
اندیشه می ‌کند:
«ترسم چه نابجا ست
کس نیست در کمین
این پچ‌پچ نسیم به انبوه برگ ها ست.

گرگان بی‌ حیا
دیری‌ است کز قلمرو بی‌ انتهای ما
یا کوچ کرده‌اند
یا با تفنگ سر پُر ارباب، یک به یک
در خون تپیده ‌اند.
در بیشه گرگ نیست.
یک گرگ در تمامی دشت بزرگ نیست.»

·        معنی تحت اللفظی:
·        خر رم کرده  به خود می آید و می اندیشد:
·        صدای هراس انگیز نه صدای پای گرگ، بلکه پچ پچ نسیم به انبوه برگ ها بوده است.
·        خر برای بخشیدن اطمینان خاطر به خویش دست به استدلال می زند:
·        گرگ ها یا کوچ کرده اند و یا در خون تپیده اند.
·        از گرگ خبری نیست.
1

·        سیاوش ضمن انسان واره کردن هراس و تسلی خاطر خر، به طبیعت مادر در هیئت گرگ گریز می زند و از تبعید و قتل عام بی رحمانه گرگ ها بوسیله طبقه حاکمه پرده برمی دارد.

2

·        طبیعت دوم (جامعه بشری) تا می تواند هارمونی ضرور میان طبیعت اول و خود را مختل می سازد.

3

·        طبیعت دوم (جامعه بشری) طبیعت مادر را بی خردانه و چه بسا بطرز بی برگشتی، تخریب می کند.

4

·        جنگل ها را با خاک یکسان می سازد و تصفیه طبیعی هوا و تنظیم طبیعی درجه حرات زمین را دشوار می سازد.

5

·        رودها و دریاها را می خشکاند و یا با زباله های اتمی طبیعت ستیز و زندگی ستیز می آلاید و هستی موجودات آب زی را به خطر می اندازد.
6

·        وقتی مارکس می گوید که «جامعه کمونیستی، وحدت ماهوی متکامل طبیعت و انسان است»، منظورش همین است:
·        در جامعه کمونیستی هارمونی بر باد رفته میان طبیعت اول و طبیعت دوم مجددا برقرار می شود:
·        انسان با طبیعت مادر به وحدت می رسد.  
7

·        وقتی مارکس می گوید که «جامعه کمونیستی، رستاخیز حقیقی طبیعت است»، منظورش همین است.

8

·        وقتی مارکس می گوید که «جامعه کمونیستی، ناتورالیسم تحقق یافته انسان و هومانیسم متجسم طبیعت است»، منظورش همین است:
·        منظورش تحقق مجدد ناتورالیسم انسان است و تجسم هومانیستی طبیعت.
·        خواهر و مادر و برادر و  پدر خود تلقی کردن خرو گرگ و کوه و رود و باد و دریا ست.

سیاوش
رو می ‌کند به دشت
ـ در بادبان گوش‌درازش، همه غرور ـ

دل می ‌زند به سینه‌ ی امواج عطربیز
سنگین و پرنمود
ـ بالا گرفته پوزه و دُم را شکوهمند ـ
سر می‌ دهد سرود.

·       سیاوش  در این بند شعر،  از رضایت خاطر خر پرده برمی دارد.
·        رضایت خاطری که هر لحظه می تواند تارومار شود.
·        و سیاوش از این حقیقت امر بهتر از هر کس خبر دارد:

سیاوش

«در دشت گرگ ‌پرور بی ‌انتها روا ست
کاو را رها کنیم به آوازهای خویش

و اندر درازنای شب سرد دیرپا
پُر گل کنیم، آتش پژمرده‌ ی اجاق.»

این گفت و برگرفت لب از قصه پیر ما

·        پیر  قصه گو، یعنی شخص شخیص شاعر، تضادهای درونی طبیعت اول و تضادهای طبقاتی طبیعت دوم (جامعه) را در قالب مفهوم «دشت گرگ پرور» می ریزد و برای حل تضادهای طبقاتی و بر قراری مجدد هارمونی در جهان، «پرگل سازی آتش پژمرده اجاق» را، یعنی تشدید مبارزه طبقاتی را توصیه می کند.
·        یادش به یاد باد!

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر