۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه

سیری در جهان بینی شاملو (1)

آیدا و شاملو
احمد شاملو (21 آذر 1304 ـ 2 خرداد 1379)
شاعر، نویسنده، پژوهشگر و مترجم
اسامی مستعار
الف صبح و الف بامداد
تحلیلواره ای از شین میم شین

چلچلی

• من آن مفهوم مجــّرد را جسته ام.

• پاي در پاي آفتابي بي مصرف
• كه پيمانه مي كنم
• با پيمانه روزهاي خويش كه به چوبين كاسه ي جذاميان ماننده است.
• من آن مفهوم مجــّرد را مي جويم.

• پيمانه ها به چهل رسيد و از آن برگذشت.

• افسانه هاي سرگردانيت
• ـ اي قلب در به در! –
• به پايان خويش نزديك مي شود.

• بيهوده مرگ
• به تهديد
• چشم مي دراند.

• ما به حقيقت ساعت ها
• شهادت نداده ايم
• جز به گونه اين رنج ها
• كه از عشق هاي رنگين آدميان
• به نصيب برده ايم
• چونان خاطره اي هر يك
• در ميان نهاده
• از نيش خنجري
• با درختي.

***
• با اين همه از ياد مبر
• كه ما
• ـ من وتو –
• انسان را
• رعايت كرده ايم.

• (خود اگر
• شاهکار خدا بود
• یا نبود)

• و عشق را
• رعایت کرده ایم

***
• در باران و به شب
• به زير دو گوش ما
• در فاصله اي كوتاه از بسترهاي عفاف ما
• روسبيان
• به اعلام حضور خويش
• آهنگ هاي قديمي را
• با سوت
• مي زنند.

• (در برابر كدامين حادثه
• آيا
• انسان را
• ديده اي
• با عرق شرم
• بر جبينش؟)

***

• آنگاه كه خوشتراش ترين تن ها را به سكه سيمي
• توان خريد،
• مرا
• ـ دريغا دريغ –
• هنگامي كه به كيمياي عشق
• احساس نياز
• مي افتد
• همه آن دم است .
• همه آن دم است.

• **
• قلبم را در مجري ِ كهنه اي
• پنهان مي كنم
• در اتاقي كه دريچه اي اش
• نيست.
• از مهتابي
• به كوچه تاريك
• خم مي شوم
• وبه جاي همه نوميدان
• مي گريم.
• آه
• من
• حرام شده ام!

***
• با اين همه - اي قلب در به در!-
• از ياد مبر
• كه ما
• ـ من وتو –
• عشق را رعايت كرده ايم،
• از ياد مبر
• كه ما
• ـ من و تو –
• انسان را
• رعايت كرده ايم،
• خود اگر شاهكار خدا بود
• يا نبود.

تلاشی برای تحلیل شعر چلچلی

حکم اول
من آن مفهوم مجــّرد را جسته ام.

• مفاهیمی که شاملو در این حکم به کار می برد، عبارتند از «من»، «مفهوم» و «مجرد»
• ما برای درک محتوای این حکم، به بررسی یکایک این مفاهیم می پردازیم:

مفهوم اول
من

• مفهوم «من» ـ به احتمال قوی ـ محبوب ترین مفهوم شاملو و پیروان او ست.
• هر ارج و قربی که واژه «خدا» برای مؤمنین دارد، همان ارج و قرب را واژه «من» برای اگزیستانسیالیست ها، بچه فئودال ها، بچه بورژواها و خرده بورژواها دارد.
• واژه «من» برای این جماعت، مقدس ترین واژه ها ست.
• شعر شاملو و پیروان او عرصه یکه تازی سمند رهوار «من» است:
• تا دلت بخواهد منم منم انسان های خودبزرگ بین از خودراضی!

مفهوم دوم
مفهوم

• شاملو در جست و جوی مفهوم است.
• شاملو در جستجوی مدام مفهوم مجرد است.
مفهوم به چه معنی است؟
• بگذارید به زبان ساده روند تشکیل مفاهیم را مورد تأمل قرار دهیم.

• انسان سرو و صنوبر و سپیدار و غیره را می بیند، که از نقطه نظرهائی با هم فرق دارند.
• بعد همه جنبه های خاص سرو و صنوبر و سپیدار و غیره را کنار می گذارد و جنبه ماهوی مشترک فی مابین را عمده می کند و مفهوم «درخت» را می سازد، که با شنیدنش همه درخت ها با خودویژگی های خویش در نظر انسان ها مجسم می شوند.

• این عمل را به زبان فلسفی تجرید و یا انتزاع می گویند.
• نتیجه عمل تجرید و یا انتزاع چیزی مجرد و یا انتزاعی است.
مفهوم «درخت» یک چیز انتزاعی و مجرد است.
• همه مفاهیم و مقوله ها انتزاعی و مجردند.
• همه مفاهیم و مقوله ها چیزهای فکری اند و فقط در کله انسان ها وجود دارند.
• برای گذار از مجرد به مشخص باید از عالم روح به عالم ماده برگشت:
• باید از مفهوم «درخت» که فقط در کله ما وجود دارد، به سرو و صنوبر و سپیدار که بطور عینی (یعنی مستقل از ذهن ما وجود دارند) برگشت.

• این عمل را تعمیم می نامند:
• مفهوم مجرد و انتزاعی درخت ببرکت عمل فکری تعمیم، به جفت دیالک تیکی خود ملحق می شود.
• بدین طریق دیالک تیک مشخص و مجرد قوام می یابد که بسط و تعمیم دیالک تیک ماده و روح و یا دیالک تیک وجود و شعور است.

• ما در روند تعمیم، راه رفته در جریان تجرید را در جهت مخالف در پیش می گیریم.
• این بار از مفهوم انتزاعی و مجرد درخت به سرو و صنوبر و سپیدار و غیره مشخص برمی گردیم.
• بدین طریق، دیالک تیک تجرید و تعمیم قوام می یابد.

• بنابرین هر مفهومی یک چیز مجرد است که پس از پوشیدن جامه مادی، واژه می شود، دهن به دهن می گردد و روی کاغذ می نشیند.

روح همیشه ـ حتی در ناب ترین فرم وجودی خود ـ سایه ماده را بالای سر خود دارد:
• مفهوم (روح) همواره سایه واژه (ماده) را بالای سر خود دارد.
• اگر مفهوم به شکل واژه در نیاید، کسی به وجودش پی نمی برد.

• می توان گفت که میان واژه و مفهوم رابطه فرم و محتوا برقرار است:
• واژه قالبی است که مفهوم آن را پر می کند:
• واژه های درخت و آغاج و شجر و غیره قوالب مختلف برای مفهوم واحدی اند که درخت نام دارد.

• اکنون این سؤال مطرح می شود که شاملو در پی چیست، وقتی که می گوید:
• «من آن مفهوم مجرد را جسته ام.»

• اگر همه مفاهیم مجرد و انتزاعی اند، پس حکم شاملو به چه معنی است؟
• همین سؤال را دکتر خصوصی شاملو نیز از او می پرسد:
• «آیا منظور از مجرد، عشق است؟» و خدا می داند که منظور دکتر از عشق چیست؟

• شاملو شاید مفهوم را با واژه، عوضی می گیرد.
• واقعیت این است که شاملو و نه فقط او دنبال واژه های تر و تمیز می گردند، دنبال واژه های بلیغ می گردند:
• «نگران و تلخ می گوید:
• «پس شعر؟
• ...
• بر این باور است، شاید
• (چه کند)
• که حرفی به میان آوردن را
• از سر خودنمائی
• درگیر تلاش پر وسواس گزینش الفاظی هر چه فاخرترم؟

• گرفتار فضاحت دستیابی به فصاحتی هرچه شگفت انگیزتر
• ...
• نه آن را که در این وانفسا
• احساس نیاز به بلاغت می کند.»
(در جدال با خاموشی)

مفهوم سوم
مجرد

مجرد همواره با مشخص همراه است.
• مشخص جفت دیالک تیکی مجرد است.
مشخص و مجرد جوانب متضاد و دیالک تیکی روند شناخت و یا نتایج حاصل از آن (مفاهیم، احکام، تئوری ها) را تشکیل می دهند.
مشخص به صورت پدیده های محسوس بروز می کند و برای حواس پنجگانه قابل درک است.
• شناخت با مشخص شروع به کار می کند.
• شناخت نخست به تجزیه و تحلیل مشخص دست می زند و بکمک عمل انتزاع و یا تجرید به ساختن مفاهیم مجرد می پردازد که شرحش در بالا گذشت.
• مفاهیم مجرد جوانب، جهات، خواص و روابط چیزهای مشخص را منعکس می کنند:
• مجرد تصویر معنوی مشخص است.

• شناخت بدین طریق از مرحله چیزهای مشخص وارد مرحله مفاهیم مجرد می شود.

• ما دیالک تیک مجرد و مشخص را مستقلا و مفصلا توضیح خواهیم داد.

حکم دوم
• پاي در پاي آفتابي بي مصرف
• كه پيمانه مي كنم
• با پيمانه روزهاي خويش كه به چوبين كاسه ي جذاميان ماننده است
• من آن مفهوم مجــّرد را مي جويم.

• مفاهیمی که شاملو در این احکام به کار می برد، عبارتند از «آفتاب بی مصرف»، «پیمانه»، «چوبین کاسه جذامیان»

1
آفتاب بی مصرف

• مفهوم «آفتاب بی مصرف» که شاملو پا به پای آن عمر خود را در پیمانه روزها می ریزد و سن و سال خود را می سنجد، آفتابی است که نه گرمابخش است و نه روشنائی بخش، آفتابواره ای است پوچ و بی محتوا.
• زندگی برای شاملو چیزی توخالی، پوچ و بی محتوا ست.
• بیهوده نیست که شاملو یک بار هم ادای صادق هدایت را در آورده، ولی موفق نشده است.
صادق هدایت در این زمینه ـ احتمالا ـ صادق تر از احمد شاملو بوده است.
آیدا هم شیفته مرگ است، وسوسه خاصی به خودکشی دارد:
• «من همیشه وسوسه خودکشی داشتم و هنوز هم دارم.»
(آیدا ص 24 « بامداد در آینه»، به قلم دکتر نورالدین سالمی)

• وقتی زندگی «آفتابی بی مصرف» و بی هوده باشد، باید هم خود را تا دیر نشده، از شرش خلاص کرد.
• پوچی زندگی گشتاور تعیین کننده در فلسفه امپریالیستی موسوم به «فلسفه حیات» (در کشورهای آلمانی زبان) و یا اگزیستانسالیسم است.

2
پیمانه

• شاملو دیالک تیک جزء و کل را به شکل دیالک تیک روز و عمر بسط و تعمیم می دهد و برای اندازه گیری کل (عمر) به شمردان اجزاء (روزها) می پردازد.
• از این رو، روزهای عمر را به مثابه پیمانه برای تعیین سن و سال خود به کار می برد و ضمنا برای نشان دادن درجه تهوع انگیزی زندگی، سنگ تمام می گذارد و پیمانه روزها را به چوبین کاسه جذامیان تشبیه می کند.

• این شعر در فاصله سال های (1340 ـ 1345) سروده شده است.
• شاملو با گذشت زمان، برای تبلیغ این گشتاور اگزیستانسیالیستی تبحر خارق العاده ای کسب می کند و در اواخر عمر به بلوغ فوق العاده ای دست می یابد:
• «این بیمارخانه
• از آن خنازیریان است
سلاطونیان و پرستارانش
• لازم و ملزوم عشرتی بی نشاطند

جزامیان آزادانه می خرامند
• با پلک های نیم جویده
• و دو قلب در کیسه فتق
• و چرکابه ای از شاش و خاکشیر در رگ
• و جاروهای پر
• بر سر نیزه ها
• به گردگیری از ویرانه
• ...
اسهالیان
در باغچه های پر گل
• نزاکت را به قناره می کشند

(در جدال با خاموشی)

• (خنزیر به غده های سختی که در زیر گلو ایجاد می شوند و زخم و جراحت تولید می کنند، اطلاق می شود.)

• شاملو اما علیرغم تهوع انگیزی تحمل ناپذیر زندگی، بطرزی خستگی ناپذیر به جستجوی مفهوم مجرد ادامه می دهد.

ژان پل سارتر، قبل از او در اوج جنبش فاشیستی در اروپا (1938) به انتشار مهمترین رمان خود تحت عنوان «تهوع» اقدام می کند و بورژوازی واپسین در سال 1964 جایزه نوبل ادبیات را ارزانی اش می دارد.
• اینکه سارتر از پذیرفتن جایزه سر باز می زند، تغییری در موضعگیری امپریالیسم نسبت به او و فلسفه اش پدید نمی آورد.
• قهرمان رمان «تهوع» سارتر نیز به پوچی، تصادفی بودن و بیهودگی زندگی باور دارد و از تصور زندگی تهوعش می گیرد.

• جستجوی مفهوم مجرد شاملو را ـ ظاهرا ـ به همان سان به همزیستی تهوع آور با خنازیریان، جزامیان و اسهالیان پیوند می زند، که تصمیم گرفتن به نوشتن رمان، قهرمان «تهوع» سارتر را از خودکشی باز می دارد.
• جستجوی مفهوم مجرد به زندگی پوچ و بیهوده شاملوی چهل ساله معنی می بخشد.
• جست و جوی بی امان چیزی که در عالم واقع یافت نمی شود.

حکم سوم
• پيمانه ها به چهل رسيد و از آن برگذشت
• افسانه هاي سرگرداني ات
• ـ اي قلب در به در! –
• به پايان خويش نزديك مي شود.

• مفاهیمی که شاملو در این حکم به خدمت می گیرد، عبارتند از «افسانه سرگردانی» و «قلب در به در»

1
افسانه سرگردانی


• مفهوم «افسانه سرگردانی» نام دیگری برای زندگی است.
• انسان در قاموس شاملو سرگردانی بیش نیست.
• او نه مقصدی دارد و نه مقصودی، نه رشته ای او را به جامعه پیوند می دهد و نه هدف و آماجی به زندگی او معنا می بخشد.

• اگر پوچی و بی معنائی زندگی انعکاس زندگی واقعی و طبقاتی نمایندگان ایدئولوژیکی بورژوازی واپسین و معاصر است، برای نمایندگان و مقلدان آسیائی این آئین، یا انعکاس ایدئولوژیکی فئودالیسم واپسین است و یا موجه ترین و بی خطرترین بهانه برای پوز دادن و تف کردن به صورت توده ها ست.

2
قلب در به در

• شاملو با مفهوم پر ابهت «قلب در به در» خویشتن خویش را از انبوهه نفرت بار و تهوع آور خنازیریان، جزامیان و اسهالیان متمایز می سازد.
• آدمی که منصوره اشرافی در شعرش بدان امید بسته، باید از این دست باشد:
• لعل یگانه ای باشد در انبوهه زباله دانی عفن و تهوع انگیز:
• «جهان
• زمخت و ناهنجار
• و آدمی ناتوان و تک
• قامت خم شده اش را
• برخواهد افراشت
• ـ عاقبت ـ
• همچون
• لوایی بلند و سپید از ایثار
• در حمایت دوستی
• در حمایت عشق.»

• شاملو ـ در هر حال ـ عمرش از چهل گذشته و سرگردانی اش باید بزودی خاتمه یابد و چه باک.

حکم چهارم
• بيهوده مرگ
• به تهديد
• چشم مي دراند.

• شاملو را اما از مرگ کمترین هراسی نیست و برای عزرائیل و دار و دسته اش تره هم حتی خرد نمی کند.
• چرا؟

حکم پنجم
• ما به حقيقت ساعت ها
• شهادت نداده ايم
• جز به گونه اين رنج ها
• كه از عشق هاي رنگين آدميان
• به نصيب برده ايم
• چونان خاطره اي هر يك
• در ميان نهاده
• از نيش خنجري
• با درختي.

• مفاهیم شاملو در این حکم عبارتند از «شهادت دادن به حقیقت ساعت ها»، «رنج»، «عشق های رنگین آدمیان»، «نیش خنجر و درخت» و «خاطره»

1
شهادت دادن به حقیقت ساعت ها

• اکنون دیالک تیک جزء و کل به شکل دیالک تیک ساعت و روز بسط و تعمیم می یابد تا دامنه، عمق و بعد فاجعه عریان تر نشان داده شود.
• ساعات عمر شاملو با تحمل رنج سپری شده اند.
• کدامین رنج؟
خنازیریان، جزامیان و اسهالیان فلک زده که خود مظهر تحمل رنج مطلق اند، چگونه می توانند لعل یگانه هستی را رنج دهند؟

2
عشق های رنگین آدمیان


• شاملو برای پاسخ به این پرسش مفهوم «عشق های رنگین آدمیان» را اختراع می کند.
• منظور شاملو از عشق چیست؟
• آیا شاملو عاشق آدمیان بوده و با عشق های رنگین آنان مواجه شده و یا آدمیان شیفته ظاهرساز ریاکار او بوده اند؟
• آیا منظور منصوره اشرافی در شعر فوق الذکر از مفهوم «در حمایت دوستی، در حمایت عشق» نیز همین بوده؟
• آیا شاملو حامی دوستی و عشق بوده؟

• منظور منصوره اشرافی از آدمی در هر صورت فقط می تواند در تکدانه ای از جنس شاملو باشد و گرنه خنازیریان و جزامیان و اسهالیان کجا و «افراشتن قامت همچون لوایی بلند و سپید از ایثار» کجا.

• شاملو در هر حال، رنجش از عشق های رنگین آدمیان است.
• عشق های رنگین!
• شاملو با مفهوم «رنگین»، با یک تیر دو نشان می زند:
• او رنگین را از سوئی به معنی رنگارنگ و زیبا و فریبا بکار می برد و از سوی دیگر، به معنی آلوده به رنگ و تزویر و ریا.

خنازیریان، جزامیان و اسهالیان اکنون با واژه آدمیان تبیین می یابند، آدمیانی که با عشق های رنگین شان «قلب در به در» هستی را رنج داده اند.

3
نیش خنجر و درخت

• رنجی که شاملو در تمامی ساعات عمر خویش از آدمیان برده، رنجی است که درخت از نیش خنجر می برد، از نیش خنجری که برای کندن خاطره ا ی بی رحمانه در تنه نرم درخت به کار می افتد.
• صفت شاه پسندی نیست که شاملو به خود نسبت ندهد و صفت تهوع آوری یافت نمی شود که شاملو به ناروا به توده ها نسبت ندهد.

• همین تکدانه منزه بیرون گود حوادث زندگی ایستنده، قهرمان بخش اعظم آثار ادبی ژان پل سارتر است.

حکم ششم
• با اين همه از ياد مبر
• كه ما
• ـ من وتو –
• انسان را
• رعايت كرده ايم.

• اما علیرغم اینها همه، شاملو و سایه اش انسان را رعایت کرده اند، شاملو و یار انتزاعی بی نام و نشانش.
• سؤال فقط این است که کدام انسان را؟
انسان انتزاعی و مجرد را که شباهت غریبی به خود شاملو دارد و یا در بهترین حالت، خیالواره ای است که در کله امثال شاملو یافت می شود.

حکم هفتم
• (خود اگر
• شاهکار خدا بود
• یا نبود)

• شاملو و همراه انتزاعی اش انسان را رعایت کرده اند، بی اعتنا به اینکه شاهکار خدا بوده و یا نبوده است.
• سؤال اما این است که شاملو که اینهمه با خدای کذائی سر و کله می زند، به بحث و مجادله برمی خیزد، به زانویش در می آورد و خود به جایش می نشیند، کیست و چیست؟
• اگر شاملو طرفدار اگزیستانسیالیسم سارتر می بود، حداقل می بایستی آته ئیست باشد.
• در آن صورت دیگر بحث و جدل مدام با خدا محلی از اعراب نمی یافت:
• «اقیانوس است آن
• ژرفا و بی کرانگی
• پرواز و گرداب و خیزاب
• بی آنکه بداند.

• کوه است این
• شکوه پادرجائی
• فراز و فرود و گردنکشی
• بی اینکه بداند.

• مرا اما انسان آفریده ای
• ...

• فانی ام آفریده ای ...»
(در جدال با خاموشی، گفتگوی بین انسان و خدا)

• تنها کسی می تواند انسان را مخلوق خدا بداند که ایدئالیست باشد و به تقدم روح بر ماده باور داشته باشد، واقعیت عینی را مخلوق روح بداند.

• از این رو، شاملو نمی تواند آته ئیست تلقی شود و جزو دار و دسته ژان پل سارتر.

• شاملو در گفتگو با دکتر سالمی، یاسپرس را به نیچه ترجیح می دهد و فاشیسم آلمان را به سبب استفاده از کتب نیچه به عنوان کتب درسی در مدارس به جای استفاده از کتب یاسپرس مزمت می کند.
• شاملو اما نمی داند که همسر یاسپرس یهودی بوده و علیرغم تمامت عشقش به فاشیسم، از کتاب هایش نمی شد به عنوان کتاب درسی استفاده کرد.

• خدا در مقابل شاملو به عجز و لابه می افتد، از تخت سلطنت آسمانی خویش برمی خیزد و جایش را فروتنانه در اختیار دردانه هستی می گذارد:
• «نقش غلط مخوان، هان!
• اقیانوس نیستی تو
• جلوه سیال ظلمات دور.

• کوه نیستی
• خشکینه بی انعطافی محض

• انسانی تو
• سرمست خمر فرزانگی
• که هنوز از آن
• قطره ای در نکشیده ای
• از معماهای سیاه سر برآورده

هستی معنای خود را با تو محک می زند
• از دوزخ و بهشت و فرش و عرش بر می گذری
• و دایره حضورت جهان را در آغوش می گیرد.

• نام تو ام من
• به غلط
• به یاد معنایت منال.»
(در جدال با خاموشی، گفتگوی بین انسان و خدا)

• بدین طریق، خدای کذائی که آفریننده انسان و جهان و مافیها بود، ناگهان سقوط می کند و تا حد نام انسان تنزل می یابد.

• اما نام کدام انسان؟
• نام انسان انتزاعی و مجرد ـ بی کمترین بی تردید ـ و نه نام تهوع انگیز خنازیریان، جزامیان و اسهالیان.
• همین انسان انتزاعی است که شاملو و سایه اش رعایت کرده اند.

ادامه دارد

۲ نظر:

  1. کمی بی طرفانه تر... ایه حجم هجوم از اعتبار نقد می کاهد. از ما گفتن

    پاسخحذف
  2. «بی طرف
    مدفوع خشک است که نه بو دارد و نه خاصیت.»
    به قول کارگری در لاله زار تهران

    تو بردار به سلیقه خودت تحلیل کن تا ببینیم بی طرفی ات چند من کره دارد

    پاسخحذف