۱۳۹۳ فروردین ۱۳, چهارشنبه

سیری در شعری از اسماعیل خوئی (27) (بخش آخر)


اسماعیل خوئی
 (۱٨ خرداد ۱٣۹۲ ، بیدرکجای آتلانتا)     
سرچشمه :
اخبار روز
http://www.akhbar-rooz.com
تحلیلی از شین میم شین
    
این ‌گونه است که تاریخ،
در تصورِ ما،
همیشه اکنون بوده ا‌ست
و تا همیشه، باز، همین اکنون خواهد بود 
و تا چنین است،
می ‌باید از هم ا‌کنون نیز روشن باشد
کآینده
در جهانکِ ما
چون خواهد بود.

·        معنی تحت اللفظی:
·        به همین دلیل است که تاریخ در تصور ما ـ همیشه ـ زمان حال بوده است و تا ابد زمان حال خواهد بود و تا زمانی که تصور ما چنین است، باید از هم اکنون روشن باشد که آینده در جهان کوچک ما چگونه خواهد بود.

 این ‌گونه است که تاریخ،
در تصورِ ما،
همیشه اکنون بوده ا‌ست
و تا همیشه، باز، همین اکنون خواهد بود 
و تا چنین است،
می ‌باید از هم ا‌کنون نیز روشن باشد
کآینده
در جهانکِ ما
چون خواهد بود.

·        از این بند پایانی شعر می توان به هویت سوبژکت (ما) مورد نظر شاعر اندکی پی برد:
·        «ما» ی شاعر همیشه همین تصور از آینده را، همین بینش و جهان بینی را داشته است.
·        یعنی همیشه بوده است.
·        یعنی از زمان های خیلی خیلی قدیم همین بینش متافیزیکی، مکانیکی، ایستا را، به قول هگل، همین روح (شعور اجتماعی) را بدوش کشیده است.

·        این اما به چه معنی است؟

2
·        این بدان معنی است که تصور «ما» از آینده در توسعه و تکامل جامعه نقش تعیین کننده نداشته است.
·        چون جامعه و جهانک «ما» که در جا نزده است.
·        جامعه و جهانک «ما» که حرکت دایره وار و یا چرخش چرخه وار نداشته است.
·        برای اثبات توسعه جامعه و جهانک «ما» احتیاج به «برگشت به پیش»، مثلا به صدر کوروش کبیر نیست.
·        مقایسه سطح توسعه جامعه و جهانک «ما» در قبل از انقلاب سفید و پس از آن، یعنی حال حی و حاضر حاکی از آن است که آن در سکون و ثبات نبوده است.
·        بلکه به هر مصیبتی هم که بوده، هم بلحاظ مادی و هم بلحاظ فکری توسعه یافته است.

·        این اما به چه معنی است؟

3
·        این بدان معنی است که در دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی، نقش تعیین کننده در تحلیل نهائی از آن وجود اجتماعی است.
·        دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی، ضمنا حاکی از آن است که تصور «ما» از آینده ـ برخلاف تصور شاعر ـ نمی تواند همیشه همان باشد که هزار سال پیش بوده است.

·        چون وجود اجتماعی (شیوه زیست) در توسعه مدام بوده است:
·        خیش و خرمنکوب چوبی کجا، تراکتور و کمباین کجا؟

4
·        این اما ضمنا بدان معنی است که در دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی، شعور اجتماعی (روح) از استقلال نسبی برخوردار است و علیرغم نقش تعیین کننده ی وجود اجتماعی، هیچکاره و هیچ واره نیست.
·        بلکه اولا به نوبه خود بر وجود اجتماعی تأثیر می گذارد و سرعت سیر آن را کند و تند می کند.
·        ثانیا می تواند از کرنش و تمکین به فرامین آهنین وجود اجتماعی سر باز زند و نوعی همیشه همانی نسبی و محافظه کاری بدوش کشد.

4
این ‌گونه است که تاریخ،
در تصورِ ما،
همیشه اکنون بوده ا‌ست
و تا همیشه، باز، همین اکنون خواهد بود 
و تا چنین است،
می ‌باید از هم ا‌کنون نیز روشن باشد
کآینده
در جهانکِ ما
چون خواهد بود.

·        این بند واپسین شعر، ضمنا حاوی و حامل نقطه اوج انتقاد اجتماعی شاعر است.
·        شاعر به نقش تصور «ما» از آینده در  چند و چون آینده «ما» ـ بدرستی ـ اشاره می کند و هشدار می دهد.
·        به زبان ساده، شاعر اخطار می دهد:
·        یا تصور خود از آینده را تغییر دهید و یا در زمان حال دایم درجا خواهید زد!

·        سعدی هم وقتی که می گوید:

صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
تا توانی سیرت زیبا بیار!

·        منظورش در واقع تأکید مؤکد بر نقش تعیین کننده ی سیرت است.
·        و گرنه خود شیخ بهتر از هر کس می داند که صورت زشت و زیبا هیچ واره نیست.
·        چون محتوای اصلی مجموعه غزلیات خود سعدی و نه فقط سعدی، به توصیف اغراق آمیز صورت (فرم به زبان فلسفی) اختصاص یافته است.
·        سخن سعدی به عنوان استاد سخن در عالم قصیده و غزل همواره بر حول روی و موی و چشم و ابرو و خال و قد و قامت و روش و رفتار و غیره یار چرخیده است و لاغیر.
·        خودستائی بحق او مبنی بر شیرینی سخن خویش نیز چیزی جز تأکید بر اهمیت صورت (فرم)  نیست.

5
این ‌گونه است که تاریخ،
در تصورِ ما،
همیشه اکنون بوده ا‌ست
و تا همیشه، باز، همین اکنون خواهد بود 
و تا چنین است،
می ‌باید از هم ا‌کنون نیز روشن باشد
کآینده
در جهانکِ ما
چون خواهد بود.

·        اما صرفنظر از آن، همین بند واپسین شعر از جهان بینی خود شاعر نیز پرده برمی دارد:

الف

·        شاعر ـ خواه و ناخواه ـ بر این باور باطل است که تصور ما از آینده، تعیین کننده چند و چون آینده است.
·        این به معنی وارونه سازی دیالک تیک وجود و شعور (ماده و روح) است.
·        این بدان معنی است که در بینش فلسفی شاعر نقش تعیین کننده در دیالک تیک وجود و شعور (دیالک تیک تاریخ و تصور) از آن شعور (تصور) است.

·        این به معنی باور به ایدئالیسم است.
·        شاعر با این پاسخ ایدئالیستی به مسئله اساسی فلسفه، همان جهان بینی ئی را نمایندگی و تبلیغ می کند که آخوندهای وطنی و جهانی نمایندگی و تبلیغ کرده اند و کماکان نمایندگی و تبلیغ می کنند.

ب
·        در این بند واپسین شعر ضمنا «ما» ی شاعر، از البسه انتزاعی و کلی اش بیرون می آید و مشخص و لخت و عریان عرض اندام می کند:
·        «ما» ی همیشه همان با تصور مکانیکی ـ متافیزیکی ـ ایستای همیشه همان، طبقه حاکمه است که شعور اجتماعی خود را از بلندگوی هزاران منبر و مناره و رسانه به خورد خلایق می دهد و به شعور اجتماعی حاکم مبدل می سازد.
·        آن سان که شعور طبقه حاکمه به مثابه شعور اجتماعی عامه جلوه گر می شود.
·        آن سان که وقتی از شعور اجتماعی کپک زده و خرافی و نامعاصر سخن به میان می آید، بانی و حامل و مبلغ اصلی آن نا شناخته می ماند.
·        در این صورت است که همه یک راست به سراغ دیواری می روند که از همه دیوارها در هماره تاریخ کوتاهتر بوده و است.
·        یعنی به سراغ توده مولد و زحمتکش می روند و به عنوان عوام به شلاق انتقاد  و توهین و تحقیر می بندند و بی پروا بدنام و رسوا می کنند.

ت
·        اکنون سؤال این است که چرا «ما» ی شاعر ـ در هیئت طبقه حاکمه ـ همیشه همان جلوه می کند؟
·        طبقه حاکمه که همیشه همان نبوده است.
·        طبقه حاکمه در اولین فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی موسوم به برده داری و یا بنده داری ـ غلامداری با طبقه حاکمه در فئودالیسم و سرمایه داری تفاوت عظیمی داشته است.

پ
·        این ایراد به ظاهر منطقی و بجا ست.
·        ولی نباید فراموش کرد که حبل المتینی نامرئی طبقات اجتماعی ـ ارتجاعی واپسین را به هم پیوند می دهد و «تصور» واحدی از آینده را در در کله آنها حمل و نقل می کند.
·        بسان سیم های برق که  برق واحدی را از اعماق هر سرزمینی به قله های آن حمل و نقل می کنند.

ث

·        به همین دلیل، مفهوم «طبقات اجتماعی واپسین» برای درک و توضیح خیلی از مسائل نقش بسیار مهمی بازی می کند.
·        چون در طبقات اجتماعی واپسین، هم طبقه حاکمه برده دار واپسین حضور دارد، هم طبقه حاکمه فئودالی واپسین و هم طبقه حاکمه بورژوائی واپسین و همه از دم بدون استثناء ایدئولوژی ارتجاعی ـ خرافی ـ خردستیز واحدی را نمایندگی می کنند.

·        بدین طریق است که فلسفه طبقه حاکمه برده دار واپسین با فلسفه طبقه حاکمه فئودالی و بورژوائی واپسین خطوط اساسی مشابه و مشترک کسب می کنند.

·        به همین دلیل است که وجه مشترک ایدئولوژیکی و تئوریکی جدی و چشمگیری میان فلاسفه فئودالی قرون وسطی و شوپنهاور، نیچه، هایدگر، کامو، هدایت، شاملو و غیره به چشم می خورد.

·        جهان بینی ئی که شاعر در این شعر به «چالش» می کشد، بلحاظ ماهیت طبقاتی اش، جهان بینی طبقات اجتماعی واپسین است و نه جهان بینی برده ها، رعایا و پرولتاریا.
·        اگرچه بظاهر برده ها و رعایا و پرولتاریا نیز همین شعور اجتماعی را شعور اجتماعی ـ طبقاتی خویش تصور و چه بسا حتی نمایندگی کرده اند.

·        مراجعه کنید به  ایراسیونالیسم (خردستیزی)، مسئله اساسی فلسفه، دایرة المعارف فلسفه بورژوائی واپسین، دیالک تیک ماده و روح (وجود و شعور)، دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی  در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

پایان

۱ نظر:

  1. ویرایش:
    ولی نباید فراموش کرد که حبل المتینی نامرئی طبقات اجتماعی ـ ارتجاعی واپسین را به هم پیوند می دهد و «تصور» واحدی از آینده را در در کله همه آنها نشا می زند که شباهت غریبی به زمان حال حی و حاضر دارد.
    با پوزش

    پاسخحذف