۱۳۹۸ اسفند ۲۷, سه‌شنبه

«گفته» ها در ناگفته‌ ها، ای پخمه ها (۲۵)

 
سن:
 ۶۵
وضعیت تأهل:
 متاهل
تاریخ رحلت:
 ۲۹ آبان ۱۳۶۲
مرگ در اثر بیماری در دوران بازداشت در زندان
  
مستند سیمرغ
(ناگفته‌ های حزب توده)
قسمت اول

https://www.youtube.com/watch?v=rKV5cknVIP8&t=883s

تحلیلی
از
گاف سنگزاد 
 
شخصیت توده ای بعدی
رضا شلتوکی
است
که
از 
افسران انقلابی ارتش شاه بوده 
و
پس از کودتای ۲۸ مرداد
به حبس ابد محکوم شده 
و
۲۵ سال 
از
عمر خود
را
در زندان گذرانده است.


سردار سلحشور حزب توده ایران
همیشه
به
طنز 
می گفت:
«من
همچنان و هنوز
همان
پسر ۲۵ ساله ام.»
(نقل از سیاوش کسرایی همیشه جوان و ورجاوند)
 
۱
رضا شلتوکی
بیمار است.
 
در
سال ۱۳۳۰
عضو حزب توده ایران شده است
 
 
لاشخورهای فاشیستی (پان اسلامیستی) ـ فوندامنتالیستی
 حتی
بیماران 
را
به
شوهای تلویزیونی تهوع آور خود
می آورند
تا
شق القمر کنند.
 
شرم کردن
خصیصه ای انقلابی است.
 
لات ها و لومپن ها و لاشخورها
عاجز
از
شرم کردن
اند.
 
صدای سردار سلحشور توده و حزب توده ایران می لرزد.
او
حتی
قادر به معرفی بی مکث خود نیست.
 
۱
عباس رحمتی

تمامی این نوشته 
را 
مستقیما
از زبان خود شلتوکی شنیده ام . 
  فکر می کنم
 اواخر پائیز ۱۳۶۲ 
بود 
که
 من به عنوان دانشجو در بیمارستان هزار تخت خوابی دانشگاه تهران
 در 
بخش یک سرطان 
شبها کار می کردم 
 
یک شب که می خواستیم بخش را تحویل بگیریم 
مریضی 
را 
به ما معرفی کردند که دو پاسدار از اتافش پاسداری می دادند 
(یعنی ۲۴ ساعته جلوی درب اتاق مراقب اوضاع بودند)
 
 بیمار 
رضا شلتوکی 
فرزند باقر متولد کرمانشاه 
از 
اعضای رهبری حزب توده ایران بود.
 
رضا شلتوکی
  ۶۵ ساله بود 
که 
به خاطر یک کلکسیون بیماری (چند نوع سرطان) 
برای ادامه درمان به اینجا آورده بودند 
تا درمانش کنند 
و 
باز به زندان ببرند.
 
 رضا شلتوکی
 دارای سه لیسانس بود 
که 
بیشتر تحصیلاتش به مسائل ارتش و تسلیحات و هواشناسی مربوط بود 
 
رضا شلتوکی
  یکی از رشته هایش را در انگلیس (رشته هوا شناسی) 
 به
 پایان رسانده بود . 
 
۲۵ سال
  از 
عمر خود 
را 
در
 زندان های شاه 
سپری کرده بود 
 
ولی در روزهای آخر بهمن ماه ۵۷ سرحال از زندان آزاد می شود.   
 
بعد از اینکه رهبران حزب توده ایران خود را تمام و کمال تسلیم رژیم جمهوری اسلامی می کنند وی را هم دستگیر می کنند.
 
نگارنده 
زمانی او را دید 
که 
یک سال و نیم 
از 
شکنجه های وحشیانه بر روی او می گذشت.
 
در این مدت 
پاسداران 
آنقدر او را شکنجه کرده بودند 
که
 به چند نوع سرطان مبتلا شده بود:
 
۱
سرطان مثانه
 
۲
پروستات
 
    به سبب این بیماری بود 
که 
رضا شلتوکی 
نمی توانست ادرار را براحتی دفع کند.
 
به همین خاطر 
یک عمل کوچک در زندان اوین برایش انجام داده بودند 
به نام سیستستومی 
(باز کردن مجرای ادرار توسط لوله یا سند از روی مثانه)
 که
 ادرار کردن از این طریق انجام می گرفت.
 
۳
   سرطان روده بزرگ 
(کولون) 
 
۴
 مقعد 
(انتهای کولون) 
 
بر اثر فشارها و شکنجه های زیادی که روی دستگاه گوارشی شلتوکی صورت گرفته بود 
مبتلا به دو نوع سرطان دیگر شده بود 
که 
عمل دفع مدفوع 
را 
مختل کرده بود 
و
 به خاطر همین هم او را برای عمل جراحی به این بیمارستان انتقال داده بودند 
تا 
بتوانند او را مدتی دیگر زنده نگه دارند.
 
 و 
این را از دید اسلام ققط یک تعزیر می دانستند.
 
۵
 آنقدر به کف پای او زده بودند 
که 
توان راه رفتن نداشت.
 
 حدود ۸ سانتیمتر کف پای او 
به
 شکل یک طاول بزرگ دیده می شد، 
حسی در آنجا وجود نداشت 
و 
به 
همین خاطر 
نمی توانست حتی چند لحظه ای 
روی ترازو ی وزن کشی 
بایستد.
 
 در وافع 
فلج بود.
 
وزن رضا شلتوکی
   با 
قد تقریبا ۱.۷۰ 
فقط ۲۵ کیلو گرم بود.
 
۶
بدن رضا شلتوکی
  حداقل پروتئین لازم را داشت.
 
به 
همین خاطر 
پوست بدنش کمبود پروتئین فراوانی داشت 
که 
کاملا به چشم می خورد.
 
آن سان
 که
 وقتی دست به روی پوستش کشیده می شد، 
پوستش مثل پودر می ریخت. 
 
تمامی آزمایشات لازم از او به عمل آمده بود.
 
میزان هموگلوبین و هموتوکریت و سی بی سی و ویتامین ها و...
به 
طرز  وحشتناکی
 پایین بود.
 
 علائم حیاتی دیگر 
مثلا فشار خون و نبض 
پائین بود.
 
به  
همین خاطر 
نمی توانست زیر عمل برود.
 
تقریبا مدت یک ماه طول کشید تا تیم پزشکی توانست 
با 
تقویت های لازم علائم حیاتی
 او 
را 
تقریبا به حالت طبیعی در آورد. 
 
کار بدین صورت پیش می رفت که مثلا برای کمبود پروتئین پودر «ژورال» می دادیم و
 یا
 برای تنظیم هموگلوبین 
خون کامل و یا« پکسل» تزریق می شد 
تا 
برای عمل جراحی آماده شود.
 
چون با وضعیت خرابی که درزندان برایش بوجود آورده بودند 
به هیچ طرزی نمی شد 
به
 او
 بیهوشی کامل داد.
 
  چند عمل بزرگ می بایستی روی بدنش صورت می گرفت.
 
 حالا
 رژیم
 چه کارهایی با او داشت معلوم بود.
 
 آنها می خواستند او را مجددا با شکنجه به پای میز مذاکره و ندامت گویی بکشانند. 
 
و
 به 
خاطر همین 
رژیم خیلی اصرار داشت 
هرچه زودتر او را زیر تیغ ببرد.
 
درصورتی که برای یک عمل جراحی یک روتین معمولی وجود دارد 
که 
  هر مریضی
باید دارای استانداردهای معینی باشد.
 
در غیر این صورت عملی صورت نمی گیرد. 
 
فشار خون و تنقس (ریه) و آزمایشات 
 باید از حد استاندارد های پزشکی 
بالاتر و یا پایین تر
 نمی بود.
 
رضا شلتوکی
 اما
هیچکدام از این استاندارد ها
را
 دارا نبود.
 
خلاصه به همین خاطر مدت یک ماه طول کشید تا آنها را کامل کرده تا زیر تیغ جراحی برود. 
 
از جراحش دکتر ولی زاده چند جا امضاء گرفته بودند 
که 
از زیر عمل زنده بیرون بیاید. 
 
به 
دکتر 
گفته بودند:
 «اگر او را از زیر عمل زنده بیرون نیاوری اذیت خواهی شد.»
 
دکتر بیچاره با ترس قبول کرده بود که این کار را انجام دهد. 
 
بعد از زمان ذکر شده با کمی نا میزانی در وضعیت (علائم حیاتی) نه چندان خوبی
رضا شلتوکی
   به اصطلاح آماده جراحی شد، در حالیکه دو تا پاسدار مرتب جلو درب اتاقش پاسداری می دادند
و
 فقط پرسنل بیمارستان می توانست وارد اتاقش شوند.
 
 این اطلاعات 
 از مجموعه سؤالاتی است که تا قبل از عملش 
مستقیما 
از زبان رضا شلتوکی شنیده شده ام 
و
 باید بگویم 
او محترمانه هر سؤالی که می کردم 
بدون هیچ ترسی جواب می داد. 
 
 از او پرسیدم:
 «چه کار با شما کرده اند که این همه ضعیف شده اید، چه به سرتان آورده اند؟»
 
رضا شلتوکی
  می گفت: 
«سه ماه مرا در انفرادی نگه داشتند 
(تاریکی مطلق) 
و 
چندین روز مرا از پا بطور بر عکس آویزان کردند 
و
 فقط هنگام غذا خوردن و یا توالت رفتن 
مرا 
پایین می آوردند و آنقدر مرا برعکس نگه داشتند که همه چیزم بهم ریخته بود.
 
فشار داخل سرم زیاد شده بود و بینایی ام کمتر شده بود و خلاصه سر درد و... و در همان حال مرا با کابل می زدند. 
 
رضا شلتوکی
می گفت:
 یک سال و نیم در زندان ج .ا مرا به این وضع انداختند.
در حالیکه ۲۵ سال مجموعا در زندان شاه بودم،
 روز آزادی ام در بهمن ۵۷ سالم با پای خودم از زندان بیرون آمدم . 
 
عمل جراحی: 
با تلاش های دلسوزانه پرسنل بیمارستان، 
رضا شلتوکی 
در حالیکه فشار خونش کمتر از ۴۰/۸۰ بود،
در واقع آماده عمل نبود 
ولی رژیم اصرار داشت 
زودتر عمل شود 
در 
هر صورت 
با 
علائم حیاتی غیر طبیعی 
راهی اتاق عمل می شود.
 
در حالیکه توان راه رفتن نداشت و نیاز به تقویت بیشتری داشت. 
 
در این عمل همانطور که در بالا ذکرش رفت 
می بایستی
 قسمت بدخیم روده بزرگ را بر می داشتند 
و
 به دنباله قسمت سالم روده وصل می کردند 
تا
 بتواند عمل دفع مدفوع
را 
حتی الامکان به طور طبیعی انجام دهد. 
 
خلاصه مطلب این
که 
یکی از عمل هایش انجام شد 
در حالی که می بایستی پروستات و مثانه اش هم عمل می شد.
 
ولی وضعیت جسمی اش توان بیهوشی طولانی مدت را نداشت.
 
 در حالیکه همه فکر می کردند 
بعد از عمل زنده نخواهد ماند 
عمل پایان یافت 
ولی بعد از عمل، 
به دلیل ضعف ها و کمبودهایی که ذکرش رفت، 
داروهای بیهوشی تأثیرات خود را مغزش گذاشته بود و باعث شده بود 
که 
هذیان گویی هایش 
شروع شود.
 
 یکی از دلالیل هذیان گویی هایش پایین افتادن فشار خونش بود 
که 
تا
«دو» 
(یعنی در واقع در شوک بود) 
صعود کرده بود. 
 
یکی از هذیان گویی هایش این بود 
که
 مثلا 
می گفت: 
«چرا سرم به من وصل کرده اید و به قطره های سرم اشاره می کرد
 و
 می گفت:
« این مگس ها را چرا به بدن من می زنید؟»
 
 و
 دو روز بعد از عمل 
دیگر سرم ها را تحمل نکرد و بدین سان جاودانه شد. 
 
برای بردن جنازه او پاسداران مسلح با هفت عدد پاترولهای سپاه و پوشش امنیتی کامل او را به جای نا معلومی بردند. 
 
پایان
ویرایش و تخلیص
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر