۱۳۸۹ اسفند ۹, دوشنبه

مرغ دگراندیش


برزین آذرمهر
مرغ دگراندیش
(06/11/1389)

• چون پوپکی بر خیزران ِ ره نشسته
• می پرسم از خود هر زمانی: «کیستم من؟»

• «سر گشته‌ای درجستجوی راه ِ روشن

• پر بسته ای ‌یا در کنامی بوف پرور؟»

• خورده بسی سنگ،
• در سنگسار ِعصر ِ نیرنگ؛

• درهر کجا بیداد دیده،
• بس زندگی‌ ها بر نهاد ِ باد دیده؛

• دیده هزاران چهره ی برگشته از ننگ
• بس تیر ها
• خورده ز دشمن،

• هم زخمه‌هائی

• از رفیقان ِ جفا گر!

• آنی نیاسوده ز آشوب ِ زمانه
• مقهور مانده جا به جا

• در خون تپیده
• زهر ِ هزاران کینه و نفرت چشیده،

• در داد و بستانی
• سخیف و
• نابرابر!

• هرگز گلی از شاخه ی شادی نچیده؛
• حتی
• چراغ ِ خنده‌ ای روشن ندیده؛

• بر هر گلی دل بسته،
• گشته زود پر پر!

• دیده بهارانی
• چو عمر لحظه کوتاه،
• لیکن خزان هائی دراز و مار پیکر!

• ز ین رو ست که

• از بخت بد،
• افتاده از پا،

• بر بد پناه آورده ،
• از ماران ِهفت سر!

• با این همه
• همواره لیکن
• در بند و بی‌ بند
• در جنگ با خنیاگران ِ ساحر ِ زر
• سر شاخ
• با تقدیر ِکور و
• نا مقدر!

• بسیارها
• بر بال اندیشه نشسته

• راهی گشوده
• بر دیار ِ مرگ گستر…

• آنجا که دیری است
• در سایه سلطان ِ جادو

• منقار‌هایت بسته باید
• یا
• شکسته
• هر گه که می رانی سخن
• از داد و داور!

• آنجا که دیری است
• نبض ِ کبود ِ لحظه‌ها سنگین و سرد است،
• خورشید هم خاموش و
• چهر ِ مه مکدر!

• غمگین و دلگیر است کوه و باغ و صحرا
• در آن نیابی هیچ
• جز گل‌های پر پر!

• شادی ـ تو گویی ـ رخت بر بسته ز دل ها،
• دریای اندوه است و غم،
• هر دیده ی تر!

• هر جا نشسته بر دری
• با اشک ِماتم،
• چشم انتظار ِ سرو خود،
• بیچاره مادر!

• در سر زمینی که ز کید و ِکین ِ دیوان
• خورشید ِدانش نیز در ابر ِ حجاب است
• مهتاب هم در آسمان،
• روبنده بر سر!

• گلچهرگان عشق و احساس اند
• در بند،
• خون ِخرد خشکیده در
• فرهنگ ِ لاغر...

• دردم
• عزیزان،
• ازسر ناباوری نیست!

• یا داوری
• بر ژرفه ی ناباوری نیست!

• بی سرزمین و
• بی دیارم!

• کم یار و
• یاور
• دانم که آسان نیست از
• توفان گذشتن!

• با این همه
• باید ز توفان‌ها گذشتن

• اکنون که دریا
• بر گرفته رنگ دیگر،
• راه اوفتاده هر طرف
• سیل بهاری؛

• دندانه‌های کوه هم
• افتاده در هم؛

• دلشاد،
• می خواند نسیم ِمژده آور،
• شب می دهد گل
• در بلوغ ِ باغ ِ باور...

• می پرسم از خود
• بار دیگر
• «کیستم من؟»

• «سهم من ازاین زندگی چیست؟

• در خود شکستن،
• زیر بهمنبار ِ بهمن؟
• یا پر گشودن،
• سوی ‌فروردین ِ دیگر؟»

پایان

۱ نظر:

  1. زیاد دیده همین جلوه ی موقت را
    شب کسالت بار
    که سلب می کند از آذرخش فرصت را!

    راثی پور

    پاسخحذف