۱۳۹۸ اسفند ۲۹, پنجشنبه

سیری در شعر «آرش کمانگیر» (۳۸)


سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)
آرش کمانگیر
(شنبه 23 اسفند 1337)
تحلیلی از شین میم شین
پیشکش به فتانه
  
زمین خاموش بود و آسمان، خاموش
تو گویی این جهان را بود با گفتار آرش، گوش

به یال کوه ها لغزید ـ کم کم ـ پنجه ی خورشید
هزاران نیزه ی زرین، به چشم آسمان پاشید
 
·        معنی تحت اللفظی:
·        زمین و آسمان در سکوت محض فرو رفته بود.
·        آن سان که انگار، جهان لب بسته بود و فقط به گفتار آرش گوش سپرده بود.
·        پنجه خورشید کم کم به یال کوه ها لغرید و هزاران نیزه  زرین به چشم آسمان پاشیده شد.

1
·        سیاوش و یا عمو نوروز قصه گو، در پایان نیایش آرش با طبیعت مادر در هیئت کوه های سرکش خاموش، نظری به دور و بر آرش می اندازد.
·        بدین طریق آرش در پیوند با محیط پیرامون تصور و تصویر می شود.

·        سؤال اما این است که چرا، به چه نیت و بنا بر کدامین ضرورت و اجبار؟

الف
·        شاید به این نیت که شنونده و خواننده حماسه آرش بدین طریق و ترفند،  آرش را، شخصیت را در پیوند با طبیعت پیرامون، طبیعت مادر ببیند و بیندیشد.

·        اما چرا و به چه دلیل؟
ب
·        شاید به این دلیل که آرش و شخصیت فقط در این رابطه وجود دارد:
·        آرش و هر کس و هر چیز دیگر فقط و فقط در رابطه با طبیعت وجود دارد و می تواند وجود داشته باشد.
·        چون پیوند انسان و هر چیز جامد و جاندار دیگر با طبیعت صرفنظرناپذیر، ناگسستنی، ضرور و جبری است.

·        این اما به چه معنی است؟
ت
·        این اولا بدان معنی است که میان آرش و طبیعت ـ در هیئت زمین و آسمان و به قول سیاوش جهان ـ رابطه دیالک تیکی جزء و کل بر قرار است.
·        آرش در قاموس سیاوش فرزند طبیعت مادر است و اکنون آرش را با طبیعت در هیئت قله های ساکت و سرکش نیایش است.
·        و طبیعت بسان مادری به نیایش فرزند با قله های برفپوش به مثابه سمبل پیران ریش سفید و خردمند قوم گوش سپرده است.

پ
·        این سکوت محض جهان اما ضمنا بدان معنی است که جزء در هیئت آرش، برای کل در هیئت جهان، گوهری ارجمند و عزیز و تابناک است، که مرگش دریغ انگیز و تراژیک است. 

·        این بدان معنی است که کل نگران عمیق و اندوهگین جزء خویش است.
·        این بدان معنی است که زمین و آسمان نسبت به آرش بی تفاوت نیست.

2
زمین خاموش بود و آسمان، خاموش
تو گویی این جهان را بود با گفتار آرش، گوش

·        وقتی از عینیت دیالک تیک سخن می رود، به همین دلیل است.

·        شاعر و قصه گو بیشک به این غنای دیالک تیکی لایتناهی قصه خود واقف نیست.
·        سیاوش با تمامت عظمت تفکر و بینش خویش بیشک نمی داند که با همین دو بیت شبکه در هم تنیده ای از صدها دیالک تیک عینی را بسط و تعمیم می دهد.

·        سیاوش نمی داند که بی اعتنا به دانستن و ندانستن، میان آرش و جهان (زمین و آسمان)، رابطه دیالک تیکی محتوا و فرم برقرار می کند.
·        رابطه دیالک تیکی فرزند و مادر ـ پدر برقرار می کند که خود بسط و تعمیم دیالک تیک مولود و مولد است.

·        ولی خواه و ناخواه همین حقیقت امر جامه عمل می پوشد:
·        میان آرش و جهان ـ خواه و ناخواه ـ رابطه دیالک تیکی فرزند و مادر ـ پدر، مولود و مولد مثل برقرار می شود و پیوند عاطفی عمیق و اصیل میان آرش و جهان از همین حقیقت امر سرچشمه می گیرد و در جان (ضمیر، دل) و روان خواننده و شنونده حماسه جاری می شود. 

·        و گرنه زمین و آسمان ـ بدون دلیل ـ دلواپس کسی نمی شود تا نفس در سینه حبس کند و اشک در دیده به گفتار واپسینش گوش بسپارد.

3
به یال کوه ها لغزید ـ کم کم ـ پنجه ی خورشید
هزاران نیزه ی زرین، به چشم آسمان پاشید

·        حیرت انگیز است، ولی حقیقت دارد:
·        سیاوش پس از تشریح مقوله فلسفی بسیار مهم مکان، که آرش به مثابه ماده در آن وجود دارد و فقط در آن می تواند وجود داشته باشد (به همان سان که هر محتوائی در فرمی و هر مظروفی در ظرفی)، بلافاصله به تشریح مقوله زمان می پردازد:
·        خواننده بدین طریق و ترفند در می یابد که آرش به مثابه دری درخشان، در صدفی «دو بعدی» از مکان و زمان به نیایش با قله های ساکت و سرکش زانو زده است.

·        سیاوش بدین طریق میان آرش و جهان و زمان رابطه دیالک تیکی محتوا و فرم برقرار می کند، فرمی که «دو بعدی» است، فرمی متشکل از مکان و زمان است:

·        این تبیین سیاوش، تبیین فلسفی همان اتریبوت (صفت مشخصه) ماده است که مکان و زمان نام دارد.

·        ماده فقط در داربست صرفنظر ناپذیر و بی چون و چرای مکان و زمان وجود دارد و مکان و زمان ـ به مثابه فرم ـ  فقط در پیوند دیالک تیکی با ماده ـ به مثابه محتوا.  

4
به یال کوه ها لغزید ـ کم کم ـ پنجه ی خورشید
هزاران نیزه ی زرین، به چشم آسمان پاشید

·        سیاوش احتمالا بدون وقوف به غنای دیالک تیکی عظیم این بیت خود، آرش را بسان در تکدانه ایدئالی  در صدف (فرم، ظرف)  آسمان و زمین از سوئی و در صدف زمان از سوی دیگر نشان خواننده و شنونده ی حماسه می دهد.
·        خواننده و شنونده بدون کمترین زحمتی در می یابد که آرش در سحرگاهان در برابر قله های ساکت و سرکش زانو زده و «نماز صبح» خوانده است.   

5
·        بدین طریق، خدای واهی و موهوم و ماورای مادی ـ خواه و ناخواه ـ با طبیعت واقعی، عینی و مادی جایگزین می شود.
·        انسان بیگانه با خویش و بیگانه با جهان خویش بدین طریق به اصل خویش برمی گردد:
·        وصل ذره و خورشید در قاموس عرفان خردستیز، وصل جزء با کل ـ به مثابه اصل ـ  در قاموس سیاوش خردگرای خرمند خرد پرور.

·        پایان بیگانگی و از خود بیگانگی!
·        برگشت واقعی به ریشه های واقعی فرامش شده!
·        برگشت به اصل، وصل!
·        وصل به معنی حقیقی کلمه!

6
به یال کوه ها لغزید ـ کم کم ـ پنجه ی خورشید
هزاران نیزه ی زرین، به چشم آسمان پاشید

·        سیاوش بکمک تخیل خلاق خود در این بیت زیبا، دست به تصویرسازی شگفتی می زند:
·        خورشید در این بیت شعر، هومانیزه می شود، انسان واره می شود و قله ها هیئت سمندی سرکش و خاموش به خود می گیرند.

·        آنگاه خورشید انسان واره یال های سمند قله واره را با پنجه زرین شانه می زند.
·        در اثر همین شانه زدن، انبوهی از انوار زرین به چشم آسمان پاشیده می شود.

·        در این جور مواقع و موارد است که نقاش بودن به آرزوئی سوزان بدل می شود تا بلکه به همین تصور و تصویر شاعرانه  در تابلوئی تجسم بخشیده شود.
·        تا بدین طریق، تخیل شاعرانه فرم عوض کند، البسه نامرئی کلام از تن برون آرد، در تابلوی نقاشی ئی بازتولید شود، تجسمی دیگرگونه یابد و مرئی گردد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر