۱۳۸۹ بهمن ۲۹, جمعه

خردستیزی (ایراسیونالیسم) دیروز و امروز (1)


گئورگ لوکاچ (1885 ـ 1971)
فیلسوف، منتقد ادبی مجارستانی
لوکاچ یکی از نوسازان فلسفه و تئوری مارکسیسم
در نیمه اول قرن بیستم محسوب می شوند.
آثار او:
تاریخ و شعور طبقاتی
روح و فرم
تئوری رمان
اگزیستانسیالیسم و مارکسیسم
تخریب خرد
اونتولوژی و مارکس
استه تیک
تغییر سرنوشت

فعلیت انتقاد گئورگ لوکاچ از ایراسیونالیسم
پروفسور دکتر اریش هان
برگردان شین میم شین

پیشگفتار

• 50 سال پیش گئورگ لوکاچ در کتابی تحت عنوان «تخریب خرد» و آثار دیگرش به بررسی چند و چون ایراسیونالیسم (خردستیزی) در ایدئولوژی ارتجاعی فاشیسم آلمان (به عنوان نمونه) پرداخت.
• آشنائی عمیق با اصول نظری و عملی این آثار او و با ارزش عملی فوق العاده ای آنها، در اوضاع سیاسی و فکری کنونی که گرایشات ایراسیونالیستی یکه تاز میدان شده اند، ضرورت تام دارد.
• شالوده فکری هر گونه مبارزه ای علیه پدیده های ایراسیونالیستی ـ از دیدگاه لوکاچ ـ عبارت است از تلاش برای کشف خرد در تاریخ و تبیین آن در قالب مفاهیم و مقوله ها!
• لوکاچ در سال 1946 در ژنو در بحث با کارل یاسپر بطور تیزبینانه ای گفت:
• «آکادمیسم اشتباه آمیزی خواهد بود، اگر در موضع فلسفه نسبت به خرد یکی از مسائل ذاتی فلسفه، مثلا تئوری شناخت، فنومنولوژی، اونتولوژی و غیره را در نظر بگیریم.
• همه این اصول تنها گشتاورهائی از مجموعه فلسفه اند که مبنای شان ـ همانطور که فلاسفه یونان، فیشته و ماتریالیست ها هم دیده اند ـ در خود وجود باید جسته شود.
• هر طرح معرفتی ـ نظری مسئله و پاسخ بدان وابسته بدان است که فیلسوف در باره رابطه وجود و خرد چگونه می اندیشد!»

• طبیعی است که لوکاچ هم خرد را به عنوان توان فکری انسان برای درک جهان عینی با پیوندها و قانونمندی های آن، با خود جنبی و تضادهای آن می داند.
• بنا بر این، «خرد» یک مفهوم انتقادی است.
• «خرد» بمثابه درک جهان در کلیت آن و در سیر پیشرونده آن، به معنی فراتر رفتن فکری از حد آنچه که هست، یعنی از حد بیواسطگی است.
• بکمک دستافزارهای مفهومی که نتیجه بازسازی فکری واقعیت اند و به مرحله بیواسطگی پایان می دهند و فرم های فکری ئی را که کاری جز مطلق کردن برخورد سطحی به پدیده ها ندارند، بی اعتبار می سازند، چه ها که نتوان کرد!

• لوکاچ در کتابش تحت عنوان «تاریخ و شعور طبقاتی» (که جزو آثار اولیه او محسوب می شود) به تحلیل یکایک موارد فوق الذکر می پردازد.
• واقعیت ـ به عنوان یک کل ـ در وجود و توسعه خود، از نقطه نظر تفکر بورژوائی «برای فهم انسانی به صورت یک ملغمه غیرعقلائی غیر قابل فهم جلوه می کند.»
• ملغمه غیرعقلائی از این نقطه نظر، یعنی «چیزی که آن را نتوان به وجود آورد»، «چیزی که آن را نتوان تغییر داد» و «چیزی که حقیقت آخرین، یعنی خاتم الحقایق است!»

• تعیین کننده، رابطه خرد بمثابه مفهوم با واقعیت عینی است.
• تعیین کننده، نقش خرد، بمثابه ارگانون توسعه تاریخی است.
• او در این باره می نویسد:
• «خرد برای دیالک تیک، عبارت نیست از چیزی خنثی و بی طرف که بر روی رودخانه توسعه اجتماعی شناور باشد، بلکه عبارت است از تعقل (و یا تجاهل) مشخص یک موقعیت اجتماعی و یک راه رشد... »

• او در جائی دیگر از خردی که «ذاتی تاریخ بشری است» و از «خرد در خود جنبی مجموعه تاریخ» صحبت می کند.
• هگل در این زمینه سنگ تمام گذاشته است.
• برخلاف فرض دوره روشنگری، در تحولات تاریخی بتدریج «خردی تحول ناپذیر خود را تحمیل می کند»، که آنرا هگل «به خود آمدن، به خود ارتقا یافتن و خود آگاه شدن خرد در تاریخ، بوسیله تاریخ» نام داده است.
• در تئوری مارکس، خرد هگل بطور رادیکال زمینی می شود:
• مناسبات میان انسان ها، بمثابه شالوده ساختار و دینامیسم پیشرفت، بمثابه اعضای زنده تحقق خرد در تاریخ جلوه گر می شوند.
• باید اضافه کرد که لوکاچ منظور خود را از عینیت قانونمندی توسعه اجتماعی و پیشرفت درکتاب «اونتولوژی وجود اجتماعی»، بطور تئوریکی اثبات کرده است.

1
تعاریف مفهومی

• برای توضیح منظور لوکاچ از ایراسیونالیسم (خردستیزی) اغلب و بحق به تعریف زیر او اشاره می شود :
• «کاهش فهم و خرد، تجلیل بدون انتقاد از اینتوئی سیون، تئوری شناخت اشرافی، رد پیشرفت تاریخی، اسطوره سازی و غیره موتیف هائی اند که ما در دکه هر ایراسیونالیستی باز می یابیم.»
• «آگنوستیسیسم (ندانمگرائی)، رلاتیویسم، نیهلیسم، تمایل به اسطوره سازی، عدم انتقاد، ساده لوحی و خوش باوری، انتظار معجزه، پیشداوری های راسیستی، کینه نژادی و غیره» گشتاورهائی اند که در ایراسیونالیسم (خردستیزی) کلاسیک زمان هیتلر نقش مهمی بازی کرده اند.

• عوامل نامبرده که در کتاب «تخریب خرد» با مثال های مشخصی تکمیل می شوند، خصایصی اند که به نحوه و نوع روند شناخت مربوط می شوند و یا می توانند نتیجه آن باشند.
• این امر با واقعیت حیات معنوی جامعه منطبق بوده است.
• این دو نمی توانند مجزا از یکدیگر پدید آیند.
• خردستیز (و یا خردگرا) نامیدن یک جریان و یا طرح فلسفی، مانع مشخص کردن آن با صفات دیگر نمی شود.

• در ادبیات لوکاچ، گاهی تعاریفی از مفاهیم ارائه داده می شوند، که اگرچه لوکاچ بانی آنها ست، ولی بعدها بطرز بارزی وارونه شده اند.
• لازم است به موردی اشاره کنیم که بنظر من بناحق لوکاچ را متهم می کنند که گویا در کتاب «تخریب خرد» تضاد خردگرائی و خردستیزی را بیش از اندازه و تضاد میان ماتریالیسم و ایده آلیسم را کمتر از حد لازم مورد بررسی قرار داده است.
• ولی از آنجا که هر کدام از دو جفت متضاد، معنی مستقل خود را دارد، توجه بیشتر به یکی به معنی کم بها دادن بدیگری نیست.
• علاوه بر این مطالعه دقیق اثر لوکاچ نشان می دهد که انتقاد او از ایده آلیسم فلسفی و دفاع مستدل او از ماتریالیسم بی عیب و نقص بوده است.
• لوکاچ با افشای گمراهی های ناشی از نظریات ایراسیونالیستی، به دفاع پیگیر از ماتریالیسم می پردازد و در شرح حال مصاحبه ای خود بدلایلی اشاره می کند که چرا او در کتاب «تخریب خرد» ایراسیونالیسم و راسیونالیسم (خردستیزی و خردگرائی) را در کانون توجه خود قرار داده است.
• برای تدقیق بیشتر می توان به آثار دیگر او مراجعه کرد.

• او در سال 1934 در مقاله ای تحت عنوان «کارل مارکس و فریدریک تئودور فیشر» از متفکرین لیبرالی نام می برد که در عصر امپریالیسم، بکمک اسطوره سازی، ایراسیونالیسم را به یک اسلوب (متدئولوژی) تبدیل و بدین طریق راه گذار از یک اسلوب به یک جهان بینی را هموار کرده اند.

• تذکری که او در سال 1946 (در سخنرانی اش در ژنو) می دهد، حاکی از آن است که او جریان ایراسیونالیسم (بمعنی محدود کلمه) را در روند کسب شناخت جا می دهد و از فاشیسم به عنوان یک جهان بینی، بمثابه سقوط به دره «تئوری های معرفتی ـ نظری ایراسیونالیستی اجتماعی ـ اخلاقی ـ اشرافی» نام می برد.

• هانس هاینتس هولتس خودویژگی نظریه لوکاچ در باره ایراسیونالیسم را در قطع رابطه شناخت خردگرا با واقعیت و پناه بردن به خودمختاری مبتنی بر اینتوئی سیون، دسیزیونیسم و ندانمگرائی می بیند.
• ایراسیونالیسم و راسیونالیسم (خردستیزی و خردگرائی) نشاندهنده چگونگی ساختمان نظری و علمی یک جهان بینی اند.
• و لذا فونکسیون جهان بینانه ایراسیونالیسم فلسفی جدید می تواند در تدارک متدیک مواضع محتوائی و حمایت از آنها خودنمائی کند.
• برای انکار هرگونه قانونمندی در جامعه و تاریخ (برای مثال) لازم است که رابطه معرفتی انسان ها با واقعیت مخدوش شود، به سمتی غلط منحرف گردد و بوسیله شیوه دیگری از درک واقعیت جایگزین شود.
• بدین سان است که توجه اصلی به پدیده های ظاهری معطوف می شود و کشف روابط و پیوندهای ماهوی موجود غیرممکن می گردد.

• لوکاچ در سال 1966 در مقدمه ای بر کتاب «از نیچه تا هیتلر و یا خردستیزی و سیاست آلمانی» و در چند فصل از کتاب «تخریب خرد»، به رابطه ایراسیونالیسم با واقعیت اشاره می کند.
• در حالیکه او در کتاب «تخریب خرد»، از «پیوندهای جهان بینانه» صحبت کرده بود، اکنون گرایشات ایراسیونالیستی در سیاست خارجی امپریالیستی دولت قیصر آلمان را در کانون توجه ویژه خود قرار می دهد.
• انتخاب کلمه در این مورد بسیار جالب است :
• طرح استراتژیکی اصلی این سیاست را «واقعیت ستیزی» (ایررئالیته) تشکیل می دهد.
• هدف، تبدیل آلمان به یک قدرت جهانی بوده است.
• به جای درکمین نشستن محتاطانه در میان تضادهای منافع بزرگ تاریخ در آن زمان، با کوته بینی مبتنی بر خیالپروری به نبرد حیاتی ـ مماتی بر سر حاکمیت جهانی و یا سقوط به قهقرا اقدام می شود.
• حتی در چارچوب روابط امپریالیستی موجود، امکان موضعگیری های دیگری وجود داشته است.
• ولی در پیش گرفتن یک استراتژی «واقعیت ستیز» (ایررئالیستی) هم از سوی بیسمارک و هم از طرف ویلهلم دوم ترجیح داده می شود.
• اما علت این «خطا» در مورد بیسمارک ظاهرا در تشخیص غلط وضع استراتژیکی آلمان بوده است، در حالیکه در مورد ویلهلم دوم باید آن را در یک ایراسیونالیسم بی پایه ناشی از خودپرستی و خودستائی دید.
• این ایراسیونالیسم، از نقطه نظر روانشناسی به شخصیت ویلهلم دوم مربوط می شود.
• ریشه های آن را باید در گذشته آلمان، در تشکیل به تعویق افتاده و ارتجاعی ملت و عواقب وخیم این توسعه جستجو کرد.
• «و تصادفی نیست که اکثریت عظیم روشنفکران آلمان، به هنگام شروع جنگ، شیفته وار به این ایراسیونالیسم استراتژیکی می پیوندند.
• اینجا ایده های 1814 به مقابله با ایده های 1789 (انقلاب فرانسه) برمی خیزند. »

• لوکاچ، بدین طریق، نکته محوری خطای سیاسی ناشی از ایراسیونالیسم را مورد تأکید قرار می دهد.
• بویژه در ترکیب ایدئولوژی با سیاست است که ایراسیونالیسم تأثیر خود را در پهنه پهناوری، در فلج کردن معنوی شعور توده ای به جا می گذارد.
• موفقیت شتابان فاشیسم در آلمان و مقبولیت یافتن شعارهای ماجراجویانه را لوکاچ ـ بلحاظ ایدئولوژیکی و فرهنگی ـ عمدتا ناشی از آن می داند که ایراسیونالیسم توان قضاوت نقادانه توده ها را مخدوش کرده و آنها را برای پذیرش اسطوره ها آماده ساخته و نگرش رئالیستی به تاریخ و زمان حال را منحرف کرده بود.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر