۱۴۰۲ فروردین ۲۵, جمعه

درنگی در اندیشه ای از محمود دولت آبادی (۵)

 

میم حجری

 دولت آبادی

این مردمی که من دیده ام خود به خود حامی قدرت هستند.

 

فلاکت پسیکولوژیسم 

همین جا خودنمایی می کند:

دولت آبادی

خیال می کند که توده، نه آگاهانه، بلکه خودپویانه (به طور خود به خودی)، 

حامی قدرت است.

منظورش، با توجه به اکتشافات قبلی اش، نه قدرت، بلکه قوت است.

چون ضد ضعف، قوت است و نه قدرت.

 

ما با دیالک تیک ضعف و قوت سر و کار داریم:

  توده

در قاموس دولت آبادی

متنفر از ضعف و عاشق قوت است.

 دولت آبادی

اما

بر خلاف سعدی،

نمی تواند دیالک تیکی بیندیشد.

به همین دلیل

توده «ضعیف» متنفر از ضعف را، نه عاشق قوت، بلکه بدتر و بیمارگونه تر، 

حامی (حمایت کننده، پشتیبان) قدرت قلمداد می کند.

در این فرمول بندی دولت آبادی، تنفر خود او از توده و تعلق طبقاتی اش به طبقه حاکمه

تبیین می یابد.

توده از خدا می خواهد که قوت یابد و صاحب وسایل تولید خود گردد و منت طبقه حاکمه را نکشد.

اگر دولت آبادی تعلق طبقاتی پرولتری می داشت، 

حتی در بی خبری مطلق از مارکسیسم،

رئالیستی تر فرمولبندی می کرد.

مثلا به عوض حامی قدرت جا زدن توده، از تبعیت و تابعیت ناگزیر و خواه و ناخواه توده از طبقه حاکمه  دم می زد.


این مردمی که من دیده ام خود به خود حامی قدرت هستند.

ذراتی از حقیقت در این کشف دولت آبادی هست.

پسیکولوژیسم اما قادر به درک و توضیح آن نیست:

 توده

برای زنده ماندن خود و خانواده اش، به طبقه حاکمه که مالک غاصب وسایل تولید است، تمکین می کند، برایش مزدروی حتی می کند و چه بسا برایش از همسانان خود خبرچینی می کند، ولی ضمنا می داند که طبقه حاکمه دشمن او ست.

یعنی

تبعیت و تمکین و حمایت توده از طبقه حاکمه

نتیجه خریت توده نیست.

یعنی

خود به خودی و خودپویانه نیست.

بلکه آگاهانه است.

آنچه انسان را کند روبه مزاج

احتیاج است، احتیاج است، احتیاج.

 

خود دولت آبادی هم باشد، جز این عمل نمی کند.

رفع حوایج حیاتی ـ مماتی خود و خانواده خود، 

مقدم بر هر هارت و پورت و فضیلت اخلاقی و غیره است.

(تز درک ماتریالیستی تاریخ)

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر