۱۳۹۲ آبان ۶, دوشنبه

سیری در حماسه داد (65)

 اثری از فرج الله میزانی (جوانشیر) 
(از قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367)
سرچشمه: راه توده  
ویرایش و تحلیلی از شین میم شین
3
قـــیــــام کــاوه
ادامه

11

·        ضحاک در این شیوه کار بیش از آنچه در تصور گنجد، معاصر است:
·        هم برای فردوسی و هم برای ما.

12

·        ضحاک درست همان طور رفتار می کند که سلطان محمود و القادر بالله زمان فردوسی و خودکامگان زمان ما رفتار می کنند.
13

·        سلطان محمود از نمونه های برجسته دو رویی و ظاهر سازی بود.
·        او در عین این که سالی چند بار به جنگ می رفت و غارتگری را گسترش می داد و در عین این که مخالفین خود را به شدیدترین وجهی سرکوب می کرد و به آسانی آب خوردن،  خون بیگناهان را می ریخت، درباری پر از شاعران مدیحه سرا داشت.
·        صله (انعام)  می داد و ستایش می خرید و در سرتاسر ملک پخش می کرد.

14

·        او از یک سو هر روز لشکری فزون از روز پیش می خواست و از روستائیان ورشکست شده و آواره و بردگان اسیر لشکر مزدوری که کمترین پیوندی با جامعه نداشت، می آراست (که همان لشکر دیوان و ددان جدا از جامعه بشری است) و از سوی دیگر قصاید سر تا پا مدح و ثنای شاعران درباری را که عدل سلطان محمود را به جهان صلا می دادند و هر خیانت او را با طمطراق خدمت می نامیدند و می ستودند، گواه عدالت خود می گرفت.

15

·        القادر بالله ـ خلیفه عباسی معاصر سلطان محمود و فردوسی ـ نیز عینا روشی نظیر سلطان محمود و ضحاک داشت.

16

·        او که در 381 هجری قمری همزمان با آغاز سلطنت سلطان محمود به خلافت نشسته بود، سرکوب همه مخالفان خلافت عباسی و بویژه شیعیان هوادار فاطمی را وجهه همت خود قرار داده بود و به حکم او بسیاری از آنان را کشته بودند.

17

·        القادر بالله برای اینکه زمینه مساعدتری بر ضد هواداران فاطمی ها فراهم آورد و برای اینکه برچسب و اتهامی عامی بسازد که هر مخالفی را با آن برچسب زیر فشار گذارند، در سال 401 دستور داده بود که محضری بنویسند، حاکی از اینکه فاطمیان ملحد و مجوس و کافرند.

18

·        القادر بالله کوشیده بود تا علمای شیعه و هوادار فاطمی نیز این محضر را امضاء کنند، تا بدین ترتیب هم شخصیت خود آنان بشکند و هم فتوای برّا تری بر ضد مخالفین صادر شود.

19

·        برخی از علمای شیعه نیز این محضر را امضاء کردخ بودند ولی بعد گفته بودند که موافق نبوده اند و به زور(تقیه) تن به چنین کاری داده اند.

20

·        داستان این محضر و واقعه، مخالفت ضمنی علمای شیعه با آن و خشم القادر بالله بر ضد آنان در آن زمان در سرتاسر کشورهای اسلامی پخش شده بود و بدون تردید به گوش فردوسی هم رسیده بود.

21

·        او نه تنها خبر محضر را شنیده بود، بلکه شاهد اثر آن نیز گشته بود.
·        زیرا سلطان محمود غزنوی نیز از این زمان به دنبال حکم و فتوای خلیفه و محضر او، بر شدت خشونت خود افزوده بود و شیعیان و هواداران فاطمی را بیش از پیش تخت فشار قرار داده بود و ترور را تا حد غیر قابل تحملی بالا برده بود.
·        ما در بخش مربوط به دوره فردوسی اشاره ای به آن داریم.

22

·        آیا صحنه مربوط به نوشتن محضر در دربار ضحاک را فردوسی در رابطه با محضر القادر بالله و شیوه عمل سیاسی ریاکارانه سلطان محمود پرداخته و یا این صحنه در داستان های ایرانی که کارمایه فردوسی بوده، وجود داشته است؟
·        قضاوت در این باره دشوار است.
23

·        اما دو نکته وجود پیوند فی مابین را محتمل می سازد:

الف

·        نکته اول، این که این صحنه در سایر منابع و از جمله تاریخ طبری و عزر ثعالبی وجود ندارد.

ب

·        نکته دوم، این که بین صحنه شاهنامه و رسم و روال رایج آن روز شباهت بسیار زیادی وجود دارد.

24

·        باری داستان شاهنامه این طور ادامه می یابد که ضحاک هم لشکری بزرگ می سازد و هم محضری می نویسد و درباریان سرسپرده  از روی اجبار و یا برای خوش آمد شاه، آن را امضاء می کنند.

25
·        محیط سیاسی بی نهایت متشنج است.
·        بحران سیاسی واقعی حاکم است.

26

·        در این موقع پسر کاوه را می گیرند که مغز سرش را خوراک ماران ضحاک کنند.

27

تندیس کاوه آهنگر (سوریه)

·        این آخرین قطره ای است که کاسه صبر مردم را لبریز می کند.
·        کاوه خود را به کاخ شاهی می رساند و بر سر ضحاک فریاد می کشد.
·        پرخاش کاوه به ضحاک از زیباترین و دلکش ترین قطعات حماسی شاهنامه است:

کاوه

خروشـید و زد دست بر سر ز شـاه
که شـــاهــا، منـــم کــاوه دادخــــواه

یکی بـی زیـان مـرد آهــنــــــگرم
ز شـــاه آتــــش آید همی بر ســـرم

تو شـــاهی و گــر اژدها پـیکــری
بــباید بدیــن داســــــــــتان، داوری

که گر هفت کشـور به شاهی تو  را ست
چرا رنج و سختی همه بهر ما ست

شــماری ات بـا مـن بـبایـد گـرفــــت
بدان تـا جـهان مـاند اندر شـگـفـت

مگــر کــز شـــمار تـو آیـد پــدیــد
که نوبت ز گیـتی به من چون رسـید

که مـارانـت را مـغـز فــرزند مـن
همــی داد بــایــد ز هــر انــجمـــن

28

·        ضحاک چنان از خشم کاوه به هراس می افتد و بیچاره می شود که زبانش بند می آید و کاری جز این نمی تواند بکند که فرزند کاوه را پس دهد تا شاید او آرام گیرد:

ســپهبد به گفتـار او بـنـگریــد
شگفت آمدش کان سخن ها شنید

بـدو بـاز دادنــد فــــرزنـــد او
به خــوبی بـجســـتـنـد پیــوند او

29

·        در برابر این «خوبی»، شرط ضحاک این است که کاوه هم به دادگستری شاه گواهی دهد و محضر را امضا کند.

بفرمود پـــس کاوه را پادشـــاه
که باشد بر آن محضر اندر گوا

30
·        کاوه محضر را می خواند.
·        اما بر خلاف علمای شیعی پیرامون القادر بالله،  تقیه نمی کند.
·        بلکه بر می آشوبد و به جای این که به ضحاک پاسخ دهد، رو به سوی درباریان سرسپرده می کند که چنین سند ننگینی را امضاء کرده اند و سر بر آستان دیو می سایند.

31

·        کاوه (به نظر ما فردوسی) رو به سوی در باریان بزدل خود فروش فریاد می زند:

خروشـید کای پای مردان دیـو
بریده دل از ترس کیهان خدیو

همه سـوی دوزخ نهادید روی
ســـپردید دل هـــا به گفتــار اوی

نباشـم بدین محضـر اندر گـوا
نه هرگز بر اندیشـم از پادشـا

32

·        کاوه محضر دروغین ضحاک را می درد و زیر پا می افکند و فرزند خود را از دست ضحاک گرفته و به میان مردم کوچه و بازار می آید.

33
·        زمان قیام خلق فرا رسیده است:

خروشـید و بر جست لرزان ز جـای
بدرید و بســــپرد محضـر به پــای

گــرانمایه فـرزند او پیـــــــش اوی
ز ایوان برون شد، خروشان به کوی

34
·        مردم کوی و برزن به ندای او برمی خیزند.
·        به گرد او حلقه می زنند.
·        پیش بند چرمین بی بهای مولد زحمتکشی از ایران در ماقبل از تاریخ درفش قیام مردم می شود و دوست را از دشمن جدا می سازد.

بدان بی بها ناســزاوار پوســت
پدید آمد آوای دشــمن ز دوست

35
·        کاوه تنها نیست.
·        او از جای پنهان فریدون با خبر است.
·        یعنی وابسته به سازمانی است که قیام را تدارک می بیند.
·        کاوه پیشاپیش مردم رو به سوی فریدون می نهد.
·        هنگام نبرد واپسین فرا رسیده است.

36

·        فرانک - مادر فریدون - نیز که دیروز دست بردن به اسلحه را زود می دانست، امروز به یاری مردم ترسی از لشکر ضحاک ندارد و دعای خیر خویش بدرقه فرزند می کند:

فرو ریخت آب از مژه مادرش
همی خـواند با خون دل داورش

به یـزدان همی گفت:
«زنهار من
ســـپردم تو  را ای جــــهاندار من

بگــردان ز جانش بد جـــادوان
بپــرداز گیـتی ز نابخــــــردان»

37
·        فریدون به سوی بارگاه ضحاک می تازد.
·        در غیاب ضحاک کاخ او را تحت تسخیر خویش در می آورد.
·        ضحاک باخبر می شود و با لشکری رو به سوی فریدون می نهد.
·        نبرد واپسین در می گیرد.
·        در سوئی لشکر ضحاک و در سوی دیگر سپاه فریدون و مردم شهر.

38

·        فردوسی تصویر زیبایی از نبرد میان این دو به دست می دهد که برای درک خصلت جنگ های خیابانی در آن روزها بسیار جالب است.

همـه بـام و در مـردم شـــــــهر بود
کسی که اش ز جنگ آوری بهر بود

همــه در هــوای فــریـدون بـدنـــد
که از درد ضحاک پـر خون بـدنــد

ز دیـوارها خشــت و از بـام ســـنگ
به کوی اندرون تیغ و تیر و خدنگ

ببــاریــد چون ژالــه ز ابـر ســـیاه
پئـی (؟) را نـبـد بر زمـیــن جــایگاه

به شـهر اندرون هر که برنا بـدنـد
چه پیـران که در جنـگ دانا بـدنـد

ســوی لشـــکر آفـــریدون شــــدند
ز نـیرنگ ضحـاک بیرون شـــدند

39

·        آیا فردوسی این صحنه ها را از زندگی نگرفته است؟

خروشــی بر آمد ز آتشـــــکده
که بر تخت اگر شــاه باشد دده (جد، دائی سالخورده)

همه پیر و برناش فرمان بریم
یکایک ز گفـتـار او نـگـذریـم

نخواهیـــم بـر گــاه، ضحاک را
مـر آن اژدهــا دوش ناپاک را

·        خروش آتشکده، بدان معنی است که روحانیون نیز به قیام می پیوندند و فتوی می دهند که فرمان شاه به شرطی پذیرفتنی است که شاه دادگر و اهل باشد.
·        فرمان شاه نا اهل بیدادگر را نباید پذیرفت و اصولا چنین شاهی را نباید بر تخت نگاه داشت.

ت
پـایـان قـیــــــام

1

·        در پایان قیام مردم و پیروزی فریدون، رفتار فریدون با مردم شنیدنی است.

2

·        او پس از غلبه بر ضحاک، مردم را خلع سلاح می کند و دنبال کارشان می فرستد.

3

·        سلاح از آن سپاهیان است و تنها شاه و دولت زیر فرمان او باید مسلح باشند و نه مردم.

بفــرمــود کــردن بـدر بر خــــروش (جار زدن)
که هــر کــس که دارید بیدار هـــوش

نبـاید که باشـــید با ســـــاز جنـــگ
نه ز این گونه جوید کسی نام و ننگ

ســـپاهی نبــاید که با پیشـــــــــه ور
به یـک روی جـوینــــد هر دو هنــــر

یکــی کار ورز و یکــی گـــــرز دار
ســـزاوار هـر کــس پدید اســـت کار

چـو این، کار آن جـویـد، آن، کــار این
پـر آشـــوب گــردد سـراسـر زمیـن

4
·        فریدون از مردم می خواهد که مطمئن باشند.
·        ناپاک در بند است.
·        بروند و خرم و آرام مشغول کار خود گردند.
·        فریدون مانند هر شاه دیگری از مردم مسلح می ترسد.
·        چرا که در آن صورت، «پر آشوب گردد سراسر زمین!! »

ادامه دارد.

۱ نظر:

  1. نازیلا:


    در ابيات زير
    ز دیـوارها خشــت و از بـام ســـنگ
    به کوی اندرون تیغ و تیر و خدنگ

    ببــاریــد چون ژالــه ز ابـر ســـیاه
    پئـی (؟) را نـبـد بر زمـیــن جــایگاه

    فكر مي كنم منظور از"پيئ"، شالوده اي يا “هيچ پِي” بر زمين باقي نماند، چرا كه همهء خشت وسنگها را مردم كنده و به سمت لشكر ضحاك پرت كرده بودند.

    پاسخحذف