کولونتای
جمعبندی
از
مسعود بهبودی
با کدام دست؟
فروغ فرخزاد
خواب
خواب.
او غنوده است
روی ماسه های گرم
زیر نور تند آفتاب
از میان پلک های نیمه باز
خسته دل نگاه می کند
جویبار گیسوان خیس من
روی سینه اش روان شده
بوی بومی تنش
در تنم وزان شده
خسته دل نگاه می کنم
آسمان به روی صورتش خمیده است
دست او میان ماسه های داغ
با شکسته دانه هایی از صدف
یک خط سپید بی نشان کشیده است
دوست دارمش
مثل دانه ای
که
نور
را
مثل مزرعی
که
باد
را
مثل زورقی
که
موج
را
یا پرنده ای
که
اوج
را
دوست دارمش
از میان پلک های نیمه باز، خسته دل نگاه می کنم
کاش با همین سکوت، با همین صفا
در میان بازوان من
خاک می شدی
با همین سکوت با همین صفا
در میان بازوان من
زیر سایبان گیسوان من
لحظه ای که می مکد تو را
سرزمین تشنه ی تن جوان من
چون لطیف بارشی
یا مه نوازشی
کاش خاک می شدی
کاش خاک می شدی
تا
دگر تنی
در هجوم روز های دور
از
تن تو
رنگ و بو نمی گرفت
با
تن تو
خو نمی گرفت
تا
دکر زنی
در
نشیب سینه ات
نمی غنود
سوی خانه ات
نمی دوید
نغمه ی دل تو
را
نمی شنید
از میان پلک های نیمه باز
خسته دل
نگاه می کنم
مثل موج ها
تو
از
کنار من
دور می شوی.
باز
دور می شوی
روی خط سربی افق
یک شیار نور می شوی
با
چه می توان
عشق
را
بند جاودان کشید؟
با
کدام بوسه
با
کدام لب؟
در
کدام لحظه
در
کدام شب؟
مثل من که نیست می شوم
مثل روز ها
مثل فصل ها
مثل آشیانه ها
مثل برف روی بام خانه ها
او
هم
عاقبت
در
میان سایه ها
غبار می شود
مثل عکس کهنه ای
تار تار تارمی شود
با کدام بال می توان
از
زوال روزها و سوزها
گریخت!
با
کدام اشک
می توان
پرده بر نگاه خیره ی زمان
کشید؟
با
کدام دست
می توان
عشق
را
به
بند جاودان
کشید؟
با کدام دست؟
خواب خواب خواب
او غنوده است
روی ماسه های گرم
زیر نور تند آفتاب.
پایان
از
زوال روزها و سوزها
گریخت!
با
کدام اشک
می توان
پرده بر نگاه خیره ی زمان
کشید؟
با
کدام دست
می توان
عشق
را
به
بند جاودان
کشید؟
با کدام دست؟
خواب خواب خواب
او غنوده است
روی ماسه های گرم
زیر نور تند آفتاب.
پایان
عراقی
ﺍﻭﻝ ﻗﺪﻡ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺳﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺍﺳﺖ
ﺟﺎﻥ ﺑﺎﺧﺘﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺑﻼ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺍﺳﺖ
ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﺧﺮﺵ ﺩﺍﻧﯽ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺯ ﺧﻮﺩﯼِ ﺧﻮﺩ ﺑﭙﺮﺩﺍﺧﺘﻦ ﺍﺳﺖ
۱
عجب جفنگی.
۲
این
زباله عراقی
نه
شعر
است
و
نه
حاوی ذره ای شعور
است.
۳
زباله به تمام معنی است.
۴
فقط به درد مجانین فوندامنتالیسم و فاشیسم و نیهلیسم و آنارشیسم می خورد
و
نه
به درد کسی که آدم است.
همه ی ما
یک کتاب هستیم
که
بعضی
از
صفحات ما
را
نمی شود
با صدای بلند بخوانند
حریف
۱
بحث بر سر چیست؟
۲
بحث بر سر نحوه خواندن کتابی به نام آدم ها ست؟
۳
چه فرقی دارد که صفحه کتابی بلند خوانده شود و یا زیر لبی؟
۴
آدمی چیست؟
۵
اگر آدمی را کتابی فرض کنیم
دیالک تیکی از فرم و محتوا ست.
دیالک تیکی از ظاهر و ذات است.
۶
فرم و محتوای کتاب می تواند زیبا و فریبا و غنی باشد و یا زشت و نفرت انگیز و فقیر
۵
کشف فرم کتاب
دشوار نیست.
۶
فریبایی فرم و ظاهر آن هم در همین سهولت کشف آن است.
۷
کشف محتوای کتاب انسان و هر کتاب دیگر
اما
دشوار است.
۸
خواندن سرسری
چه با صدای بلند و چه به زمزمه
برای کشف محتوای کتاب کافی نیست.
۹
حتی خواندن دقتمند و پر تأمل
برای کشف محتوای کتاب انسان کفایت نمی کند.
۱۰
کتاب انسان
بسان هر چیز دیگر
باید تحلیل ماتریالیستی ـ دیالک تیکی شود
تا
فرم و محتوای آن
اندکی شناخته شود.
۱۱
آدمیان را باید به چالش کشید
تا
پرده فریبای فرم و ظاهرشان دریده شود
و
محتوای طبقاتی شان
آشکار گردد.
۱۲
ضمنا
باید
صفحاتی از کتاب انسان
را
بلند خواند تا بشنود بشنوند و به ماهیت خود و او
واقف شوند و آدم شوند.
۱۴
جامعه ای که توان انتقاد از اعضای خود را و مناسبات حاکم بر خود را
نداشته باشد
طویله است و جنگل است
و
نه
جامعه
حسین منزوی
با
سپاس از فرح
شبح میان مه از بوی سوختن میگفت
و حدس و حادثه در چشمِ او سخن میگفت
هزار واژهی نارنجیِ تب آلوده
از آتش نو و خاکستر کهن میگفت
کبوتری که پر و بالِ ارغوانی داشت
ز قتل عامِ گلِ سرخِ در چمن میگفت
دوباره چشم فلق هولِ تیرباران داشت
وز آن جنازهی بی گور و بی کفن میگفت
که با دهانِ بی آوازِ نیم باز
انگار
در آن سپیدهی خونین
«وطن» «وطن»
میگفت
صدای گریهی رودابه بود و مویهی زال
که از تداعی تابوت و تهمتن میگفت
غبار و خون به هم از راه میرسید به ماه
سوار اگر چه همه از نیامدن میگفت
به باغِ سوخته
با
چشمِ اشکبار
نسیم
برای تسلیت از بوی یاسِ من میگفت
لئو بوسکالیا
(فلیس لئوناردو بوسکالیا)
استاد دانش ـ کاه، نویسنده و سخنران آمریکایی -ایتالیایی تبار
باید یاد بگیرید
که
نمیتوانید محبوب همگان باشید.
شما میتوانید بهترین آلوی دنیا باشید، رسیده، آبدار، شیرین و خوشمزه.
اما یادتان باشد،
هستند آدمهایی که آلو دوست ندارند.
۱
از کرامات مش فلیس چه عجب
پنجه را باز کرد و گفت:
«وجب»
۲
حتی حشرات الارض می دانند که محبوب همگان نمی توانند باشند.
۳
برای اینکه حشرات
خر
نیستند.
۴
تا
دستت تکان می خورد،
مگس
پا
به
فرار می گذارد.
۵
خم شدن همان
و
پرکشیدن کلاغ همان.
۶
ضمنا
در سیاره سرگردان زمین
کسی کشته ـ مرده کسی نیست.
۷
عاشق ترین عشاق
قبل از معشوق
عاشق خویشتن خویش اند
و
معشوق
اسباب ارضای کم و بیش حوایج متنوع او ست.
۸
اکنون
در
آخرالزمان
آدم ها
حتی قادر به خودپرستی نیستند
چه رسد به دگر پرستی.
۹
خلایق
بمب بر کمر خویش و یا حتی اهل و عیال خویش می بندند
و
با
انفجار آن
خود
را
اهل و عیال خود
را
و
صدها تن از امثال بدبخت خود
را
تکه تکه می کنند.
ویرایش:
باغ من
مهدی اخوان ثالث
آسمانش را گرفته
ـ تنگ درآغوش ـ
ابر
با
آن پوستین سرد غمناکش
باغ بی برگی
روز وشب
تنها ست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او
باران،
سرودش
باد
جامه اش شولای عریانی است
ور جز اینش جامه ای باید
بافته
بس شعله زر،
تاروپودش
باد
(اگر باغ بی برگی من
برهنه نباشد، یعنی جامه اش شولا و شال برهنگی نباشد،
باد
برایش لباسی بافته است
که
تار و پودش از از شعله طلایی رنگ است.
و
یا
لباسی از شعله زر بافته است که تار و پودش از باد است.
منظور اخوان احتمالا درخت در معرض تابش انوار آفتاب است)
گو:
«بروید یا نروید هرچه درهر جاکه خواهد یا نمی خواهد»
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد
ور به رویَش برگ لبخندی نمی روید
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته
درتابوت پست خاک می گوبد
باغ بی برگی
خنده اش
خونی است اشک آمیز
جاودان براسب یال افشان زردش
می چمد در آن
پادشاه فصل ها ، پاییز
پایان
در تعریف من از انسان
" انسان، دوست انسان است "
حریف
۱
تعریف شخصی از چیزها و پدیده ها و روندها و سیستم ها وجود ندارد.
تعریف علمی و تحریف خرافی وجود دارد و بس
۲
کرگدن تعریف واحدی دارد.
۳
کسی نمی تواند کره خر را کرگدن بنامد و بگوید:
در تعریف من از کرگدن،
«کره خر همان کرگدن است»
۴
انسان
موجودی نوعی است.
نتیجه تکامل میلیون ها ساله جماد به نبات
نبات به جانور
و
جانور به انسان بوده است.
۵
انسان موجودی طبیعی و اجتماعی (ناتورال و سوسیال) بوده و خواهد بود.
۶
در جامعه طبقاتی
جنگ همه بر ضد همه (همنوع ستیزی)
حتی
جنگ هر کس بر ضد خویشتن خویش (خودستیزی)
جریان دارد.
۷
انسان انتزاعی و کلی
وجود ندارد.
۸
پیش شرط ختم نزاع طبقاتی و پایان دادن به جنگ طبقات اجتماعی
گذار به جامعه کمونیستی است که حدود ۲۰۰۰ سال قبل وجود داشته است و بر باد رفته است و از یاد رفته است.
۹
تراژدی خروج حوا و آدم از بهشت
تبیین هنری و خیالی و خرافی خروج بشریت از جامعه کمونیستی آغازین است
۱۰
کمونیسم = هومانیسم + ناتورالیسم
اجتماعگرایی = انسانگرایی + طبیعتگرایی
اندکی اندر باب دیالک تیک افراد و افکار
۱
مهم به نظر ما
نه
افراد،
بلکه افکارند.
۲
افراد
هم
دستخوش تغییر مدامند
و
هم
فانی اند.
۳
افکار اما ماندگار و مؤثرند.
چه
افکار علمی و انقلابی
و
چه
عفکار خرافی و ارتجاعی.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر