۱۳۹۶ آذر ۱۴, سه‌شنبه

از شاملوئیسم تا شاملوچیسم (۱۱)


فرج سرکوهی
 (متولد آبان ۱۳۲۶ )  
 
ویرایش و تحلیل
از
یدالله سلطان پور
 
در این تبعید ابری
 و 
در این سال های پیری 
در آستانه ، با این تن بیمار و با این نسل های پس از ما، 
«آه»ی مانده است که با آن «سرودی را پرواز» بتوان داد؟
هی یادت . یادت . یادت 
علی اشرف
 
فرج سرکوهی
بر خلاف کاظم سعادتی
حتی آهی در بساط ندارد 
تا
سرودی را پرواز دهد.
 
این
آیه یأس 
اما
 به چه معنی است؟
 
۱
در این تبعید ابری
 و 
در این سال های پیری 
در آستانه ، با این تن بیمار و با این نسل های پس از ما، 
«آه»ی مانده است که با آن «سرودی را پرواز» بتوان داد؟
هی یادت . یادت . یادت 
علی اشرف
 
یکی دیگر از علایم شاملوچیسم
در
همین  جمله واپسین فرج سرکوهی خرناسه می کشد:
 
نخبه جهانگرگونساز 
مأیوس
است.
 
این ادعای او
مبنی بر اینکه پیر و ذلیل و زمینگیر شده است،
بهانه است.
 
نخبه
علیرغم
یک میلیون هوادار همواره هلهله و هوراکش 
تنها
 ست.

البته
نخبه
همیشه تنها ست.
 
باید هم تنها باشد.

چون
هیتلر
ـ نخبه نخبگان جهان ـ
پیشاپیش
گفته است
که
هوراکشان
مشتی گاو و گوسفند
اند.

۲
در این تبعید ابری
 و 
در این سال های پیری 
در آستانه ، با این تن بیمار و با این نسل های پس از ما، 
«آه»ی مانده است که با آن «سرودی را پرواز» بتوان داد؟
هی یادت . یادت . یادت 
علی اشرف
 
یأس
یکی از ممان های (گشتاور های) مهم 
در
 فلسفه بورژوایی واپسین
 است.
 
فرج سرکوهی
در این جمله واپسین
به
مرده ها 
 حسرت می برد.
 
مرده ها
(شهدا)
را
 ایده ئالیزه
می کند.
 
یعنی 
آرمان و ایدئالش 
را
در 
ماضی 
می جوید و می یابد 
و
نه 
در مضارع و مستقبل.
 
 فرج سرکوهی
نه فقط به نسل پس از خود
بلکه
 به
نسل های پس از خود
امیدی ندارد.
 
این به چه معنی است؟
 
۳
در این تبعید ابری
 و 
در این سال های پیری 
در آستانه ، با این تن بیمار و با این نسل های پس از ما، 
«آه»ی مانده است که با آن «سرودی را پرواز» بتوان داد؟
 
این
 به معنی پسیمیسم (بدبینی فلسفی) است
که
یکی از ممان های مهم فلسفی همه طبقات اجتماعی واپسین است.
 
ما
با این پسیمیسم
هم
در فلسفه همشهری فرج سرکوهی
(خواجه شیراز)
مواجه می شویم،
هم
در فلسفه فاشیسم
(شوپنهاور و طلبه اش، نیچه)
و
هم
در فلسفه فوندامنتالیسم.
(همشیره فاشیسم)
 
مراجعه کنید
به 
پسیمیسم
در
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
دلیل این پسیمیسم
در
فلسفه همه طبقات اجتماعی واپسین
(برده دار واپسین، فئودال واپسین و بورژوازی واپسین)
 بی فردایی 
و
بی دورنمایی تاریخی آنها
ست.
 
طبقات اجتماعی واپسین
بر لب گور تاریخی خویش ایستاده اند.
 
دورنمای تاریخی ندارند:
 
الف
فردای طبقه اجتماعی برده دار واپسین،
فئودالیسم
است.
 
اشرافیت فئودال
حفار (گورکن) گور تاریخی اشرافیت برده دار است.
 
ب
فردای طبقه اجتماعی فئودال واپسین،
کاپیتالیسم
است.
 
بورژوازی 
(طبقه سرمایه دار)
حفار (گورکن) گور تاریخی اشرافیت فئودال است.
 
پ
فردای طبقه اجتماعی سرمایه دار (بورژوازی) واپسین،
سوسیالیسم
است.
 
پرولتاریا
حفار (گورکن) گور تاریخی بورژوازی است.
 
۴
در این تبعید ابری
 و 
در این سال های پیری 
در آستانه ، با این تن بیمار و با این نسل های پس از ما، 
«آه»ی مانده است که با آن «سرودی را پرواز» بتوان داد؟
 
احمد شاملو
همین شکوه فرج سرکوهی 
از 
«نسل های پس از ما» 
را
حتی 
از 
نسل معاصر خویش  
داشته است:
 
آنگاه که خوش‌ تراش‌ ترین تن‌ ها را به سکه سیمی
توان خرید،
مرا
- دریغا دریغ -
هنگامی که به کیمیای عشق
احساس نیاز
می‌ افتد
همه آن دم است
همه آن دم است.

قلبم را در مجری (شیشه عطر و دارو و غیره) کهنه‌ ای
پنهان می‌ کنم
در اتاقی که دریچه‌ ای اش
نیست.

از 
مهتابی 
(ایوان، بالکن؟)
به کوچه تاریک
خم می‌ شوم
و
 به جای همه نومیدان
می‌ گریم.

آه
من
حرام شده‌ام.

با اینهمه
- ای قلب در به در -
از یاد مبر
که ما
- من و تو -
عشق
 را
 رعایت کرده‌ایم.
 
از یاد مبر
که ما
- من و تو -
انسان
 را
رعایت کرده‌ایم.

خود
 اگر شاهکار خدا بود
یا نبود.

پایان
ویرایش
از 
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر