۱۳۹۴ آذر ۱۶, دوشنبه

سیری در شعری از شیخ شبستر (۳)


تحلیلی از
میمحا نجار


پیشکش به  
 
  فرج الله میزانی
(جوانشیر)
نور دیده خلق

کنزالحقایق
در مناظره موسی علیه السلام
ادامه

به شیطان گفت موسی:
«ای گنهکار،
چرا سجده نکردی، تا شوی خوار؟»
بگفتا:
«ز آن سبب سجده نکردم
که ترسیدم ـ مبادا ـ چون تو گردم»

معنی تحت اللفظی:
حضرت موسی از ابلیس پرسید:
«ای عاصی، چرا سجده نکردی تا خوار و ذلیل گردی؟»

ابلیس جواب داد:
«از ترس کسب شباهت به امثال تو، سجده نکردم.»


۱
به شیطان گفت موسی:
«ای گنهکار،
چرا سجده نکردی، تا شوی خوار؟»
بگفتا:
«ز آن سبب سجده نکردم
که ترسیدم ـ مبادا ـ چون تو گردم»

از لحن شعله ور در کلام شیخ شبستر می توان به دره تفاوت بینشی عظیمی پی برد که میان ابلیس و موسی و در واقع، میان شیخ شبستر و اشرافیت فئودالی ـ روحانی دهن باز کرده است:
موسی و در واقع، اشرافیت فئودالی ـ روحانی طرفدار کرنش و تمکین و خفت و خواری ناشی از کرنش و تمکین است.
در حالی که ابلیس و در واقع، شیخ شبستر و عرفان انقلابی قرون وسطی در تحلیل نهائی مدافع عزت انسانی و فردیت و هویت و شخصیت و سرافرازی انسانی است.


در لحن ابلیس، تحقیر بی مهابای موسی و اشرافیت فئودالی ـ روحانی زبانه می کشد:
اگر سجده می کردم به روز تو می افتادم.


۲
بگفتا:
«ز آن سبب سجده نکردم
که ترسیدم ـ مبادا ـ چون تو گردم»

فقط باید اندکی قوه تخیل داشت و صحنه این چالش ایده ئولوژیکی را در پرده خاطر خویش مجسم ساخت:
ابلیس و در واقع، شیخ شبستر، پس از ابراز نظر، انگار تف بر زمین می اندازد تا تنفر خود را از تعفن سجده به این و آن نشان این و آن دهد.


عرفان قرون وسطی در تحلیل نهائی بیانگر ایده ئولوژی بورژوازی آغازین و انقلابی است که از جنبش هومانیستی و روشنگری برخاسته است و واقعیت انسان را در کانون هستی قرار می دهد تا توهم خدا را از عرصه بدر راند.

عرفان به سبب سطح نازل توسعه علمی و فنی، فقط با ‍توسل به پانته ئیسم (همه چیز خدائی) می تواند از عهده حل این مسئله بر آید.

۳
 
  عرفان قرون وسطی میان ماده و روح، میان جمادات و نباتات و جانوران و انسان و خدا علامت تساوی می گذارد و برج و باروی دگماتیک تئولوژی را منفجر می سازد.
با یکسان جا زدن خدا و انسان، لزوم وجود واسطه در فرم روحانیت و مسجد و منبر و محراب و کنیسه و کلیسا از بین می رود.

خشم و نفرت اشرافیت فئودال و روشنفکران وابسته بدان از سعدی تا حافظ نسبت به اصحاب تصوف و طریقت و عرفان قرون وسطی به همین دلیل است.

بی دلیل نیست که تار و ‍پود دیوان غزلیات حافظ به تحقیر و تخریب اعتبار عرفا و عرفان اختصاص یافته است.

استراتژی حساب شده ای که سعدی با دقتی عظیم تنظیم کرده است:
حمله بر مواضع انقلابی ـ اجتماعی عرفان، ضمن تأیید و حتی توسعه مواضع
ایراسیونالیستی (خرد،ستیز) عرفان.


۴
بگفتا:
«من چه گشتم در نبوت؟»
بگفتا:
« اوفتادی از فتوت»

معنی تحت اللفظی:
حضرت موسی گفت:
به چه روزی افتاده ام؟
من بالاخره پیامبر خدا هستم.

ابلیس گفت:
تو اکنون فاقد فتوتی.


شیخ شبستر واژه فتوت را با مفهوم دیگری پر می کند.
منظور ابلیس و در واقع. شیخ این است که موسی زباله واره شده است.
فاقد فردیت و هویت و شخصیت شده است.

به همین دلیل، حضرت موسی دست پاچه شده است:

۵
بگفتا:
«چون فتادم، هین بیان کن
عیانم نیست این بر من عیان کن»

معنی تحت اللفظی:
حضرت موسی گفت:
توضیح بده.
من دو زاری ام نمی افتد.
چگونه من از فتوت افتاده ام؟


از همین سؤال حضرت موسی می توان به تزلزل پسیکولوژیکی (روانشناسی) او پی برد.
حضرت موسی در مقابل منطق ابلیس و در واقع، منطق آهنین شیخ شبستر از موضع ضعف و شکست برخورد می کند.

شیخ شبستر رابطه موسی با ابلیس را در فرم رابطه نوچه و استاد، شاگرد و معلم مطرح می سازد.

۶
گفتا:
«خواستی از دوست دیدار
چرا کردی نظر آنجا به کهسار؟

معنی تحت اللفظی:
ابلیس گفت:
تو ارنی گفتی و خواستی که خدا چهره خود را نشانت دهد.
ولی فریب خدعه ی خدا را خوردی و به کوهسار دیده دوختی.


این طرز استدلال شیخ، یکی از طرق استدلال دیر آشنای اصحاب تصوف و طریقت و عرفان است:

مثال
بایزید بسطامی
سلطان العارفین

ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﺯﻥ ﻋﺎﺭﻑ ﭘﯿﺸﻪ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺟﻤﺎﻝ ﺍﻭ ﺩﻝ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺭﺑﻮﺩ
ﻭ ﮔﻔﺖ:

«ﺍﯼ ﺯﻥ، ﻣﻦ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﻮ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﺍﺩﻡ .»


ﺯﻥ ﻋﺎﺭﻑ ﮔﻔﺖ:
«ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﻧﻨﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﯿﮑﻮﺗﺮ ﻭ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﺍﺳﺖ؟»


ﮔﻔﺖ:
«ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﮐﺠﺎﺳت؟
ﺗﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻢ.»


ﺯﻥ ﮔﻔﺖ:
«ﺑﺮﻭ ﺍﯼ ﺑﯿﮑﺎﺭﻩ ی ﻫﻮﺳﺒﺎﺯ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻧﻪ ﮐﺎﺭ ﺗﻮ ﺳﺖ.
ﺍﮔﺮ ﺩﻋﻮﯼ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻣﺎ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩﯼ، ﺗﻮ ﺭﺍ ﭘﺮﻭﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ
ﻧﺒﻮﺩﯼ.»


ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر