۱۳۹۲ آبان ۹, پنجشنبه

قصه های خانم گاف (58)


فریدون رحیمی با نام ادبی فریدون فریاد (1328 ـ 1390 )
خورشیدِ خُرمائی
در پنجاهِ درجه گرما
گیسویِ زرّین دارد

گیسویِ زرّینِ خورشید
ـ اما ـ
طرحِ چهره ی زنان را
سیاه می کند.

گاف سنگزاد

·        حریفی در کامنتی بر شعری از فریدون فریاد نوشته بود:

«استفاده از کلمات یا استعاره ها به گونه ای غیرمتعارف بوده 
و شاید همین خواننده را بیشتر جذب می کند که تا پایان شعر ادامه دهد.»

·        خانم گاف گفت:
·        «کامنت حریف دیالک تیکی از افشاگری است.»

·        و برای پاسخ به سؤال بی کلام اجنه، مبنی بر اینکه منظور از دیالک تیک افشاگری چیست، گفت:
·        «این کامنت کوتاه تر از آه همزمان حاوی چندین افشاگری است:

1

·        اولا حاکی از آن است که خواننده جماعت در عصر جاهلیت مدرن، اندیشه منثور و یا منظوم را اگر طولانی تر از دو سطر و یا دو بیت باشد، مثل غذای مانده و گندیده جلوی گربه می اندازند که شعورش بمراتب بیشتر از علامه عصر است.  

2

·        این بدان معنی است که در این دوران، بنی بشر و یا هر آنچه که از آن باقی مانده، مشتری سختگیر اندیشه لقمه ها ست و برای حقیقت عینی تره حتی خرد نمی کند.

3

·        این کامنت ضمنا حاکی از آن است که خواننده جماعت از عالم و عامی شیفته دست از پا درازتر زر ورق فریبای چیزها هستند و اعتنائی به محتوای چه بسا متعفن و یا معطر پنهان در ورای زر ورق ندارند.

4

·        پیش شرط درست بینی و درست اندیشی اما این است که در قلمرو زر ورق چیزها در جا نزنند، بلکه بسان کودکان کنجکاو زر ورق از چیزها بر درند و به محتوای پنهان در آن پی ببرند.

5


·        درست به همین دلیل، سعدی تیشه بر ریشه مرض معرفتی  فرمالیسم (صورت پرستی) زده است و برای تأکید مؤکد بر نقش تعیین کننده محتوا گفته است:

«صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
تا توانی سیرت زیبا بیار!»

به عبارت روشن تر:

تا توانی از قلمرو فریبای ظاهر چیزها بیرون رو
و به درونمایه پنهان در اندرون آنها دست بیاب!
به محتوای پنهان در زر ورق پی ببر!

6


·        اگر فریدون فریاد زنده بود، در واکنش به کامنت حریف می گفت:

مرا به خیر خوانندگان گرفتار در بند «چند و چون صوری کلمات و استعاره ها» نه نیازی است و نه امیدی.
مرا آتش جهنم ستم و استثمار می سوزاند و شعر من خاکستر داغ روان و روح من است:

7

درد روانسوز من، درد «کنیزکِان گرفتار،
در آفتابِ داغ
در چرداغ»
است و نه بازی با کلمه ها و استعاره های متعارف و یا نامتعارف.

8

شعر من پرخاش اعتراض و انتقادی است، بر سر سیستمی بی نهایت سر ستیز و بی سر، بی نهایت ناهنجار، بی نهایت نابسامان!
شعر من حامل و حاوی شعوری روشنگر و رهائی بخش است و نه بازیچه ای برای جماعت علاف بی کار و بی عار و بی کله و بی درد.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر