۱۳۸۹ بهمن ۲۱, پنجشنبه

سیری در جهان بینی شاملو (2)

احمد شاملو (21 آذر 1304 ـ 2 خرداد 1379)
شاعر، نویسنده، پژوهشگر و مترجم
چلچلی
بخش دوم
تحلیل واره ای از شین میم شین

حکم هفتم

• و عشق را
• رعایت کرده ایم

• عشق یکی از رایجترین و در عین حال، مبهمترین مفاهیم در ادبیات فئودالی بوده، که بورژوازی واپسین و معاصر همراه با همه خرافه های عهد عتیق به گنجینه معنوی خود وارد و به سلیقه خویش آن را معنی کرده است.
• رئیس پلی بوی در ایالات متحده آمریکا بر سر در کاخ پهناور خود نوشته که مخارج این کاخ از طریق سکس تأمین شده است.

• و سکس در قاموس بورژوازی واپسین و معاصر به معنی عشق است که مثل هر چیز دیگر، فرم کالا به خود گرفته و شاهکالا گشته است، کالای کالاها گشته است.
• هزاران کنسرن با دهها میلیون عضو بطور شبانه روزی «عشق» تولید می کنند و می فروشند.
• انسان متروپول ها اگر کار ندارد تا به زندگی خود معنائی ببخشد، عوضش فیلم سکی تا دلش بخواهد دارد.
• غریزه جنسی چنان عمده و برجسته شده و چنان سنجیده و سیستماتیک تبلیغ می شود که به معیار تعیین کننده ای در زندگی هرکس از خرد تا کلان بدل شده است.
• زیباترین دختران و پسران مردم ـ چه بسا از سنین پائین ـ بمثابه وسایل نوین تولید ثروت بکار گرفته می شوند که تجسم دیالک تیکی از سوبژکت و اوبژکت اند، تجسم وحدت مطلق نیروی «کار»، وسیله «کار» و مواد خام لازم برای «کار» اند.

• هومانیسم ستیزی بورژوازی واپسین و معاصر دیری است که از حیطه فکری ـ فلسفی وارد عالم عمل شده، مادیت کسب کرده، واقعیت یافته و به تمام معنی ملموس و مرئی و محسوس گشته است.
• ایده، جامه مادی به خود پوشیده و راست راست راه می رود.
• عشق بدین طریق، در مقیاس تمامارضی با معرکه گیری و های و هوی گوشکرکن مدام «رعایت» می شود.

• اما منظور شاملو از «رعایت عشق» واقعا چیست؟
• کدام عشق؟
• عشق انتزاعی و مجرد؟
• عشق بی تعریف؟
• عشق بدلخواه قابل تعریف؟

حکم هشتم

• در باران و به شب
• به زير دو گوش ما
• در فاصله اي كوتاه از بسترهاي عفاف ما
• روسبيان
• به اعلام حضور خويش
• آهنگ هاي قديمي را
• با سوت
• مي زنند.

• شاملو در این حکم به مرزبندی میان انسان ها مبادرت می ورزد.
• کسی که مدعی «رعایت انسان» بود و گروهی از قلم بدستان با اشاره به این جور شعارهای بی محتوای چپنما به شاملو صفت «هومانیست» می دهند، اکنون در بستر عفاف خویش با همسان پاک و پارسای خویش غنوده و حساب خود را از هرجائیان «بی همه جا» و «بی همه چیز» جدا می کند.
• بر مبنای کدام معیار عینی و مشخص می توان خود را به درجه قدیسین ارتقا داد و مابقی را روسبی تلقی کرد و به تندباد پرخاش گرفت؟
• ما برای نشان دادن تفاوت هومانیست ها و شعبده بازان شعر «هرجائی» از سیاوش کسرائی را در پایان همین مقاله با صدای شاعر درج می کنیم تا خواننده تصویر راستینی از هومانیسم و انسانگرائی راستین بدست آورد:
• در شعر سیاوش هم اتفاقا سخن از شب و باران است:
• «شهر، عریان شده
• در پنجه بارانی شب»

• شاید شاعر دوراندیش ژرفکاو در همین شعر به همین شعر شاملو واکنش نشان می دهد:
• سیاوش اما هرجائی را نه بطور انتزاعی و نه بطور فردی مشخص، بلکه در دیالک تیک شهر هرجائی و هرجائی تصویر می کند:
• دیالک تیک شهر هرجائی و هرجائی بسط و تعمیم دیالک تیک سیستم و عنصر است، بسط و تعمیم دیالک تیک جامعه و فرد است.
• روسبی مادرزاد هرگز وجود نداشته است و وجود نخواهد داشت.
• این شهر هرجائی است که دامن کثیف دریده از تضادهای طبقاتی اش گنداب پرورش هرجائی از همه رنگ است.
• کسی که از درک دیالک تیکی سیاوش بی خبر است، همین شعر بهترین دلیل برای کسب یقین قلبی می تواند باشد.
• واکنش سیاوش به حضور روسبی در خیابان، نه با فخرفروشی به پاکی و پارسائی خود و همسرش، بلکه با درک شرایط دشوار زندگی روسبی ها همراه است.
• سیاوش از خستگی زن هرجائی، از کفش سوراخ او، از فرا رسیدن آخر ماه ـ موعد پرداخت قسط ها، قرض ها و کرایه خانه ـ، از تردید و بیم و اندوه او در زیر باران سخن می گوید.
• شاعر توده ها هرجائی را نه با نفرت پر نخوت، بلکه با همدردی سرشته به هومانیسم ناب در می یابد.
• سیاوش در چهره زن هرجائی نه بیگانه ای از طرازی دیگر، بلکه مادر و خواهر و عشق و کودک خود را باز می شناسد:

• «مادر باکره معصومم!
• خواهر گمشده ام!
• عشق بی حوصله دلتنگم!
• آتش خاطر من باد
• اجاقت امشب.

• به سوی خانه برو
• طفلک سرگردانم!»

• شعر هرجائی با تعیین نقش تعیین کننده در دیالک تیک شهر هرجائی و هرجائی به پایان می رسد.

• با این اخطار و هشدار دیالک تیکی که وجود هرجائی نتیجه ناگزیر هماغوشی شهر هرجائی با شب بارانی است:
• «شهر هرجائی خفته است
• در آغوش شب بارانی»

• در دیالک تیک شهر هرجائی و هرجائی، نقش تعیین کننده از آن شهر هرجائی است.
• این سیستم اجتماعی ـ اقتصادی حاکم است که باید به محاکمه کشیده و محکوم و واژگون شود.
• و گرنه محکوم کردن هرجائی «بی همه جا» و «بی همه چیز» آسان است.
• همین برخورد را چارلی چاپلین نیز در گفتگو با دخترکی که در فیلم دست به خودکشی زده، داشته است.

حکم نهم

• (در برابر كدامين حادثه
• آيا
• انسان را
• ديده اي
• با عرق شرم
• بر جبينش؟)

• شاملو اکنون از شرم انتزاعی سخن می راند.
• انسان ماورای زمینی باید هم از چیزهای انتزاعی سخن بگوید.

حکم

• آنگاه كه خوشتراش ترين تن ها را به سكه سيمي
• توان خريد،
• مرا
• ـ دريغا دريغ –
• هنگامي كه به كيمياي عشق
• احساس نياز
• مي افتد
• همه آن دم است .
• همه آن دم است.

• شاملو در این حکم، دیالک تیک ماده و روح را و همچنین دیالک تیک نمود و بود (ماهیت) را به شکل دیالک تیک تن و روح بسط و تعمیم می دهد، تا بلافاصله آن را از هم بگسلد، قطب تن (ماده، نمود) را حفظ و برجسته و مطلق کند و قطب روح ( بود و یا ماهیت) را دور باندازد و فاتحه دیالک تیک یاد شده را همزمان بخواند.
• شاملو تن انسان ها را چنان مطلق می کند که برای ماهیت و روح آنها هیچ ارج و قرب و ارزشی باقی نمی ماند.
• در قاموس شاملو و خیلی از قلم بدستان پیر و برنا، روسبیان ـ ظاهرا بطرزی مانیگرایانه ـ دیوار دوئالیستی قطوری از جنس دیوار چین میان جسم و روح خود کشیده اند، به آسانی آب خوردن، روح خود را پی نخود سیاه می فرستند و «تن خوشتراش خود را به سکه سیمی» به این و آن اجاره می دهند.
• دیالک تیک ماده و روح را، دیالک تیک فرم و محتوا را، دیالک تیک نمود و بود را، حتی به زور بمب اتم نمی توان از هم گسست.
• فروش تن همواره با فروش روح همراه است و برعکس.
• امتحانش دشوار نیست:
• تخریب عزت و اعتبار انسانی همواره با تخریب جسمانی درخور همراه می شود و برعکس.
• شکل و شمایل انسان بلحاظ روحی تحقیر شده فی الفور و بکلی دگرگون می شود.
• این را دوستاقبانان و دژخیمان امنیتی خرفت حتی می دانند.
• این را برده داران قدیم و مدرن حتی می دانستند و می دانند:
• اخراج برده ای و کارگری همان و تغییر حالت جسمی و روش و رفتار او همان.
• جسم و روح تجلیگاه دیالک تیکی بی چون و چرای یکدیگرند.

• اما در خرید و فروش «خوشتراش ترين تن ها به سكه سيمي» چه ایرادی هست؟
• این چپ نمائی بی محتوای رایج در زمینه عشق کذائی نه تنها مشکوک، بلکه بلحاظ منطقی بکلی بی پایه و ابلهانه است.
• دیالک تیک داد و ستد بنیادی ترین دیالک تیک هستی است که حتی میان ذرات اتمی حکمفرما ست.
• در فلسفه شیخ شیراز، توده تهیدست را حتی به صدها فرسنگی باغ جنت هم راه نمی دهند.
• کسی که در دنیا با احسان و انفاق (داد) برای عقبی سرمایه گذاری نکرده، باید پیشاپیش قید باغ جنت (ستد) را بزند، سرش را پائین باندازد و بدون روداری و پر روئی روانه دوزخ شود.
• بهشت برین جای تهیدستان «بی همه چیز» نیست.
• بهشت جای توانگران است و بس:

سعدی

• توانگرا، چو دل و دست کامرانت هست
• بخور، ببخش، که دنیا و آخرت بردی

• سؤال این است که وقتی هر چیز مادی و معنوی خرید و فروش می شود، چرا باید خوشتراشترین تن ها به رایگان تقدیم این و آن بشوند؟
• وقتی برای اشعار، نوارها و نوشته های شاملو قیمت تعیین می شود، چرا نباید برای خوشتراش ترین تن ها قیمت تعیین شود که معبد شاملو و امثال او محسوب می شوند؟

• اما منظور شاملو از «دریغا دریغ» چیست.
• دریغ شاملو از این است که خوشتراش ترین تن ها به سکه سیمی خرید و فروش می شوند و یا از این است که شاملو موقع نیاز به «کیمیای» کذائی «عشق»، فقط به «آن دم» می اندیشد؟
• منظور از مفهوم «آن دم» شاملو را حالا دیگر بچه های کودکستان هم می دانند.
• ولی با عمده کردن «آن دم» برای چه باید پوز داد؟

حکم دهم

• قلبم را در مجري ِ كهنه اي
• پنهان مي كنم
• در اتاقي كه دريچه اي اش
• نيست.

• از مهتابي
• به كوچه تاريك
• خم مي شوم
• وبه جاي همه نوميدان
• مي گريم.
• آه
• من
• حرام شده ام!

• این تمامت کاری است که شاملو انجام می دهد.
• از روسبیان و خرید و فروش خوش تراش ترین تن ها دیگر خبری نیست:
• اشاره ای، یاوه ای، گذری.
• همین و بس.
• شاملو ما را یاد حافظ می اندازد که کشف پیوند منطقی و عینی میان ابیات غزلیاتش دشوار است.
• شاملو قلبش را در «مجری کهنه ای در اتاق بی روزنی» پنهان می کند تا مزاحمش نشود و همه چیز همان بماند که بوده و هست.
• آنگاه بی حمایت قلب، از مهتابی به کوچه خم می شود، پیه هر خطر مهیبی را بر تن می مالد و به جای همه نومیدان می گرید.
• این چیزی جز تبلیغ بی پروای نومیدی و نیهلیسم نیست.
• اما اگر خود شاملو حرام شده، چرا قبل از همه نومیدان به حال خود نمی گرید؟

پایان


هرجائی
شعری هومانیستی و ژرف
از سیاوش کسرائی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر