۱۳۸۹ بهمن ۲۱, پنجشنبه

شبگرد کوچک و خروس


جینا روک پاکو
برگردان میم حجری

• چه بسیار شب ها که می آیند و می روند، بی آنکه اتفاقی بیفتد.

• شبگرد کوچک با نور فانوسش کوچه ها را روشن می کند و راضی و خشنود به شبگردی ادامه می دهد و با خود می گوید :
• انسان ها در خواب اند، حیوان ها هم همینطور!
• این امر حاکی از آن است که من شبگرد خوبی هستم.

• یکی از شب ها که ماه ـ مثل کیک بزرگی ـ گرد بود و زرین بود، خروس سپید بیدار شد.

• اول چشم چپش را باز کرد، بعد چشم راستش را.

• و وقتی دید که هوا روشن است، فکر کرد که سپیده دمیده و روز آمده است.

• خروس سپید بانگ برداشت :
• قوقولی قو!
• قوقولی قو!

• با شنیدن آواز خروس، مرغ ها بیدار شدند، بال های شان را بر هم زدند و شروع کردند به توک زدن بر خاک.

• شبگرد کوچک خود را با شتاب به لانه مرغان رساند و به خروس سپید گفت :
• ساکت باش!
• بگیر بخواب!
• هنوز شبهنگام است!

• خروس سپید ـ اما ـ باورش نشد.

• نمی بینی که ده غرق نور و روشنائی است؟
• به شبگرد کوچک، گفت و پرید روی بام لانه مرغ ها.

• بال هایش را با تمامت نیروی خویش بر هم زد و وقوقولی قوقو سر داد.

• شبگرد کوچک عصبانی شد و گفت :
• تو داری همه را بیدار می کنی!

• بعد با خود گفت :
• باید تا دیر نشده، کاری کرد!

• نربامی پیدا کرد و خود را به پشت بام خانه خویش رساند.

• دستمالش را جلوی نور ماه آویخت و دهکده تاریک شد.

• با خشنودی و شادی از نردبام پائین آمد و تقریبا موفق شده بود.

• چرا تقریبا؟

• چون اندکی بعد، ماه بالاتر رفت و او دیگر نتوانست با آویختن دستمالی جلوی نور آن را بگیرد.

• آنگاه همه جا ـ دو باره ـ در نور ماه شناور شد و خروس سپید دوباره پا شد و بانگ بر سر برداشت :
• قوقولی قو!
• قوقولی قو!

• شبگرد کوچک از خود پرسید :
• اکنون چه باید کرد؟

• و چون چاره ای دیگر نمی دانست، خروس را برداشت، در آغوش گرفت و شروع به لالائی خواندن کرد، تا شاید دوباره خوابش برد :
• بخواب آرام، خروس سپید!
• هنوز شبهنگام است و تا طلوع روز باید ساعات زیادی صبر کرد!

• خروس هم تقریبا به خواب رفت.

• اما وقتی شبگرد کوچک، او را دو باره در لانه اش گذاشت، دو باره پا شد و بانگ برداشت.

• شبگرد کوچک، کلافه شده بود و نمی دانست چه باید کرد.

• خروس را برداشت، بغلش کرد و به راه افتاد.

• شبگرد کوچک خروس را با خود می برد و مرغ ها افتاده بودند به دنبال آندو.

• صبح، وقتی مردم ده بیدار شدند و از خانه ها بیرون زدند، شبگرد کوچک را دیدند که کنار جاده خوابش برده و خروس سپید در بغل او مست خواب است و مرغ ها دور تا دور آندو نشسته اند، منقار در پرهای خویش کرده و خوابیده اند.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر