۱۳۹۹ فروردین ۹, شنبه

تأملی در شعری از شاملو تحت عنوان «لوح» (۶)



احمد شاملو

لوح
از
آید، درخت، خنجر و خاطره
(۱۶ بهمن ۱۳۴۳)

تحلیلی
از
ربابه نون 
 
۱
 اما به جُستجوی باغ
  پای
  مفرسای
  که با درخت
  بر صلیب
  دیدار خواهی کرد،
    هنگامی که رؤیای انسانیت و رحم
  در نظرگاهت
  چونان مِهی
  نرم و سبک خیز
  بپراکند
    و صراحتِ سوزانِ حقیقت
    چون خنجرکانِ آفتابِ کویر
    به چشمانت اندر خَلَد
    و 

دریابی 
که 
چه شوربختی! 
چه شوربختی!
    که

 کمتر مایه‌یی‌ت کفایت بود
    تا بیشترین بخت‌یاری را احساس کنی:
    سلامی به صفا
    و دستی به گرمی
    و لبخندی به صداقت.
و خود این اندک مایه تو را فراهم نیامد! 
 
معنی تحت اللفظی:
بیهوده 
وقت خود را به گردش در باغ هدر نده.
خواه و ناخواه 
در
 دار
با
درخت  
دیدار خواهی کرد
و
به
فقدان ترحم و هومانیسم پی خواهی برد
و
صراحت حقیقت بسان خنجر انوار آفتاب در دیدگانت فروخواهد خلید
و
متوجه خواهی شد که بدبختی.
به
این دلیل بدبختی
که
لیاقت احساس بختیاری را نداشته ای.
لیاقت احساس بختیاری
یعنی
سلامی به صفا بکنی، دستی به گرمی بدهی و لبخندی از سر صداقت بر لب آوری.

محتوای این بند شعر شاملو
با
تداعی بند قبلی همین شعر
قرار دادن مخاطب بر سر دو راهی زیر است:
یا
اقدام به عملیات مسلحانه و اعدام
و
یا
انفعال و اعدام

شعار شاملو
دعوت مخاطب به اقدام به عملیات تروریستی 
و
تحقیر پرهیز از انتحار عنقلابی
است.


محتوای جزوه امیر پرویز پویان
تحت عنوان «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقاء»
هم
همین 
است:
پویان هم بسان شاملو
مخاطب خود
 را 
به 
«گذاشتن خودی بر سر و کشیدن تفنگی بر دوش و خودکشی عنقلابی» 
(مبارزه مسلحانه)
و 
اگر
 تاجِ خاری
 نیست
  خُودی هست 

که بر سر نهید
  و اگر صلیبی نیست که بر دوش کشید
  تفنگی هست
دعوت می کند
و
به
تحقیر زندگی (بقاء) می پردازد.
 
جامعه از دید هر دو
کشتارگاه
است
و
اعضای جامعه 
گوسفندند.
 
اعضای جامعه
در
هر صورت کشته می شوند.
همان بهتر که فدایی و مجاهد عنقلابی شوند و کشته شوند.
 
از
پیروزی و برنامه ریزی برای دوره پس از پیروزی
سخنی در بین نیست.
 
هدف هر دو
تجلیل مرگ (شهادت) و تحقیر زندگی است.
 
۲
 نه
    به جُستجوی باغ
  پای
  مفرسای
    که مجالِ دعایی و نفرینی نیست
    نه بخششی و
  نه کینه‌یی.
  ودریغا که راهِ صلیب
  دیگر
  نه راهِ عروج به آسمان
  که راهی به جانبِ دوزخ است و
  سرگردانیِ جاودانه‌ی روح.»
 
معنی تحت اللفظی:
بیهود در باغ قدم مزن.
فرصتی برای دعا و نفرین
نداری.
نه
بسان عیسی مسیح
بخشیده خواهی شد
و
نه
بر کسی کینه خواهی ورزید
و
نه
روحت 
بسان روح عیسی مسیح
به 
عالم ارواح 
پر خواهد کشید.
 
تو
از
بالای دار
به
قعر دوزخ
پرتاب خواهی شد 
و 
روحت به سرگردانی ابدی گرفتار خواهد گشت.
 
۳
 
من در تبِ سنگینِ خویش فریاد می‌کشیدم
 و
  خلق 

را
گوش و دل امّا به من نبود.
 
جوانشیر
نقدی بر آثار پویان و شرکاء نوشته
و
رسیدن آنان به نفرت از توده
را
نتیجه گرفته است.
 
اگر آثار جوانشیر را پیدا کنیم،
باید به تحلیل شان خطر کنیم.
 
بر خلاف تصور جوانشیر
شاملو و فدائیان و مجاهدین و کلیه فرقه های فاشیستی و فئودالی ـ فوندامنتالیستی و میلیتاریستی
به
نفرت از توده
نمی رسند.
 
بلکه
با
نفرت از توده
شروع به کار می کنند.
 
این زباله ها نفرت از توده را با شیر مادر از آن خود می کنند.
 
یعنی
نخبه ستایی 
و
توده ستیزی
دیالک تیک اصلی ایده ئولوژی فاشیستی و فوندامنتالیستی 
است.
 
۴
من در تبِ سنگینِ خویش فریاد می‌کشیدم
 و
  خلق 

را
گوش و دل امّا به من نبود.
 
توده
و
به
ویژه پرولتاریا
خر
نیست
تا
به
دنبال نخبه 
بیفتد و فاجعه بیافریند.
 
درد شاملو
در این بند شعر
هم
همین است:
توده
را
گوش و دل
با
او
نیست.
 
یعنی
توده
نه
به
هارت و پورت او و امثال دیوانه و ماجراجوی او
گوش می دهد
و
نه
ایمان می آورد.
 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر