۱۳۹۰ خرداد ۲۹, یکشنبه

هماندیشی با خدامراد فولادی (1)

شهریار، شراگیم، نیما
«همسايه» در شعر نيمايي

بحثي در نشانه‌شناسي ايدئولوژي شعر امروز
خدامراد فولادي
گ. سنگزاد

• لئو کوفلر ـ جامعه شناس مارکسیست ـ می گفت:
انتقاد کله عشق است!
Kritik ist der Kopf der Leidenschaft

• شاید منظورش این است که اگر عشق، ارگانیسمی تصور شود، انتقاد کله اندیشنده آن است.
• بر خلاف تصور رایج در جوامع عقب مانده، انتقاد نه برای تخریب دیگران است و نه برای کشف و گنده نمائی عیوب این و آن.
• انتقاد واکنش مبتنی بر محبت و مهر است، برای رفع عیوب و برای برداشتن سدها از سر راه توسعه و تکامل چیزها، پدیده ها و سیستم ها (انسان ها.)
• انتقاد با موعظه فئودالی تفاوت بنیادی دارد.
• اگر آخوند به تنهائی به منبر می رود و دیگران را به تیغ تیز دیالک تیک امر به معروف و نهی از منکر می سپارد، خود را از مستمعین مستثنی می دارد و چه بسا، بری از هر عیب و نقص جا می زند.
• منتقد اما در روند انتقاد، ـ همزمان ـ به خودستیزی برمی خیزد.
• از این رو ست که ورنر سپمن ـ حکیم جوان معاصر و همکار نزدیک لئو کوفلر ـ از دیالک تیک روشنگری سخن می گوید.
• من فکر می کنم، که یکی از منظورهای او از دیالک تیک روشنگری، دیالک تیک انتقاد از خود و انتقاد از غیر (انتقاد اجتماعی) است.
• اگر کسی برداشت دیگری داشته باشد، از شنیدنش نه تنها خوشحال، بلکه سپاسگزار خواهم شد.

• با طرز نگرش خدامراد فولادی چند ماه پیش، ـ بطور تصادفی ـ در سایت فرهنگ توسعه آشنا شده ام و سودای هماندیشی با او را از دیرباز در سر پرورده ام.
• انسان معمولا برای شناخت اوبژکت ها، از سطح به عمق می رود، از پدیده به ماهیت، از نمود به بود، از ظاهر ملموس به باطن ناملموس پنهان در ظلمات.
• آشنائی من با خدامراد ـ اما ـ مسیر وارونه طی کرده است.
• وارونگی ـ ظاهرا ـ به فلاکت گریزناپذیر ما بدل شده است.
• من از خطه بود به عالم نمود آمده ام، نمودی که اکنون بیشتر مجازی است تا حقیقی.
• ویکتور هوگو را هم، هگل و حکیم طوس و شیخ شیراز را هم بدین سان شناخته ام.
• در این سربالامسیر، نمود طبیعتا ملموس، مجازی می نماید و بود یکه تاز بلامنازع میدان است.
• هماندیشی با خدامراد، بناگزیر نوعی کلنجار فکری خواهد بود.
• هر آنچه که من می دانم، می دانم که او پیشاپیش می داند.
• ولی این امر سبب پرهیز من از بیان دانسته ها نخواهد شد.
• چون من من ـ در عین حال ـ اوبژکت شناخت من است.
• من قصد تصحیح برداشت های خود را دارم و زورم به کسی دیگر جز دوست نا دیده ای نرسیده است.
• من می خواهم که خواننده نیز در این کلنجار فکری شرکت کند و نظرات ما را حتی الامکان تصحیح کند.

تز اول
شوروي‌گرايي، و ضد شوروي‌گرايي كه يكي از شاخص‌هاي اين بررسي براي تشخيص نيمايي يا غيرنيمايي بودن شاعران است، بايد از همان نظرگاه حزب توده ـ در آن زمان ـ ارزيابي و تعيين شود و من در سراسر اين بررسي چنين كاري كرده‌ام.

• سطر سطر نوشته های خدامراد با تفکر عرقریز طاقتسوز سرشته است.
• حق با اوست.
• سویتیسم و آنتی کمونیسم در دوره پس از انقلاب اکتبر تا فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی، به ایدئولوژی طرفداران دو سیستم بدل می شود.
• من ـ احتمالا مثل خدامراد ـ حساب سویتیسم را نه تنها از روسوفیلی جدا کرده ام، بلکه آندو را همواره ضد آشتی ناپذیر یکدیگر تلقی نموده ام.
• در ایران، در هر دو اردوگاه، قضیه از قراری دیگر بوده است.
• هر دو اردوگاه میان سویتیسم و روسوفیلی و میان آنتی کمونیسم و آمریکوفیلی ـ در تئوری و عمل ـ علامت تساوی گذاشته بودند.
• این خلط مبحث کماکان ادامه دارد.

تز دوم
البته نگاه من به شوروی متفاوت است اما در عین حال مي‌دانم كساني مانند نيما، تنها راه نجات از شرّ سرمايه‌داري وابسته به امپرياليسم دوران شاه را پيوستن به اردوگاه مخالف، يعني سيستمي كه آن را سوسياليستي تصور مي‌كردند، مي‌دانستند.

• نگاه خدامراد به شوروی، امری سوبژکتیف است و باید بطرز مبسوطی طرح و بررسی شود.
• پدیده های سوبژکتیف ـ به خودی خود ـ تعیین کننده نیستند.
• در دیالک تیک اوبژکتیف ـ سوبژکتیف، نقش تعیین کننده از آن اوبژکتیف است.
• چون محتوای شناخت ـ در تحلیل نهائی ـ در اوبژکت واقعی است و نه در کله سوبژکت اندیشنده و شناسنده.
• پدیده سوبژکتیف می تواند در گذر از فیلترهای عینی و ذهنی انعکاس، مسخ و مثله و مخدوش شود.
• خدامراد در یکی دیگر از نوشته هایش نظر خود را در جمله ای بیان داشته است، جمله ای که من نمی توانم تأییدش نکنم، اگرچه بر مبنای آن نمی توانم به ارزیابی شوروی بنشینم.
• پدیده شوروی در کتب و مقالات مفصلی در دایرة المعارف روشنگری مورد بررسی قرار گرفته و می گیرد.
• من برای نشان دادن پدیده شوروی، می خواهم، مطلبی را از رمان یکی از سرسخت ترین آنتی کمونیست ها نقل کنم، مطلبی از رمان نویسی به نام مره ئی (؟)، که از مهاجران مجاری مقیم ایالات متحده آمریکا بوده و در غرب جایزه بارانش کرده اند.
• در آلمان حتی آروغ های او را ترجمه و چاپ کرده اند.
• این که هنوز چیزی نیست.
• از آروغ های او کاست و سی دی درست کرده اند و در همه کتابخانه های عمومی بطور رایگان در دسترس عموم قرار داده اند.
• او از قول ژنرال بازنشسته انگلیسی می نویسد که روز پیروزی انقلاب اکتبر در جزیره ای در یکی از مستعمرات انگلیس بوده است.
• جزیره ای که نه تلفن، نه تلگراف، نه پست و نه امکان رفت و آمد با جهان خارج داشته است.
• او حیرت زده نقل می کند، که شب پیروزی انقلاب اکتبر، کارگزارانش با نگرانی، از وقوف مردم مستعمره به این حادثه دورانساز خبر داده اند.
• چگونگی ماجرا را کس نمی داند.

• معنای انقلاب اکتبر و دولت شوراها برای توده ها از این قرار بوده است.

• با انقلاب اکتبر و کشور آن آرزوهای ژرف انسان نوعی گره خورده بود و گره خورده است.

• انقلاب اکتبر ـ به زبان هگل ـ تجسم (جسمیت یافتن) ایده ایده ها ست.

• انقلاب اکتبر اثباتگر حقانیت ایده رهائی است.

• خدامراد و من در این زمینه و در اصل مطلب اختلاف نظر نداریم.


******

• ما چاره ای جز این نداریم که ساختمان شوروی را در دیالک تیک جبر و اختیار ببینیم.
• سوبژکت تاریخساز، خود خدامراد صد بار بهتر از من می داند، که همه کاره نیست و به قول به آذین در جزوه ای تحت عنوان «آزادی»، «در لابلای دیوارهای ضرورت (جبر) حرکت می کند.»
• من نمی توانم خشم و رنج و پرخاش خدامراد را با خشم و رنج و پرخاش خویش مقایسه نکنم و آن را نفهمم.
• ولی چه می شود کرد؟
• انتخاب واژه «جبر» در فرهنگ ما برای ضرورت، بیهوده نیست.
• چرا که جبر ـ همزمان ـ جباران را و اجبار را به خاطر می آورد.

تز سوم
چراكه اعتقاد دارم خلاف اين كار نادرست و از نظر فلسفي«اينهماني» ذهن‌گرايانه‌اي بيش نيست.

• ژرف اندیشی غول آسای خدامراد را از همین حکم او می توان دریافت.
• ما تنها در لابلای دیوارهای ضرورت و واقعیت عینی لجوج و سرسخت و خودسر حرکت می کنیم و اختیار و آزادی ما مطلق نیست.
• در دیالک تیک ضرورت و آزادی، نقش تعیین کننده از آن ضرورت (جبر) است.

تز چهارم
در هرحال، تاثير Sovietism (شوروي‌گرايي به معناي اعم آن) و حزب وابسته به آن بر روشنفكران همان چند دهه غيرقابل انكار است.

• خود مختاری و وابستگی حزب توده ایران و اکثر احزاب کمونیست جهان به حزب کمونیست شوروی را نیز تنها در پیوند با سویتیسم و روسوفیلی می توان تشخیص و توضیح داد.

• اگر حزب کمونیستی سویتیست باشد، اگر حزب کمونیستی خود را یکی از گردان های جهانی پرولتری تلقی کند، وابستگی آن به حزب برادر، به وابستگی کودک به مادر و یا پدر شباهت خواهد داشت و اوتوریته حزب کمونیست شوروی به اوتوریته مادر و پدر.


• اما روسوفیلی ـ چه از سوی روس ها و چه از سوی ملل دیگر ـ حاصل زهرآگینی جز وابستگی و نوکری یکی به دیگری به دنبال نخواهد داشت.


• این مسئله را باید مستقلا و مفصلا مورد بحث قرار دهیم.


تز پنجم
در قرن بيستم، دو حادثه‌ي مهم شعر ما را تكان داد و آن را از قرون وسطا به جهان امروز پرتاب كرد.

• بنظر من این نظر خدامراد بسیار خوش بینانه است، اگرچه هسته ای از حقیقت دارد.
• شعر نیمائی بنظر من فقط آنتی تزی برای شعر فئودالی ـ قرون وسطائی ایران بوده است.
• برای سنتز کشاکش میان تز و آنتی تز ـ همانطور که خدامراد در نوشته های خود بکرات یادآور می شود ـ باید دیالک تیک داخلی ـ خارجی قوام یابد.

تز ششم
اهميت رويداد دوم (انقلابي‌گري نيما يوشيج)، به لحاظ ايجاد تغيير ساختاري در شيوه‌ي بيان شعري در ايران، تقريبا هم‌ارز انقلاب نخست است.

• خدامراد در این حکم، مقوله «ساختار» را هم معنا با مقوله «فرم» بکار می برد.
• مفهوم «ساختار» باید در فرصتی دیگر مستقلا توضیح داده شود.
• عیب این حکم در یکسان جلوه کردن یک تغییر فرمال (فرمال را نباید با فرمالیته یکی گرفت!) با یک تحول دیالک تیکی محتوائی ـ فرمال است.
• انقلاب اکتبر تحول فرم و محتوای جامعه را به دنبال داشته است.
• تحول نیمائی هم ـ بناگزیر ـ یک تحول محتوائی ـ فرمال است.
• خدامراد هم همین نظر را احتمالا دارد.

تز هفتم
با اين تاكيد كه تنها در همين حوزه‌ي انديشه‌گي مورد نظر ـ يعني تغيير ساختار شعري است كه به گمان من مي‌توان كار نيما و نيماييان را هم‌ارز آن انقلاب قلمداد نمود.
به بيان علمي‌تر، از آن‌جا كه تغيير و تحول در هر پديده‌اي در وهله‌ي نخست، نتيجه‌ي كاركردها و ديناميسم دروني خود آن پديده مي‌باشد، و عوامل بيروني (پيراموني) در درجه‌ي بعدي تاثيرگذاري و تعيين‌كننده‌گي قرار دارند، ابتدا مي‌بايد اتفاقي در شعر فارسي مي‌افتاد، يعني شعر از درون موجوديت خودش دچار تحول مي‌شد، تا بعد، از سوي عوامل بيروني نيز تأييد و تقويت شود.

• خدامراد اکنون جفت دیالک تیکی مقوله «ساختار» را مطرح می سازد : مقوله «فونکسیون» (عملکرد) را.
• او ضمنا دستافزار دیالک تیک دیگری به نام دیالک تیک درونی ـ برونی (دیالک تیک داخلی ـ خارجی) را سوهان می زند و در اختیار خواننده می نهد و از نقش تعیین کننده داخلی سخن می گوید :

عامل دروني، يعني عامل تعيين‌كننده‌ي تغيير!

تز هشتم
پس، از اين نظر، رويداد تعيين‌كننده در خود شعر اتفاق افتاد.
روند دگرگوني شعر فارسي و گذار آن از كهنه به نو بسيار سريع صورت گرفت.

• مفهوم «صورت گرفت»، بنظر من دقیق نیست.
• روند دگرگونی شعر فارسی تازه آغاز می شود، به آلودگی های قرون وسطائی آلوده است و به علل اوبژکتیف و سوبژکتیف دچار دست انداز می شود، مثل همه چیز جامعه ما.
• شکست انقلاب سفید و روی کار آمدن روحانیت بنده داری ـ فئودالی را باید ضربه ای مهیب بر دستاوردهای معنوی نیم بند انقلاب مشروطه، جنبش ملی و انقلاب سفید تلقی کرد.
• و شعر در این میان ـ بلحاظ فرم و محتوا ـ ضربه های کاری خورده است.

تز نهم
تا پيش از نيما، شاعران فارسي زبان در قالب‌هاي كلاسيك (سنتي) غزل، قصيده و... شعر مي‌سرودند. مضمون شعرها تقريبا همان مضامين هميشگي عشق و دلدادگي و يا شكايت از روزگار ـ و احيانا ـ حاكمان زورگويي بود كه قدر و منزلت شاعر را نمي‌شناختند و شاعر از دست آن‌ها به بزرگ‌تر نامعلومي گله و شكايت مي‌كرد.

• این حکم خدامراد نباید درست باشد.
• شعر شعرای انقلاب مشروطه موضوعات اجتماعی، انتقادی و انقلابی داشته اند.
• من نمی دانم خدامراد زبان اکثریت سکنه ایران را و پیوند ارگانیک شعر آذری با شعر فارسی را می دانند و یا نه.
• من هم دیری است که زبان مادری ام را و چه بسا فارسی را که بیشتر از زبان مادری ام فراگرفته ام، فراموش کرده ام.
• در شعر آذری، شاعری به نام صابر در آن سوی ارس و میرزا علی معجز در این سوی ارس (احتمالا شعرای بیشمار دیگر نیز)، در زمره شعرای روشنگری اروپا محسوب می شوند و مضمون شعر آنان از جنسی دیگر است.
• البته این یادآوری بیشتر برای ذهن تنبل خودم بود و اینک مثالی به عنوان هدیه ای کوچک:

گفت و گوی انگل و مولد
میرزا علی معجز
انگل:
• ستیزه مکن با خدا دادگان

• خدا داده دولت به شه زادگان

مولد:
• به بالا رود کار افتادگان
• لنینی کند، چون در ایران ظهور!

• در این دو بیت معجز، نه تنها تئوری ارتجاعی بنیاد سعدی و حافظ رد می شود، بلکه راه تحول بنیادی نظام جامعه و جهان نیز نمایندگی می شود.
• نه افتادگان افتاده بنیادی اند و نه شه زادگان ایستادگان خدادادی، رواج لنینیسم بمثابه تئوری رهائی بخش و ظهور لنینیست ها چاره کار است.
• صمد بهرنگ و بهروز دهقانی کتاب کوچکی از شعرای روشنگری آذری زبان منتشر کرده اند.

• مراجعه کنید به تحلیل اشعار میرزا علی معجز در دایرة المعارف روشنگری


تز دهم
ويژه هيچ شاعري، مخصوصا در ميان شاعران غزل و قصيده‌سراي پيشين، به دليل محدوديت انديشه‌گي، و مهم‌تر از آن،‌ فقدان ايدئولوژي مترقي، انعكاس‌دهنده‌ي خواست‌‌ها و مطالبات قشرهاي زحمت‌كش، و طبقه‌ي بالنده‌ي جامعه نبوده است.

• در مورد شعاری انقلاب مشروطه و صابر و معجز نمی توان این حکم را صادر کرد.
• دیوان آنها مضمونی جز روشنگری و رهائی توده های مولد و زحمتکش ندارد.

حکم یازدهم
من، لاهوتي و امثال او را شاعران مدرن به حساب نمي‌آورم. لاهوتي اولا: نتوانست ضرورت تاريخ را درك كند و شعر را مدرنيزه كند، ثانيا: شعرهاي او بسيار سطحي و عامه‌پسند است، حتا اگر از حقانيت طبقه‌ي پيشرو دفاع كرده باشد.

• دیوان لاهوتی را اکنون جمعیت سرخی به نام «آذرخش» در سایت اینترنتی خود عرضه کرده است.
• من هنوز فرصت خواندن آن را نداشته ام.
• فروغ در مصاحبه ای، برای لاهوتی ارج عظیمی قائل شده است.
• من پس از خواندن دیوان لاهوتی می توانم در این مورد نظر قطعی بدهم.
• نظر فعلی ام بیشتر به نظر خدامراد شباهت دارد.
• من ـ حتی ـ حدس می زنم که بینش لاهوتی به عیوب استالینیسم آلوده است.
• ولی باید بعد از تحلیل، نظر قطعی بدهم.

حکم دوازدهم
ايدئولوژي مدرن، زبان مدرن مي‌طلبد.
با زبان كهنه و از حيز انتفاع افتاده نمي‌توان مضامين نوين را مطرح ساخت.

• حکم اول خدامراد درست است.
• حکم دوم او ـ بلحاظ دیالک تیکی ـ نادرست است، اگرچه هسته معقول معتبر بی تردیدی دارد.
• در دیالک تیک فرم و محتوا، محتواهای متنوع و حتی متضاد را (مضامین نوین را) می توان در فرم واحدی (زبان شعری واحدی) گنجاند و مضمون واحدی را می توان در فرم های مختلف عرضه کرد.
• فرم شعر برای شهریار و هوشنگ ابتهاج و کدکنی تعیین کننده نیست، فرم علیرغم اهمیت بی چون و چرایش، تعیین کننده نیست.
• فرم در دیالک تیک فرم و محتوا تحول می یابد و تعیین کننده در این میان محتوا ست.

• نیما و سیاوش
نیز بسان صابر و معجز در فرم کهنه شعر سروده اند که مضمون انتقادی، انقلابی و نو دارد.


• من دلم می خواهد همه چیز هستی را در داربست دیالک تیکی آنها ببینم و حتی لحظه ای پیوند اقطاب دیالک تیکی را از خاطر نبرم.

• البته در صحت نظر خدامراد تردیدی نیست.
• نیما فرم نو را برای مضمون غول آسای شعر خود نه بدلخواه، بلکه به ناچار برمی گزیند.

• فرم نو خود را ـ مثل هر چیز نوین دیگر ـ به نیما تحمیل می کند.

• نمایندگی فرم نو از سوی نیما و درجا زدن لاهوتی، نه به دلیل توانائی اولی و ناتوانی دومی در درک «ضرورت تاريخ»، بلکه ـ قبل از همه ـ به دلیل تفاوت و چه بسا تضاد بینش آندو ست.
• نیما را باید از نو شناخت.

• انقلاب نیما ـ قبل از همه ـ انقلاب مضمونی و یا محتوائی است، که برای خود فرم نوین می طلبد و اراده خود را به سوبژکت (نیما) تحمیل می کند.

• نیما علیرغم عقب ماندگی هائی که در فرصتی دیگر باید بررسی شوند، متفکری غول آسا ست، لاهوتی احتمالا چنین نیست.
• من به این مسئله برخواهم گشت.

حکم سیزدهم
شعر قديم، در انساني‌ترين حالت‌اش، شعر آرزو و استغاثه بود
يارب اين نودولتان را بر خرِ خودشان نشان
كاين همه ناز از غلامِ ترك و استر مي‌كنند
حافظ

• حریفی به این پدیده نام دیگری داده است.
• او از مقوله ای به نام «خارجی سازی» استفاده کرده است.

• سعدی و حافظ و امثالهم، با باور به جزم «مشیت الهی»، با نوعی دترمینیسم ایدئالیستی ناپیگیر، فاعلیت (سوبژکتیویته) انسان را منکر می شوند و همه چیز را به امید عامل خارجی (سوبژکت آسمانی، خیالی، موهوم و یا سوبژکت زمینی در هیئت اعضای طبقه حاکم) می گذارند.


• مقوله «انتظار» در شعر شهریار و غیره نیز جز این نیست.

• مقوله «وابستگی» احزاب و سازمان ها و افراد به عوامل خارجی نیز ـ بلحاظ معرفتی ـ نظری ـ از گنداب این بینش فلسفی آب می خورد.

• سوبژکت بنده داری ـ فئودالی، سوبژکتی عقیم و اخته و منفعل است.

• تریاک فلج کننده در شعر حافظ و امثالهم نیز انرژی مخرب خود را از همین بینش ارتجاعی بنده داری ـ فئودالی دریافت می کند.

حکم چهاردهم
شعر مدرن معاصر، شعر پرخاش و مبارزه است. شعري است براي آگاهي دادن و دگرگون كردن.

• شعر مدرن معاصر و یا شعر تعداد انگشت شماری از شعرا که تحت تأثیر پیروزی ارتش سرخ و در مکتب حزب توده ایران کم و بیش دگرگون می شوند؟

• خدامراد هم ضمن تلاش خستگی ناپذیر برای نشان دادن شعرای مبارز، نمی تواند بیشتر از تعداد انگشت های دست برکتخیزش بیابد و نام ببرد.

• صدها شاعر نو از قبیل نادرپور و رحمانی و سپهری و توللی و احمدی و خوئی و اوجی و صفارزاده و رؤیائی و تمیمی و غیره کاری به مبارزه و پرخاش ندارند.

پرخاش شعرائی از قبیل شاملو و امثالهم نیز بیشتر به درد ارضای غریزه خودخواهی و خود خشنودی فئودالی ـ خرده بورژوائی قربانیان انقلاب سفید می خورد، تا به درد تحول انسان و جامعه و جهان.

ادامه دارد

۱ نظر:

  1. با درود های دوستانه
    درگفتگوی هماندیشانه تان با خدا مراد فولادی در آنچه که به ابوالقاسم لاهوتی مر بوط می شود دو نکته را قابل ذکر می دانم.
    1. در چند سالی که من دراتحاد شوروی از جمله در تاشکند بودم این امکان را یافتم که با کمونیست هایی آشنا‌ شوم که استالین همچنان مورد ستایش شان بود تا آن حد که به هنگام سخن گفتن از وی اشک در چشم شان می نشست و از همین افراد شنیدم که لاهوتی در دوره ای سخت مورد غضب استالینیسم قرار گرفته بود و همان ها بودند که او را در پناه خود گرفته بودند.
    2. همان گونه که خودتان به درستی قید می کنید، بهتر است پیش از هر نوع داوری در باره ی اشعار لا هوتی ،شعرهایش را با دقت بخوانیم.
    به نظر من شعر هایی دارد که در خور ستایش اند.
    یکی از نمونه هایی که به وقت خود سخت به دل من نشسست در اینجا می آورم.
    پیروز باشید.
    با احترام و دوستی
    فرهنگ

    پاسخحذف