تحلیلی
از
میم حجری
صادق هدایت و یا فریدون مهر و یا هر کس دیگر
خوش به حال باد
گونه هایت را لمس می کند
و هیچ کس از او نمی پرسد
که با تو چه نسبتی دارد.
کاش مرا باد می آفریدند
تو را برگ درختی خلق می کردند
عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!
در هم می پیچند و عاشق تر
می شوند.
پایان
۱
خوش به حال باد
گونه هایت را لمس می کند
شاعر در این بند شعر
میان عاشق و معشوق
رابطه دوئالیستی سوبژکت ـ اوبژکت
برقرار می کند.
انسانتصویر صادق هدایت
در
این شعر
دوئالیسمی از سوبژکت ـ اوبژکت
(باد و برگ)
است.
معشوق
بدین طریق
برگ واره،
اوبژکت واره،
بازیچه واره
تصور و تصویر می شود.
تصور و تصویر می شود.
معشوقی
که
از سر تا پا
پاسیو و منفعل
است
و
لیاقت عاشق شدن به نوبه خود
را
ندارد.
ولی
عاشق
(خود شاعر و یا هدایت)
باد واره
سوبژکت واره
فعال مایشاء واره
تصور و تصویر می شود.
این
رابطه تیپیک (نمونه وار) اشرافیت فئودال (چه زن و چه مرد)
و
اجامر فاشیسم و فوندامنتالیسم
با
معشوق
(چه زن و چه مرد)
به
طور کلی
است.
مراجعه کنید
به
فیلم کاترین کبیر
و
رابطه
کاترین باد واره
با
افسر تزاری برگ واره
و
به
رابطه دوئالیستی هیتلر باد واره با اوا براون برگ واره.
اوا براون ماهرویی
که
برای ازدواج با پیر فرتوت ۲۳ سال مسن تر از خود
باید
عمری
چشم به راه حضرت عزرائیل
می نشست.
۲
در این دوئالیسم سوبژکت - اوبژکت
از
برابری میان عاشق و معشوق
کمترین خبری
نیست.
معشوق
در
این شعر شاعر
زباله ای لطیف و ظریف و زیبا
ست.
بازیچه ای برگواره
در
دست باد سرکش از خودراضی
است.
۳
خوش به حال باد
گونه هایت را لمس می کند
و هیچ کس از او نمی پرسد
که با تو چه نسبتی دارد
گونه هایت را لمس می کند
و هیچ کس از او نمی پرسد
که با تو چه نسبتی دارد
ایدئالیته باد
و
یا
عاشق
از
دید شاعر
به
دلیل لمس کردن گونه های برگ
از
سویی
و
بی نیازی اش از پاسخگویی
به
پرسش مربوط به نسبتش با برگ
از
سوی دیگر
است.
این
درست
همان
رابطه هیتلر با اوا براون
است.
گونه هایش
را
لمس می کرد
و
کسی
جرئت پرسیدن نسبتش با برگ
را
نداشت.
حتی
به
قدری آدمیت نداشت
تا
موقع خودکشی از هراس ارتش سرخ
برگ
را
با
خود به گور نبرد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر