۱۴۰۲ فروردین ۲۹, سه‌شنبه

درنگی در شعری از سعید سلطانپور (۲)

 

میم حجری

 «صدای میرا»
( ۱۳۴۰ - ۱۳۴۷)
  سعید سلطانپور
 دشت بی آتش

سال ها می‌گذرد
کز شب دشت نمی‌آید بانگ جرسی

سال‌ها می‌گذرد
بوی خورشید نمی‌آمیزد با نفسی

و نمی‌ریزد با تندر خشم
دیوار قفسی

نیست در پهنه‌ی تاریک سکوت
رایت دست کسی
  
معنی تحت اللفظی:
سال ها ست که از شب دشت، بانگ جرسی به گوش نمی رسد و بوی خورشید با نفس کسی نمی آمیزد و با تندر خشم، دیوار قفسی فرو نمی پاشد.
در پهنه تاریک سکوت
دست کسی پرچم نیست.

۱
سال ها می‌گذرد
کز شب دشت نمی‌آید بانگ جرسی
 
سلطانپور در این مصراع شعر
کشور را به دشت تشبیه می کند.
شکوه او از این است که در شب کشور، صدای جرس کاروانی به گوش نمی رسد.
 
سؤال این است
که
چرا 
سلطانپور
از فقدان صدای جرس کاروان در روز دشت شکوه نمی کند؟
 
کاروان که حتما نباید شباهنگام از راه رسد و خواب شیرین را بر سکنه طبیعی و جامعتی دشت حرام کند؟

دلیل خودپو یا آگاهانه این تصور سلطانپور
این است که مبارزه مخفی، نه در روشنایی روز، بلکه در تاریکی شب صورت می گیرد.
 
۲
سال‌ها می‌گذرد
بوی خورشید نمی‌آمیزد با نفسی

 
 سلطانپور
شکوه از آن دارد که بوی خورشید قاطی نفس کسی نمی شود.
 
 این مصراع شعر سلطانپور 
سرشته به ایراسیونالیسم (خردستیزی) است.
 
  بوی خورشید 
از مفاهیم ایراسیونالیستی (ضد علمی، ضد عقلی و ضد تجربی) است.
 
ایراسیونالیسم
ایده ئولوژی فاشیسم و امپریالیسم و فئودالیسم و فوندامنتالیسم و عرفان است.
 
بدون ایراسیونالیسم
بدون تخریب خانه خرد خلایق
نمی توان به اثبات خرافات نایل آمد.
 
به همین دلیل
اکثریت قریب به اتفاق عوام فریبان
یا شاعرند و یا نثر شعر گونه دارند.
 
بویی به نام بوی خورشید وجود ندارد.
 
منظور سلطانپور چیز دیگری است.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر