۱۳۹۹ فروردین ۱۲, سه‌شنبه

تأملی در تصورات و تخیلات و توهمات کسری فروهی (۲۰)

 
در جستجوی بدیل:
بازگشت به دیالکتیک انقلابی

کسری فروهی
(۱۳۶۳)

منبع:
نوید نو

ویرایش و تحلیل
از
یدالله سلطانپور
 
 
«نمی دانند، ولی علیرغم آن می کنند.»
 
سؤال این بود
که
این حکم فلسفی طنز آمیز مارکس
  به چه معنی است؟ 
مارکس در این حکم طنزآمیز
دیالک تیک تئوری و پراتیک
را
به
شکل دیالک تیک ندانستن و درست عمل کردن
بسط می دهد.
 
در
دیالک تیک تئوری و پراتیک
نقش تعیین کننده
از
آن پراتیک
است.
بدون اینکه تئوری هیچ واره و هیچ کاره باشد.
 
پراتیک
ضمنا
به
معنی جامه عمل پوشی تئوری
است.
 
به
قول خود مارکس
خانه
مادیت یابی و یا شیئیت یابی مدل و یا فکر خانه در ذهن عمله و بنا ست.
 
لنین
بر این اندیشه مارکس
تأکید مؤکد می ورزد:
بدون شعور انقلابی
جنبش انقلابی وجود ندارد.
 
لنین
حتی
پا فراتر می گذارد:
  شعور انقلابی
نه
تنها
واقعیت عینی
را
منعکس می کند،
بلکه
آن را دگرگون می سازد.
 
۲
«نمی دانند، ولی علیرغم آن می کنند.»
 
در این جمله طنزآمیز پارادوکسی مارکس
شعور و تئوری
به
ظاهر
هیچ و پوچ
تلقی می شود.
لنین بدون شعور و تئوری لازمه
بدون وقوف به فساد طبقاتی بورژوازی
بدون وقوف به استحاله بورژوازی مترقی آغازین به بورژوازی مرتجع واپسین
بدون رسیدن به این حقیقت امر
که
انقلابات در دوران نوین
فقط
تحت سرکردگی طبقه کارگر
(حزب طراز نوین طبقه کارگر)
می توانند پیروز شوند،
بر سرکردگی طبقه کارگر در انقلاب روسیه
پافشاری می کند
و
صحت نیت خود
را
عملا
اثبات می کند.
 
سؤال این بود
که
چنین چیزی
چگونه ممکن است؟
 
۳
«نمی دانند، ولی علیرغم آن می کنند.»
 
برای حل این پارادوکس
باید
از
تئوری شناخت مارکسیستی ـ لنینیستی
سر در آورد:
 
الف
«نمی دانند، ولی علیرغم آن می کنند.»
 
اولا
انعکاس واقعیت عینی در آیینه ضمیر آدمیان
در
دیالک تیکی از طبقاتی و معرفتی
صورت می گیرد.
 
به
همین دلیل
سوبژکت تاریخ
مثلا
طبقه کارگر
و
قبل از همه
روشنفکر ارگانیک طبقه کارگر
(مثلا لنین)
 «میدان دید بازتر و وسیع تری دارد.»
(فروغ فرخزاد)
 
طبقه کارگر
به
همین دلیل
خواه و ناخواه
رئالیستی
(مارکسیستی ـ لنینیستی)
می اندیشد.
 
جواب به سؤال مورد نظر
همینجا ست:
لنین 
با
تمام وجود
در
 سنگر طبقاتی طبقه کارگر
بوده است
و
به
ضرورت سرکردگی طبقه کارگر در انقلابات روس
رسیده بوده است،
بدون اینکه هنوز توان تئوریکی لازم برای اثبات صحت آن اندیشه 
را
داشته باشد.

یعنی
تئوری و شعور درست
را
در
شم طبقاتی خود
در
اعماق ضمیر خود
داشته است،
بی آنکه قادر به توضیح نظری مستدل آن باشد:
«نمی دانسته، ولی علیرغم آن کرده است.»
  
ب
«نمی دانند، ولی علیرغم آن می کنند.»
 
ثانیا
انعکاس واقعیت عینی در آیینه ضمیر آدمیان
در
دیالک تیکی از آگاهی و خودپویی
صورت می گیرد.
 
به
عبارت دیگر
در
دیالک تیکی از اوبژکتیو ـ سوبژکتیو
صورت می گیرد.
 
 
مثال:
می توان
به
طرز تفکر مفهومی
مسلط بود
و
به
ضرورت سرکردگی طبقه کارگر در انقلاب روس
رسید.
(شناخت سوبژکتیو و مبتنی بر آگاهی)
 
اما
ضمنا
می توان به شناخت خودپو و اوبژکتیو (عینی) ضرورت سرکردگی طبقه کارگر در انقلاب روس
نیز 
رسید.
 
به قول
مارکس
«می توان ندانست، ولی علیرغم آن کرد.» 
 
مثال:
آدمی
ای بسا
در
عالم خواب
به
حقایقی وقوف پیدا می کند
که
 نتایج انعکاس خودپو و اوبژکتیو واقعیات امور بوده اند.

مثال تجربی:
حریفی
همسرش
را
در
جایی 
در 
جمعی 
دیده بود.

بی آنکه رابطه همسرش با حریف را واقعا و آگاهانه دیده باشد.

اما
سال ها بعد
در
عالم خواب
همان صحنه را مجددا می بیند
و
با
تجزیه و تحلیل انعکاسات مربوطه
به
محتوای رابطه همسرش با حریف
وقوف حاصل می کند.

این بدان معنی است
که
رابطه مورد نظر
در
آیینه ضمیر حریف
به
طور اوبژکتیو و خودپو
منعکس و ته نشین شده بوده است
تا
در
عالم خواب
از
اعماق ضمیر
کنده شود، بالا آید و از صراحت شناخت بگذرد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر