یاد باغ وطنم
• رفته چندی که فرو ریخته شب بر بدنش• تب اندوه گرفته همه رگ های تنش
• کرده پنهان غم خود با همه غوغا که در او ست
• شده بیگانه هم از غیر و هم از خویشتنش
• باغ غارت زده اش را گل بهتی است غریب
• با مه آلوده مهی بر سر شاخ کهنش
• خانه خاموشی اش این بار زمانی است مدید
• با فرو خفته چراغی به رواق سخنش
• نه فروغی اش به دل مانده ز خورشید بهار
• نه نشانی اش ز مرغان ِبه شب، زخم زنش
• نه هوایی اش ازآن کوکبه ی عطر اندود
• نه نوا یی اش به جز زاری بوم و زغنش
• با همه سختی راهی که زمستان طی کرد
• گل نیاورده بنفشه به بهار چمنش
• در شب تیره از این است که می ریزد خون
• از دو چشمان تر و نرگس ژاله فکنش
• به فرو بستگی شب شده کارش همه عمر
• گره بر کار فرو بسته فتاده چو منش
• بارها داس بر آورده، کند ریشه ی شب
• ای دریغا که شکستند مه شب شکنش
• خون دل می خورد از طعن حریفان امشب
• همتی کو، که رهاند ز کف ِ اهرمنش؟
• چشمش از گردش شب بار تماشا که گرفت
• موجی افتاد به دریای شکن در شکنش
• خنده زد بر لب ایوان افق، دختر ابر
• تاج ماهش به سر و ترمه ی شب پیرهنش
• عطر مه ریخت سر انگشت نسیمش بر خاک
• گوئی آویخته پیراهن ٔگل بر رسنش
• به دلم بود که در یابدم این آتش شوق
بنده ی غم چه کند، گر نرهد از محنش؟
• دل لاله مگر از غصه ی من برد نصیب
• که سر افکنده به دامن ، شده خونین کفن اش
• مرغ باران خبری داشت مگر از غم من
• که فرو ریخته خونابه ی شب از دهنش!
• عجبی نیست، اگر گمشده مرغی امشب
• همچو من یاد کند ـ تلخ ـ ز باغ وطنش...
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر