۱۳۹۲ تیر ۲۴, دوشنبه

سیری در جهان بینی مولوی (12)

 
جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی (604 ـ 672 ه.ق)
تحلیلی از شین میم شین

جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسی صاعقا

·       معنی تحت اللفظی بیت:
·       ببرکت عشق خاک به هوا رفت و کوه به رقص در آمد و   مرتفع شد.
·       عشق سبب عاشق گشتن کوه طور گشت.
·       طور مست شد و خر موسی صاعقه گشت.

·       مولانا در این دو بیت راجع به عشق داد سخن سر می دهد:

1
جسم خاک از عشق بر افلاک شد

·       دلیل غبار واره گشتن خاک بنظر مولانا عشق بوده است.
·       ظاهرا خاک هم بسان اهل طریقت و عرفان شیفته ذات الهی است و به امید وصل با آن، غبار واره می شود رو به افلاک می نهد.

2

·       وقتی از کسی دلیلی خواسته نشود، هر یاوه ای را می تواند سر هم بندی کند و تحویل خلایق کور و کودن دهد و حتی احسنت و مرحبا درو کند.
·       معلوم نیست که چرا علت غبار واره گشتن خاک نه باد، بلکه عشق تلقی می شود.
·       وقتی گفته می شود که عرفان فرمی از ایراسیونالیسم (خردستیزی) است، به همین دلیل هم است.

3
کوه در رقص آمد و چالاک شد

·       بدین طریق در قاموس مولانا کوه هم اهل عشق است و به نیروی عشق قد می افرازد و به رقص می پردازد.
·       مولانا احتمالا در این دو بیت به توضیح ایراسیونالیستی آیات قرآنی مربوطه می پردازد.

4
عشق جان طور آمد عاشقا
·       معنی کردن این بیت کار ساده ای نیست.

·       کسب و کار افراد خردستیز همیشه از این قرار است:
·       نه تنها محتوای فکری شان غیرمنطقی و تناقصمند است، بلکه فرم تبیین شان نیز درهم ریخته و تق و لق است.

·       ظاهرا منظور مولانا این است که کوه طور هم جاندار است و جانش عاشق خدا ست.

5
طور مست و خر موسی صاعقا

·       کوه طور از باده عشق سرمست است و خر موسی به صاعقه ای بدل شده است.
·       این همان آیه قرآنی است که با تشریف فرمائی خدای کذائی بوته خار شعله ور می شود.
·       ضمنا این همان خدا ست که لامکان و لازمان است.
·       همه جا هست و هیچ جا نیست.
·       یاوه که نباید شاخ و دم داشته باشد.

·       بدبختی این است که خیلی از بزرگان خیلی خیلی بزرگ ما شیفته همین مثنوی می شوند و کلی کاغذ در ستایش از آن سیاه می کنند و عمر خواننده فلک زده را هم با جفنگیات خود تلف می کنند.


 با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنی ها گفتمی

·       معنی تحت اللفظی بیت:
·       اگر با لب همدم خود جفت می شدم، بسان نی چه ها که نمی گفتم.

1

·       مولانا در این بیت، دیالک تیک اوبژکت و سوبژکت را به شکل دیالک تیک نی و نی نواز و ضمنا به شکل دیالک تیک خود و خدا بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن سوبژکت (نی نواز، خدا) می داند.

2

·       دلیل خاموشی مولانا همان دلیل خاموشی نی است و شرط سخنگوئی مولانا همان شرط نوامندی نی.
·       به همان سان که نی برای نوامند گشتن باید با لب نی نواز جفت شود، مولانا نیزبرای گویا و سخنگو شدن باید به وصلت با خدا نایل آید.
·       اگر خدا به پای خود نیاید، چه باک.
·       اهل حال می توانند خدا را لباس عروس بپوشانند و وارد مجلس کنند و مهر خاموشی از لب بردارند.

هر که او از همزبانی شد جدا
بی زبان شد گرچه دارد صد نوا
·       معنی تحت اللفظی بیت:
·       هرکس که از همزبانش جدا شد، بی زبان شد، اگرچه نواها دارد.

·       مولانا در این بیت، دیالک تیک وسیله و فونکسیون را به شکل دیالک تیک زبان و نوا بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را بدرستی از آن وسیله (زبان) می داند.
·       علت خاموشی مولانا جدائی از اصل خویش است.

چونک گل رفت و گلستان در گذشت
نشنوی ز آن پس ز بلبل سر گذشت
·       معنی تحت اللفظی بیت:
·       وقتی با مرگ گل، گلستان بمیرد، دیگر نمی توان چهچه بلبل را شنید.

·       مولانا در این بیت، قانون پیوند کلی را به شکل پیوند گل و گلستان و بلبل بسط و تعمیم می دهد. 

·       می توان گفت که از اشتراط موجود میان گل و گلستان و بلبل پرده برمی دارد.
·       از این حقیقت امر پرده برمی دارد که این سه یکی بدون دیگری وجود ندارد.

جمله معشوق است و عاشق پرده ‌ای
زنده معشوق است و عاشق مرده‌ ای
·       معنی تحت اللفظی بیت:
·       هرچه هست، معشوق است و عاشق پرده ای بیش نیست.
·       هرچه زنده است، معشوق است و عاشق مرده ای بیش نیست.

1
جمله معشوق است و عاشق پرده ‌ای

·       مولانا در این مصراع، دوئالیسم سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دوئالیسم معشوق و عاشق و بعد به شکل دوئالیسم پرده نشین و پرده بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن سوبژکت (معشوق، پشت پرده نشین) می داند.
·       بدین طریق عاشق تا حد هیچ تنزل می یابد، اوبژکت واره، چیز واره (پرده واره) می شود.

2
زنده معشوق است و عاشق مرده‌ ای

·       مولانا در این مصراع دوئالیسم عاشق و معشوق را به شکل دوئالیسم مرده و زنده بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن معشوق (زنده) می داند.
·       می توان گفت که در این مصراع نیز عاشق، هیچ واره و هیچ کاره تلقی می شود و معشوق برعکس، همه چیز واره و همه کاره قلمداد می شود.

·       آخر و عاقبت هر کس که دیالک تیک عینی را به شکل دوئالیسم تخریب کند همین است:
·       همه چیز تلقی کردن قطبی و هیچ تلقی کردن قطب دیگر.

·       خردستیزی همیشه با دیالک تیک ستیزی توأم بوده است و خواهد بود.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر