۱۳۹۰ مرداد ۱۰, دوشنبه

دیالک تیک جبر و اختیار (دیالک تیک ضرورت و آزادی) و دیالک تیک ضرورت و تصادف (4)

اختیار (آزادی)
ضد دیالک تیکی جبر (ضرورت)
پروفسور دکتر الفرد کوزینگ
برگردان شین میم شین

6
آزادی در فلسفه هگل
گئورگ ویلهلم فریدریش هگل (1770 ـ 1831)

• خدمت بزرگ هگل در این است که او مفهوم آزادی را به عنوان مقوله ای تاریخی مطرح می کند.
• هگل نیز همانند اسپینوزا آزادی را در رابطه دیالک تیکی با ضرورت در نظر می گیرد:
• «آزادی خالی از ضرورت و ضرورت محض بدون آزادی، تعاریفی مجرد و غیرحقیقی اند.
• اختیار (آزادی) ـ ماهیتا ـ مشخص است و از تعین تاریخی برخوردار است و لذا ضرور است.»

• اختیار (آزادی)، به نظر هگل، صفت ممیزه «روح مطلق» است که در اعتلای تکاملی روح بشری ـ بطور دم افزونی ـ به خودشناسی نایل می آید:
• «تاریخ جهان عبارت است از پیشرفت در درک آزادی.»


7
درک بورژوازی از آزادی

• درک بورژوازی از آزادی در دوره مبارزه اش بر ضد فئودالیسم ـ علیرغم محدودیت هایش که از سطح تاریخی پیشرفت علوم و از موضع بورژوازی به عنوان طبقه ای استثمارگر ناشی می شد ـ مترقی بود.
• با تحکیم قدرت اقتصادی و سیاسی کاپیتالیسم، طرح آزادی ایدئولوگ های بورژوائی خصلت ارتجاعی به خود گرفت.
• درک کنونی بورژوازی از آزادی را می توان در انکار آشکار و نهان قانونمندی های عینی در طبیعت، جامعه و شعور خلاصه کرد.
• درک بورژوائی از آزادی ـ بطور کلی ـ ایدئالیستی، عمدتا سوبژکتیویستی و در احکام سیاسی اش بر ضد مارکسیسم ـ لنینیسم است.
• لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی بورژوائی در مرحله ماقبل انحصاری کاپیتالیسم، اکنون در مرحله انحصاری آن، حتی برای خود بورژوازی به ایدئال (اوتوپی) بدل شده است و بجای آن قلدرمآبی عریان امپریالیستی در اقتصاد و دولت نشسته است.


8
آزادی در فلسفه آنارشیسم

• آنارشیسم، اتوپی خرده بورژوائی از آزادی است، که در اقتصاد و سیاست، خواهان آزادی مطلق فرد، از طریق از بین بردن هر نوعی از اجبار و قبل از همه هر نوعی از دستگاه دولتی است.


9
آزادی از نقطه نظر مارکسیسم ـ لنینیسم

• مفهوم مارکسیستی ـ لنینیستی آزادی به رابطه انسان ها با ضرورت عینی (قانونمندی های عینی) در طبیعت و جامعه مربوط می شود.
• مارکسیسم ـ لنینیسم رابطه ضرورت و آزادی (جبر و اختیار) را به عنوان رابطه ای دیالک تیکی در نظر می گیرد و آزادی را شناخت ضرورت عینی و بکار بستن دانش حاصل از آن در عمل اجتماعی می داند:
• مارکسیسم ـ لنینیسم به دیالک تیک جبر و اختیار، به دیالک تیک ضرورت و آزادی باور دارد و نقش تعیین کننده را از آن جبر (ضرورت) می داند.

• ضرورت، کلیه عرصه های واقعیت عینی را دربرمی گیرد، ولی آزادی یک مقوله خاص اجتماعی است و نمی تواند عرصه های دیگر را شامل شود.

• مفهوم آزادی ـ بمثابه یک مقوله اجتماعی ـ مسأله آزادی فردی را در بطن خود دارد.

• آزادی در عین حال یک مقوله مشخص و تاریخی است.

• آزادی مطلق و ازلی و ابدی وجود ندارد.


• به قول مارکس و انگلس، «آزادی از تسلط مبتنی بر شناخت ضرورت های طبیعی، خودمان و طبیعت خارج از ما تشکیل می یابد.

• بنابرین، آزادی ضرورتا محصول توسعه اجتماعی است.
• اولین انسان هائی که خود را از جهان جانوران مجزا کردند، ماهیتا همان قدر مقید (غیر آزاد) بودند، که خود جانوران.
• اما هر پیشرفتی در فرهنگ، گامی به سوی آزادی بود.»

• مفهوم آزادی از نقطه نظر مارکسیسم جنبه های مختلف آن (آزادی اقتصادی، سیاسی، اخلاقی، هنری و غیره) را در تعریف فلسفی خود جمع بندی می کند و مخالف هر گونه تقسیم بندی محتوائی آن به عرصه های مختلف است.

• در رابطه دیالک تیکی ضرورت و آزادی (جبر و اختیار)، ضرورت (جبر) همواره تعیین کننده آزادی است، زیرا ضرورت نقش مطلق دارد.
• ضرورت تا زمانی که برای مردم نا شناخته باشد، می تواند اراده خود را کورکورانه بر آنها تحمیل کند، ولی با شناخت ضرورت و استفاده هدفمند از آن، با جانبداری از ضرورت عینی و عمل در راستای آن، اعمال اراده کور ضرورت پایان می یابد، ضرورت به آزادی منتهی می شود، در آزادی حفظ و رام می شود و به آزادی استحاله می یابد، بی که ضرورت بودن خود را از دست بدهد:
• به قول لنین، « ضرورت با استحاله به آزادی از بین نمی رود.»

• به قول مارکس و انگلس، «آزادی نه در بی اعتنائی رؤیائی بر قوانین طبیعی، بلکه در شناخت آنها و در استفاده هدفمند از آنها نهفته است.»


• مسأله آزادی اراده یکی از جنبه های خود ویژه معرفتی ـ نظری مفهوم آزادی از دیدگاه مارکسیسم ـ لنینیسم است.

• ماتریالیسم دیالک تیکی بر آن است که کلیه پدیده ها، اشیاء و روندهای جهان و حتی شعور (بمثابه عملکرد ماده بدرجه عالی تکامل یافته، یعنی مغز بشری) تعین مند هستند.
• مارکسیسم ـ اما در عین حال ـ درک مکانیکی از تعین مندی آنها را رد می کند:
• مارکسیسم دترمینیسم مکانیکی را با دترمینیسم دیالک تیکی جایگزین می سازد.

• مراجعه کنید به دترمینیسم

• خواست و اراده ـ بمثابه پدیده ای از شعور ـ نمی تواند از تعین مندی عمومی مستثنی باشد.

• به قول مارکس و انگلس، «آزادی اراده، از این رو، به معنی قدرت تصمیمگیری بر اساس دانش آموخته شده است.
• در باره قضاوت هر فرد در مورد مسئله معینی می توان گفت، که هر چه آن فرد آزادتر باشد، محتوای قضاوت او، بهمان اندازه بیشتر تابع ضرورت خواهد بود.
• تردید و دودلی ناشی از نادانی، قدرت تمیز امکانات متفاوت و متضاد برای تصمیمگیری را از فرد سلب می کند.
• آنگاه فرد با انبوهی از امکانات مواجه می شود، بدون این که بتواند میان آنها فرقی ببیند و بدین وسیله مقید بودن خود را و تحت سلطه اشیاء بودن خود را به ثبوت می رساند، اشیائی که او قصد تسلط بر آنها را در سر داشته است.»


10
آزادی اراده در فلسفه بورژوائی

• آزادی اراده در فلسفه بورژوائی، بمثابه آزادی تصمیمگیری درمورد امکانات اصولا متعدد، مختلف و اغلب انتزاعی و پنداری تلقی می شود.
• آزادی اراده بر مبنای عدم تعین مندی اراده، بطور معرفتی ـ نظری به اثبات می رسد.
• برای مسئله تصمیمگیری، بی اعتنا به زمان و مکان، یکسانی مطلق امکانات متعدد پیش شرط قرار داده می شود.


11
عالم آزادی و عالم ضرورت

• آزادی، بمثابه وضع و حال اجتماعی (عالم آزادی) درک آزادی را بمثابه یک روند، پیش شرط قرار می دهد.
• تبدیل عالم ضرورت به عالم آزادی تنها زمانی می تواند تحقق یابد، که انسان ها نه تنها قوانین طبیعت، بلکه همچنین قوانین جامعه را بشناسند و آنها را برای اهداف خود مورد استفاده قرار دهند.

• در تاریخ بشری، تا برقراری سوسیالیسم، ضرورت اجتماعی از تضاد منافع منفرد بسیاری از افراد جامعه سرچشمه می گیرد و به قول انگلس، «به صورت قدرتی جلوه گر می شود که بی اراده و کورکورانه عمل می کند.»

• در سوسیالیسم، ضرورت اجتماعی بطور دم افزونی با خواست های منفرد زحمتکشان منطبق می شود و اراده عمومی جامعه، عبارت است از جمع بندی خواست های فردی اعضای جامعه سوسیالیستی که منطبق با ضرورت اجتماعی است.
• در این شرایط است که ضرورت اجتماعی به صورت یک قدرت شناخته شده در می آید و می تواند خود را به آزادی اجتماعی بدل کند.

• این امر تنها ببرکت خاتمه دادن به استثمار انسان بوسیله انسان امکان پذیر می گردد.

• طبقه کارگر با برقراری حاکمیت سیاسی خود و با جایگزین کردن شیوه تولید سرمایه داری با شیوه تولید سوسیالیستی، شالوده بردگی انسان در کاپیتالیسم را، بردگی کار مزدوری سرمایه داری را در هم می شکند.
• با اجتماعی کردن مالکیت بر وسایل تولید، بر آقائی انسان بر انسان در روند تولید و در تمام عرصه های زندگی اجتماعی خاتمه داده می شود و رابطه مبتنی بر همکاری و همبائی (کلکتیویته) حاکم می گردد.

• و بدین طریق زمینه تبدیل کار از ریاضت (زجر) ناگزیر به نیاز فراهم می آید.


• رهائی زحمتکشان از یوغ استثمار سرمایه داری، شرط لازم برای رسیدن به عالم آزادی در سوسیالیسم است.

• آزادی در عرصه تولید مادی، عبارت است از این که انسان اجتماعی شده، یعنی مولدان متحد، جذب و دفع خود با طبیعت (کار) را خردگرایانه سازمان دهند، آن را تحت کنترل جمعی خود در بیاورند، خود را از سلطه آن آزاد سازند و کار را با صرف نیروی کمتر و تحت شرایط مناسب و سازگار با عزت و شرافت انسانی انجام دهند.» (کلیات مارکس و انگلس، جلد 25، ص 828)

• تنها بر این پایه و اساس است که می توان عالم آزادی را در تولید تحقق بخشید.

• در سوسیالیسم و کمونیسم است که برای اولین بار در تاریخ بشری، همبود سوسیالیستی همه انسان ها زمینه را برای شکوفائی و رشد آزادی فردی فراهم می آورد.

• به قول مارکس و انگلس، «تنها در همبود با دیگران است که هر فردی می تواند امکان شکوفائی همه جانبه خود را پدید آورد.

• تنها در همبود است که آزادی فردی امکان پذیر می گردد.
• در همبودهای کاذبی که تا کنون بوجود آمده اند، مثلا دولت و امثالهم، آزادی فردی خود را تنها کسانی که به طبقه حاکمه تعلق دارند و تا زمانی که تعلق دارند، می توانند داشته باشند.
• این همبود دروغین که تا کنون افراد انسانی را متحد ساخته بود، به استقلال دم افزون خود از آنان دست یافته و از آن چیزی جز اتحاد طبقه ای بر ضد طبقه دیگر باقی نمانده است.
• از این رو ست که آن، اکنون برای طبقه محکوم، نه تنها به یک همبود دروغین، بلکه به یوغ جدیدی بدل شده است.
• انسان ها می توانند در همبود واقعی با اتحاد خود و در اتحاد خود، در عین حال به آزادی خود دست یابند.»

• از آنجا که در سوسیالیسم، گذار به جامعه بی طبقه و بدین وسیله غلبه بر بقایای مادی و معنوی بردگی امکان پذیر می گردد، از آنجا که انسان ها تاریخ آتی خود را آگاهانه و بنا بر قانونمندی های شناخته شده می سازند، می توان سوسیالیسم و کمونیسم را در مقایسه با تاریخ جوامع ماقبل، عالم آزادی نامید.


• در سوسیالیسم و کمونیسم نیز آزادی روندی خواهد بود که باید بطور پیگیر توسعه یابد و تعمیق شود.


• مراجعه کنید به ضرورت، دترمینیسم، حقوق اولیه



پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر