۱۳۹۹ فروردین ۱, جمعه

امپریالیسم در دوره رقابت دو سیستم (۱)

 
جنگ سرد، دوره طلائی، مرکز و حاشیه
پروفسور دکتر فرانک دپه
برگردان 
میم حجری

۱
نتایج جنگ جهانی دوم

 
پاکس بریتانیکا
اصل حاکمیت جهانی و مستعمراتی در قرن نوزدهم
ایده پاکس بریتانیکا بر ایده پاکس رومانا مبتنی بود.
پاکس بریتانیکا حاکی از حکومت بر جهان و یا حداقل بر امپراطوری بریتانیا بکمک ایده ها و طرح های دوره الیزابت، مسیحیت و اتیک (اخلاق) توسعه یابنده مبتنی بر تجارت آزاد در جهان تابع حقوق انگلیسی بود.
ناظم این نظم جهانی جامعه توسعه یافته بریتانیای کبیر بود.
فرهنگ ها و ملت هائی که تن به سرسپردگی آن نمی دادند، می بایستی با تحریم های اقتصادی و چه بسا حمله نظامی تنبیه و قانع شوند.
پاکس بریتانیکا بنا بر اتیک پروتستانی منطبق با خواست الهی قلمداد می شد.

• جنگ جهانی دوم (1939 ـ 1945)، جهنم وحشت انگیزی بود و نقطه پایانی «جنگ های سی ساله» بود که در اوت سال 1914 شروع شده بود.
• در آن زمان، نظم جهانی موسوم به پاکس بریتانیکا بطور قطعی درهم شکسته بود.
• انفجارهای قهرآمیز در داخل و خارج که «دوره فاجعه ها» (به قول هوبس باوم) را رقم می زدند، عمدتا با دو مجموعه تضادمند تعیین می شدند:
1

• از سوئی پس از جنگ جهانی اول حریفیت میان قدرت های امپریالیستی شدیدتر شده بود.
2

• از سوی دیگر آنتاگونیسم امپریالیسم و سوسیالیسم نه فقط در صف آرائی های مبارزات طبقاتی درونجامعه ای، بلکه علاوه بر آن ـ قبل از همه ـ در جبهه بندی های دول امپریالیستی در مقابل اتحاد شوروی آشکار شده بود.

• قدرت های تجاوزگر امپریالیستی به شرح زیر بودند:
1

• رایش (سوم) فاشیستی آلمان که از سال 1933 هدفگرایانه به تدارک جنگ، یعنی به گرفتن «انتقام از پیمان ورسای» پرداخته بود.
2

• امپریالیسم ژاپن در آسیای دور که که در اوایل سال های 30 با هجوم به منچوری پیشتاریخ جنگ جهانی دوم را به راه انداخته بود.

• امپریالیسم آلمان فقط در صدد تصحیح نتایج شکست سال 1918 نبود، بلکه همزمان «ریشه کن کردن بلشویسم» را وعده می داد.

• پس از حمله بر اتحاد شوروی و پس از حمله ژاپن به پرل هاربر در سال 1941 ـ در نقطه اوج تصرفات نظامی متحدین ـ در واکنش بدان، «ائتلاف ضد هیتلری» تشکیل یافت که در جوار ایالات متحده و اتحاد شوروی، از بریتانیای کبیر و بعدها فرانسه و کشورهای دیگر نیز تشکیل می یافت.


• با پیروزی این ائتلاف ضد هیتلری، همزمان ساختار بنیادی نظم جهانی جدیدی در نیمه دوم قرن بیستم پدید آمده بود.

• امپریالیسم آلمان و ژاپن سرکوب شده بودند و در نظم جهانی نوین تحت کنترل شدید قدرت های پیروز قرار داشتند.


• کنفرانس های «بزرگان سه گانه» (روزولت، استالین، چرچیل) ـ پس از پایان جنگ دوگل هم به آنها اضافه شد ـ تردیدی در زمینه نظم جهانی مابعد جنگ با توجه به تناسب قوا باقی نگذاشتند.

• ایالات متحده امریکا در غرب و اتحاد شوروی در شرق قدرت های بزرگ و رهبری در سیاست جهانی محسوب می شدند.


• نظم جهانی مابعد جنگ به رابطه آندو وابسته بود.


• اروپای قدیم ـ مرکز جهان از آنتیک (جهان باستان کلاسیک) تا «عصر امپریالیسم» ـ با خاک یکسان شده بود.

• بریتانیای کبیر و فرانسه نیز بمثابه قدرت های پیروز در طی جنگ خسارات شدیدی خورده بودند:

• اقتصادشان زمینگیر گشته بود و تأمین مایحتاج جمعیت کشور می بایستی هرچه زودتر بهبود یابد.

• سربازانی که از جبهه های جنگ به خانه برمی گشتند و خانواده های شان حاضر نبودند که پس از پیروزی دوباره در شرایط ذلت بار سابق زندگی کنند و با بیکاری توده ای و تهیدستی دست به گریبان باشند.


• این کشورهای برای بازسازی کشور به کمک های فوری ایالات متحده نیاز داشتند.

• در نتیجه پیامدهای جنگ لرد کینز می بایستی به نمایندگی از طرف بریتانیای کبیر در واشنگتن برای کاهش و یا تمدید بدهی های کشور التماس کند.

• به قول میلوارد، «بدهی ها که به دلیل قراردادهای قرض و اجاره روی هم تلنبار شده بودند، در سال 1945 همچنان بسیار زیاد بودند، آن سان که تنها از طریق قرض گرفتن از ایالات متحده و کانادا می توانستند پرداخت شوند...
• در حالیکه صادرات بریتانیا در طول جنگ به درجه بسیار نازلی تنزل یافته بود، صادرات ایالات متحده به انضمام قرض و اجاره دو سوم بیشتر از میزان آن در سال 1939 بود.
• منبع مالی تأمین آنها را وام های درازمدت تشکیل می داد.
• ایالات متحده به ازای آن به مزایای غول آسا در زمینه قدرت عمل در صحنه جهانی دست می یافت.» (میلوارد 1977، ص 97 ـ 98)

• همزمان متروپول های استعماری قدیم تحت فشار جنبش های رهائی بخش ضد استعماری قرار گرفتند:
• نخست عمدتا در آسیا، آنجا که تعداد بیشماری از این جنبش ها در مبارزه بر ضد قوای اشغالگر ژاپن تشکیل شده بود.
• هر دو قدرت رهبری جهانی جدید ـ ایالات متحده و اتحاد شوروی ـ بدلیل تاریخ خویش و ایدئولوژی خویش، مخالف کلونیالیسم (سیاست استعماری) بودند:
• ایالات متحده نتیجه اولین انقلاب ضد استعماری تاریخ مدرن (1776) و اتحاد شوروی از همان آغاز حامی جنبش های رهائی بخش ضد حاکمیت استعماری و امپریالیسم بوده است.

• فروپاشی خطه های استعماری تا سال های 60 به پایان رسید.


• در بسیاری از کشورها (از اندونزی، مالازیا، ویتنام تا الجزایر و مستعمرات پرتقال در افریقا) جنگ های خونین درازمدت شعله ور شد.

• زیرا قدرت های استعماری حاضر نبودند که استقلال این کشورها را داوطلبانه و بدون اعمال زور برسمیت بشناسند.
• این جنگ ها زوال قدرت متروپول های استعماری قدیم را تسریع کردند.

• این جنگ ها پول فراوانی را می بلعیدند، پولی که برای بازسازی کشورهای متروپول و مدرنیزه کردن اقتصاد بدان نیاز مبرم بود.

• اقتصاد این کشورها اکنون با مدل «فوردیستی» و بسیار پیشرفته کاپیتالیسم ایالات متحده سر و کار داشت.

• علاوه بر این برای تشکیل سیستم اجتماعی نیز پول لازم بود.

• زیرا بعد از جنگ جنبش کارگری نیرومندی وارد صحنه شده بود و بهبود اوضاع را طلب می کرد.

• «تقسیم مستعمراتی جهان میان قدرت های امپریالیستی» که چند دهه قبل از سوی تئوریسین های چپ امپریالیسم شناس، به مثابه خصوصیت اصلی امپریالیسم قلمداد می شد، در چارچوب تاریخ توسعه جامعه کاپیتالیستی بورژوائی به مثابه فاز نسبتا کوتاهی نمایان شد که حتی کمتر از یک قرن طول کشید.


• رؤیای «جهان واحد» نه فقط تشکیل «سازمان ملل متحد» (1944) را همراهی می کرد که مؤثرتر از انجمن ناکارآمد خلق ها بود، بلکه نظم صلح آمیز تمام ارضی را به خاطر خطور می داد.


• با سیاست رشد و اشتغال در دولت های ملی می بایستی نه فقط بحران های اقتصادی و بیکاری توده ای از بین برود، بلکه علاوه بر آن، علل رقابت بین الامپریالیستی (سیاست زیان رسانی بر همسایه) («Beggar-my-neigbour-politik») و در نتیجه ان علل جنگ ها نیز.

 
جان مینارد کینز
 (1883 ـ 1946)
اقتصاددان، سیاستمدار و ریاضی دان انگلیسی
مؤسس کینزیانیسم
طرح او در زمینه تئوری اقتصادی و سیاست اقتصادی در تشکیل تفکر اقتصادی پس از جنگ جهانی دوم بسیار مؤثر بوده است.
برتراند راسل او را با هوش ترین فردی نامیده که در عمرش دیده است.
در سال 1944 عنوان بارون دریافت کرد و کرسی ئی در مجلس لردها.

• این پیام جان ماینارد کینز (1936) در فصل آخر «تئوری عمومی» (1936، ص 322) بود:
• «اگر ملت ها بیاموزند که از طریق سیاست داخلی اشتغال تماموقت پدید آورند، دیگر به نیروهای اقتصادی مهم نیاز نمی افتد که منافع کشور خود را بر ضد منافع کشورهای همسایه در مد نظر بگیرند.
• در ان صورت، برای تقسیم بین المللی کار و برای وام های بین المللی شرایط مناسب وجود خواهد داشت.»

• چند سال بعد همه این رؤیاها دود شدند.

• ائتلاف ضد هیتلری در گذار به جنگ سرد به آنتاگونیسم سیستم ها و به «تقسیم جهان» منجر شد که ویلفرید لوت (2000، ص 344) تا سال 1955 پیشگوئی کرده بود.

• این روند «تشکیل اردوگاه در شرق و غرب بود:
• روند تشکیل نظم بین المللی نوین پس از فروپاشی سیستم دول اروپائی در پی گسترش ناسیونال ـ سوسیالیستی بود.
• روندی که تحت سیطره تضاد سیاسی ـ نفوذی و ایدئولوژیکی ایالات متحده و اتحاد شوروی بود و آغازگاهش قانون اساسی اجتماعی دولت های مربوطه بود و بر آن تأثیر انقطابی اعمال می کرد و از ترس متقابل در زمینه تشدید تضادها در حوزه نفوذ خویش سرشار بود.
• از این رو تقسیم آلمان و اروپا پیش آمد و به محاصره مستمر و رقابت تمام ارضی بر سر حوزه های نفوذ منجر شد.»
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر