«می جوشد از نهادم آتشفشان آواز»
به قلم ناشناسی
سرچشمه: سایت بهزاد بزرگمهر
behzadbozorgmehr.blogspot.com
شین میم شین
حکم اول
پدرش از ستیهندگان و آزادی پژوهانِ بزرگِ مشروطه خواه بود که در فرایند تسخیرِ تهران دلیریها نمود و به پاسِ این همه، پسانام (لقب) ضِیغمالممالک گرفت.
به قلم ناشناسی
سرچشمه: سایت بهزاد بزرگمهر
behzadbozorgmehr.blogspot.com
شین میم شین
حکم اول
پدرش از ستیهندگان و آزادی پژوهانِ بزرگِ مشروطه خواه بود که در فرایند تسخیرِ تهران دلیریها نمود و به پاسِ این همه، پسانام (لقب) ضِیغمالممالک گرفت.
• نویسنده محترم برای تشریح بیوگرافی محمد زهری، تنها چیزی که در باره پدرش برای گفتن دارد، این است که او مشروطه خواه دلیری بوده است.
• دانستن این حقیقت امر، باز هم بهتر از هیچ است.
• کسی که مثل نقل و نبات واژه های کارل مارکس و دیالک تیک و غیره را به خدمت می گیرد، کمترین اعتنائی به خاستگاه و پایگاه طبقاتی اوبژکت شناخت خویش (محمد زهری) ندارد.
• هر ژورنالیست بورژوا هم همین برخورد را می کند.
• ارائه خصیصه ای سوبژکتیف از موضوع شناخت و رفتن به سراغ موضوع بعدی.
• ما روزی می خواستیم اشعار شاعری را با نزاکت و ادب تام و تمام بررسی کنیم.
• او هم به جای اشاره به این مسئله تعیین کننده که پدر و مادرش نان سفره را چگونه در می آورند، از فرزانگی پدرش و از اصالت سبزواری مادرش داد سخن سر می داد.
• و وقتی ایراد گرفتیم.
• برآشفت که به کسی مربوط نیست.
حکم دوم
از دیرینه ترین و سربنام ترین سروده هایش یکی هم شعر « به فردا» (١٣٣١) بود که در آن از جوان ترها میخواست نام و یادِ انسان های سترگ و تراز نو را گرامی بدارند.
از دیرینه ترین و سربنام ترین سروده هایش یکی هم شعر « به فردا» (١٣٣١) بود که در آن از جوان ترها میخواست نام و یادِ انسان های سترگ و تراز نو را گرامی بدارند.
• محمد زهری در شعر «به فردا» از جوانان فلک زده می خواهد که یاد او و امثال او را زنده بدارند، نه یاد و نام انسان های سترگ و طراز نو را.
• اگر چنین چیزی می خواست، این بدان معنی بود که او خیلی از خودراضی است و چنین کسی را بدشواری می توان طراز نو و سترگ نامید.
• توده ای های حقیقی که محمد زهری بیشک یکی از آنها ست، هرگز دنبال نام و نشانی نبوده اند.
• همه کمونیست ها در سراسر جهان چنین اند.
• ما بدشورای می توانیم از نویسندگان زحمتکشی که میراث گرانبهای شان را ترجمه می کنیم، عکسی و یا شرح حال مختصری پیدا کنیم.
• انسان های طراز نو از این قماش اند!
حکم سوم
وی در سال ١٣۶٢، سال دستگیری و شکنجه و کشتار تودهایها و دیگر گروههای دگراندیش ایران چندسالی را به فرانسه رفت اما دلزده از راسیسم و اگوئیسم اروپایی به میهن خود بازآمد.
وی در سال ١٣۶٢، سال دستگیری و شکنجه و کشتار تودهایها و دیگر گروههای دگراندیش ایران چندسالی را به فرانسه رفت اما دلزده از راسیسم و اگوئیسم اروپایی به میهن خود بازآمد.
• نویسنده محترم در این حکم سنگ تمام می گذارد:
• راسیسم و اگوئیسم اروپائی!
• آیا در اروپا راسیسم فرمانروا ست؟
• آیا واقعا محمد زهری را راسیست های اروپائی به کشورش فراری داده اند، که بهشت برین برای همه طبقات، نژادها، مذاهب، ملیت ها و باورها ست؟
• دوست افغانی من که دوره جوانی اش را در ایران گذرانده، آدرس دیگری برای راسیسم و فاشیسم می دهد.
• اما بگذریم.
• چگونه می توان از پیروان کارل مارکس کذائی بود و از مفاهیم کلی و بی تمایز و مبهم از قبیل «اروپائی» استفاده کرد؟
• اروپائی بیانگر کدامین طبقه اجتماعی است؟
• آیا در همین مفهوم نفرین شده، هزاران اندیشنده مترقی اروپا هم جا می گیرند؟
• آیا در همین مفهوم نفرت بار، میلیون ها زحمتکش زن و مرد اروپا هم جا می گیرند که پرورنده هومانیسم، رنسانس، روشنگری، فلسفه کلاسیک آلمان، انقلابات بزرگ بورژوائی، کمون پاریس و مارکسیسم ـ لنینیسم بوده اند؟
• چگونه می توان پیرو مارکس و انگلس بود و اهالی قاره ای را چنین غیرمسئولانه به تندباد پرخاش و تحقیر و توهین بست؟
• هم اکنون در همین اروپا هزاران رزمنده شخصیت مند خردمند برای توسعه و تکامل مارکسیسم تلاش خستگی ناپذیر دارند.
• ایرانیان برگزیده کذا و کذا مگر غیر از بازی با واژه های من درآوردی، چه دسته گلی بر سر بشریت زده اند؟
حکم چهارم
• در کوره راه های خارایند تاریخ، آنجا که زوبین سخن راه به آماجی نمیبرد، آنجا توسن تیزتکِ شاعرانگی است که تاختن میگیرد:
• حس آفرینی، ورای ادراکهای پنجگانه؛
• حس ششم، این است پیوستار بینش و عاطفه، فرایندی که هر پنج حس دیگر را درمی نویسد و پایکشان و شلنگانداز میآید که تاریخ را از دیدرسی دیگر بیافریند.
• ما برای بررسی این حکم، آن را نخست به تزهائی تجزیه می کنیم.
تز اول
در کوره راه های خارایند تاریخ، آنجا که زوبین سخن راه به آماجی نمیبرد، آنجا توسن تیزتکِ شاعرانگی است که تاختن میگیرد.
در کوره راه های خارایند تاریخ، آنجا که زوبین سخن راه به آماجی نمیبرد، آنجا توسن تیزتکِ شاعرانگی است که تاختن میگیرد.
• آنجا که زوبین سخن راه به آماجی نمی برد، توسن شاعرانگی تاختن می گیرد.
• مگر شاعرانگی با چیزی، با دست افزاری جز سخن کار می کند؟
• یکی از ترفندهای همه خردستیزان در تاریخ، پناه بردن به فرمالیسم بوده و همچنان و هنوز است.
• باطل ترین خرافه ها به همین دلیل یا در فرم شعر به خورد مردم داده می شوند و یا در فرم نثرهای شعرگونه با کلمات من درآوردی عجیب و غریب چه بسا بی محتوا.
• اما منظور نویسنده محترم از تاخت و تاز توسن تیزتک شاعرانگی چیست؟
تز دوم
حس آفرینی
حس آفرینی
• منظور نویسنده محترم از تاخت و تز توسن تیزتک شاعرانگی «حس آفرینی» است.
• حس آفرینی به چه معنی است؟
• احتمالا منظور ایشان از واژه حس، احساس است.
• احساس به فرم انعکاس فکری (ایده ای) واقعیت عینی بوسیله سیستم عصبی مرکزی اطلاق می شود.
• احساس عبارت است از تأثیری که خواص و جوانب منفرد اشیاء و یا روندها مستقیما بر اعضای حسی و یا گیرنده ها (رسپتورها) اعمال می کنند.
• احساس ـ به عبارت دیگر ـ تصویری معنوی از این تأثیرها ست.
• احساس را که کسی خلق نمی کند.
• احساس رهاورد تکامل میلیون ها ساله سیستم عصبی انسانی است.
• انعکاس به قول لنین علیه الرحمه یکی از خواص خود ماده است.
• این بدان معنی است که حتی قبل از اینکه موجودی اندیشنده وجود داشته باشد، انعکاس چیزهای مادی در یکدیگر وجود داشته است.
• ایکاش یک هزارم انرژی و نیروی خارق العاده را که نویسنده محترم صرف واژه آفرینی کرده، صرف تفکر و آموزش هنر تفکر می کرد.
• آنگاه هم سخنش برای بنی بشر قابل فهم می شد و هم خود به درک سخن دیگران نایل می آمد.
تز سوم
حس آفرینی، ورای ادراکهای پنجگانه
حس آفرینی، ورای ادراکهای پنجگانه
• حس آفرینی شعرا اما در ورای ادراک های پنجگانه صورت می گیرد.
• ظاهرا منظور نویسنده محترم از ادراک های پنجگانه همان حواس پنجگانه مظلوم و آشنا ست.
• شعرا بنظر ایشان، حواس پنجگانه را تخریب می کنند و از کار می اندازند و یا به نحوی از انحاء خود را از شرشان آزاد می سازند، آنگاه توسن تیزتک شان تاخت می برد و آفرینش حس آغاز می شود.
• اما بدون وسیله چگونه می توان فونکسیونی را جامه عمل پوشاند؟
• بدون حواس پنجگانه چگونه می توان چیزی را احساس کرد.
• تصورش را بکنیم که انسان واره شاعری به نام محمد زهری بی حواس پنجگانه (بی چشم و گوش و دماغ و حس لامسه و چشائی) حس آفرینی اش را آغاز می کند.
• چنین موجود ترحم انگیزی چه می تواند بیافریند و چگونه می تواند بیافریند؟
• نویسنده محترم عملا از دیالک تیک وسیله و فونکسیون بی خبر است.
• برای حس آفرینی کذائی به حواس نیاز بی چون و چرا هست و گرنه گفته و سروده هرکس به یاوه بی محتوا و بی معنا بدل می شود.
تز چهارم
حس ششم
حس ششم
• تنها وسیله ای که برای شاعر باقی می ماند، حس ششم است.
• حس ششم به چه معنی است؟
• حس ششم (به انگلیسی: sixth sense) یا درک ماواری طبیعه (به انگلیسی: Extrasensory perception) که فرد به کمک نیرویی که وابسته به هیچ یک از حواس پنجگانه فیزیکی نیست قادر است تا از رخدادهایی در آینده اطلاع یابد.
• این تعریف حس ششم در ویکی پیدیا ست.
• محمد زهری با چنین حسی کار کرده؟
• با حس ششم فقط می توان احساس کرد که یکی از پشت سر نگاهت می کند و یا می خواهد خنجرش را در ستون فقراتت فرو کند.
• با حس ششم نمی توان شعر سرود.
• احتمالا منظور نویسنده محترم اینتوئی سیون است.
• باید ببینیم.
تز پنجم
حس ششم، این است پیوستار بینش و عاطفه
حس ششم، این است پیوستار بینش و عاطفه
• پیوستار یعنی چی؟
• پیوند دهنده؟
• حس ششم بینش را، جهان بینی را به عاطفه پیوند می دهد؟
• نویسنده محترم چه دلیلی برای این ادعا دارد؟
• شاعری که فاقد حواس پنجگانه است، چگونه می تواند بینش داشته باشد؟
• شاعری محروم از حواس پنجگانه چگونه می تواند احساس و عاطفه داشته باشد؟
• احساس و عاطفه که چشمه سار خودجوش نیست تا بی نیاز از حواس پنجگانه بجوشد و بخروشد.
تز ششم
حس ششم، این است پیوستار بینش و عاطفه، فرایندی که هر پنج حس دیگر را درمی نویسد.
حس ششم، این است پیوستار بینش و عاطفه، فرایندی که هر پنج حس دیگر را درمی نویسد.
• تا کنون کسی در مدح حس ششم قصیده رسائی از این دست نسروده است.
• امتحانش آزاد است.
• امروزه در انترنت به دنبال همه چیز می توان گشت.
• حس ششم بنظر نویسنده محترم، روندی است که پنج حس دیگر را در می نویسد.
• منظور از واژه کمیاب «درنوشتن» چیست؟
• شاید همان «درنوردیدن» منظور نظر نویسنده محترم است.
• پس این حس ششم بوده که حواس پنجگانه را خلع قدرت کرده و خود یکه تاز بلامنازع میدان شده؟
• نویسنده محترم از کجا این حقایق بکلی مکتوم را می دانند؟
• از کجا می توان به چنین حقایق شگفت انگیزی دست یافت؟
• این اولین بار است که می شنویم که حسی به نام حس ششم که هنوز بود و نبودش برای اهل علم تردیدآمیز است، چنین قدر قدرتی است.
تز هفتم
حس ششم، این است پیوستار بینش و عاطفه، فرایندی که هر پنج حس دیگر را درمی نویسد و پایکشان و شلنگانداز میآید که تاریخ را از دیدرسی دیگر بیافریند.
حس ششم، این است پیوستار بینش و عاطفه، فرایندی که هر پنج حس دیگر را درمی نویسد و پایکشان و شلنگانداز میآید که تاریخ را از دیدرسی دیگر بیافریند.
• پس ماجرا از این قرار است:
• تاریخ را حس ششم پس از درنوشتن حواس پنجگانه، پای کشان و شلنگ انداز می آفریند، آنهم از دیدرسی دیگر.
• کسی که مدام نام کارل مارکس را با دیالک تیک و ساز و برگش بر زبان می راند، اکنون از تاریخسازی حس ششم کذائی سخن می گوید.
• واقعیت عینی بوسیله حسی موهوم و نا شناخته از نیستی به هستی آورده می شود.
• این بمراتب غیرعلمی تر از ادعای آخوندها ست.
• خدا هر چه باشد، بالاخره یک سر و گردن از حس ششم بزرگتر و واقعی تر است.
البته اینکه خدا بتواند شلنگ اندازی پیشه کند و چیزی را پای کشان از دیدرسی دیگر بیافریند، مسئله ای دیگر است.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر