۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

جهان و جهان بینی هوشنگ ابتهاج (2)


امیر هوشنگ ابتهاج (سایه) (6 اسفند 1306)
تنگ غروب
1334 (1955 میلادی)
تحلیل واره ای از شین میم شین

تنگ غروب

• یاری کن ای نفس، که در این گوشه قفس
• بانگی بر آورم ز دل خسته، یک نفس

• تنگ غروب و هول بیابان و راه دور
• نه پرتو ستاره و نه ناله جرس

• خونابه گشت دیده کارون و زنده رود
• ای پیک آ4شنا برس از ساحل ارس

• صبر پیامبرانه ام آخر تمام شد
• ای آیت امید به فریاد من برس

• از بیم محتسب مشکن ساغر ای حریف
• میخواره را دریغ بود خدمت عسس

• جز مرگ دیگرم چه کس آید به پیشباز
• رفتیم و همچنان نگران تو باز پس

• ما را هوای چشمه خورشید در سر است
• سهل است سایه گر برود سر در این هوس

تحلیل واره ای بر شعر
تنگ غروب (1334)


• سال 1334.
• از کودتای 28 مرداد، دو سال می گذرد.
• بورژوازی ملی بار دیگر نشان داده است که فاقد پتانسیل ملی و انقلابی است.
• هراس از اردوی زحمت او را به همکاری، سکوت و یا در بهترین حالت، به بی طرفی سوق داده است.
• اگرچه حکومت مصدق سرنگون شده، ولی در سراسر کشور جز فاطمی کسی از این طبقه و متحدانش صدمه ندیده است، درحالی که دهها هزار رزمنده توده ای بازداشت، زندانی، شکنجه، رسوا و اعدام شده اند.

• فصل اندوه.
• فصل تنهائی.
• فصل خشم.
• فصل دریوزگی غرور.
• فصل اشک.
• اشک خون آلود، نه برای زلف و چشم و ابروی یار، بل به خاطر چرخش کلیدی در قفل سلولی، به سبب اخبار وحشت انگیزی از جوخه های شگفت انگیز اعدام، از غریو بی بند مسلسل ها در سحرگاهان، از نشست گلوله های سربین بر پاکترین سینه ها تا ملت یتیم بماند، تا ملت بی یار و یاور بماند و فاحشه وار زیر هیکل تنومند یانکی پناه بجوید.

• قفسی بزرگ، به وسعت یک کشور.
• قفسی نه فقط برای تنها، بل برای مفاهیم، مقوله ها و اندیشه ها.
• قفسی برای اندیشه رهائی بخش.
• قفسی برای آرزوی سرخ رهائی از عقب ماندگی چند هزارساله!
• و خفقان مطلق که حتی راه بر نفس می بندد:

حکم اول

• یاری کن ای نفس که در این گوشه قفس
• بانگی بر آورم ز دل خسته یک نفس

• مفاهیمی که سایه در این بیت به خدمت می گیرند، بی نیاز از تفسیر، بیانگر وضع فجیع موجودند:
• «نفس»، «بانگ»، «دل خسته» و «قفس»

• حزب توده مردم سرکوب، محکوم، رسوا، منحل و ممنوع گشته است.
• سندیکاها تار و مار، مطبوعات مترقی ممنوع و دهن ها بسته اند.
• سکوت و سکون وحشت آلود حکمفرما ست.
• جامعه در غیاب قاعده و قانون ـ جنگل آسا ـ تنگ و تنگتر گشته و به قفسی ماننده است، قفسی تنگ و تنگتر برای نفسی حتی.
• خفقان مطلق را بهتر از این نمی توان تصویر کرد.
• شاعر 28 ساله غمزده در گوشه قفس، مدد از نفس می طبد، برای بر آوردن بانگی از دل خسته غرقه در خون.

حکم دوم

• تنگ غروب و هول بیابان و راه دور
• نه پرتو ستاره و نه ناله جرس

• مفاهیم این بیت نشان می دهند که سایه جوان تحت چه تأثیری از خواجه شیراز است:
• «تنگ غروب»، «هول بیابان»، «راه دور»، «پرتو ستاره» و «ناله جرس»
• هیچکدام از این مفاهیم رنگ و بوی مدرنیته ندارد.
• سیاه مشق سایه بلحاظ فرم (مفاهیم، احکام، تصاویر، معیارهای ارزشی و بینشی) کوچکترین فرقی با دیوان حافظ ندارد.
• با سیاه مشق سایه به همان خوبی می توان فال گرفت که با دیوان خواجه شیراز.
• معروفیت و محبویبت شعر سایه از همین رو ست.
• شعر سایه به همان تریاک شعر حافظ سرشته است.
• مسئله اما بلحاظ محتوا ـ از ریشه ـ دیگر است:
• سایه نه ساکن خرابات، بلکه سرباز سنگرهای سرخ و خونین است.
• سایه سرسخت ترین و سهمگین ترین سرباز اردوی جهانی کار است.
• پیوند سایه با گردان پرولتاریا را حتی با بمب اتم نمی توان از هم گسست.
• پی بردن به این حقیقت امر، همان و تحول کیفی برداشت از شعر سایه همان و دشواری شگرف تحلیل شعر سایه همان.
• در پرتو همین حقیقت امر است که عتیق ترین مفاهیم، مدرن ترین معانی را حمل، نقل و القا می کنند.
• سایه نه شاملو ست که شعرش به خون آلوده باشد و نه سیاوش است که تار و پود شعرش به شعور سرشته باشد.
• شعر سایه اقیانوس مواج عاطفه است.
• شعر سایه از جنس اشک و شعله و شور است.

• تنگ غروب است و پایان روز.
• شب به زودی فرا خواهد رسید با تمامت هول و هراسش.
• اما ناچیزترین نشانی از امید نیست:
• نه سوسوی ستاره ای، نه بانگ جرسی.
• برغم اینها همه راه بسی دور است.
• این وضع و حال زمانه سایه است.
• امید ملتی سر به نیست شده است.

حکم سوم

• خونابه گشت دیده کارون و زنده رود
• ای پیک آشنا برس از ساحل ارس

• سایه در این بیت به رودها شخصیت می بخشد:
• دیده کارون و زنده رود خونابه گشته است.
• رود منبع برکت، نعمت، رویش و زندگی است.
• رود وسیله تولید نعمات مادی است.
• رود مولد جاری است.
• کارون و زنده رود بسان مادری از نگرانی و اندوه اشک می ریزند و تسکین قلب آندو بسته به پیامی است که پیکی از ساحل ارس بیاورد.
• امید اینکه عزیزی از مرز گریخته باشد و از گزند جوخه های خونتا در امان باشد.
• چه روزگاری!

حکم چهارم

• صبر پیامبرانه ام آخر تمام شد
• ای آیت امید به فریاد من برس

• مفهوم «صبر پیامبرانه» بیانگر تحمل زجر و تهمت و دروغ و افترای بی وقفه و بی بند است.
• سؤال انگیز اما مفهوم «آیت امید» است که باید به فریاد شاعر پیامبر صفت برسد.
• آیت امید پیامبر می توانست در هیئت پیکی از آسمان وحی نازل شود و او را به صبر و استقامت فراخواند.
• اما سایه جوان نه امیدی به آسمان دارد و نه ظاهرا از قانونمندی های عینی هستی طبیعی و اجتماعی با خبر است.
• آیت امید پیامبر اسلام نیز نوعی قانونمندی تاریخی و خوش بینی (اوپتیمیسم) انقلابی بود.
• پیامبر نماینده فرماسیون اجتماعی نوین و مترقی بود، گیرم که نام رکیک برده داری را مثل لکه ننگی بدوش می کشید.
• فرماسیون برده داری در مقایسه با فرماسیون در حال فروپاشی کمون اولیه گامی بلحاظ تاریخی، یعنی بلحاظ توسعه خجسته نیروهای مولده، به پیش بود.
• پیک امید پیامبر در واقع پیک تاریخ بود.
• سیر و سرگذشت ادیان را باید در چارچوب فرماسیون های اجتماعی درک کرد.
• بهشت از دست رفته (اخراج آدم و حوا از باغ بهشت) و بهشت موعود در کتب آسمانی نیز چیزی جز فرماسیون اشتراکی اولیه بطور قانونمند فروپاشیده و جامعه بی طبقه کمونیستی فردا نبوده و نیست.
• سایه اگر در شرایط موجود بعد از کودتا علامه دهر تئوریک هم بوده باشد، نمی توند به سبب تخریب روانی منطقی بیندیشد، هیچکس نمی تواند.
• برای تفکر منطقی به آرامش روانی نیاز مبرم هست.
• لحظات سرکوب و ترور و وحشت، نه لحظات تفکر منطقی، نه لحظات فرمانفرمائی عقل سلیم، بل لحظات یکه تازی برآشفته غریزه اند.
• در این جور مواقع حکمران اصلی وجود هر کس، غریزه بقا ست که مهمترین و متعالی ترین غریزه هر موجود زنده است.
• این حقیقت امر را شیخ شیراز به خوبی می داند:

شیخ شیراز

• تشنه سوخته در چشمه روشن، چو رسید
• تو مپندار که از پیل دمان اندیشد

• ملحد گرسنه در خانه خالی بر خوان
• عقل باور نکند، کز رمضان اندیشد

• سعدی در این حکم، دیالک تیک غریزه و عقل را به شکل دیالک تیک رفع تشنگی و بی اعتنائی به خطر مرگ و دیالک تیک رفع گرسنگی و بی اعتنائی به عذاب دوزخ بسط و تعمیم می دهد و با درایتی خارق العاده نقش تعیین کننده را از آن غریزه بقا می داند.

حکم پنجم

• از بیم محتسب مشکن ساغر ای حریف
• میخواره را دریغ بود خدمت عسس

• دلیل صحت ادعای ما را خود سایه در همین بیت ارائه می دهد:
• ساغر شکستن و توبه کردن از میخواری از بیم محتسب و خدمت به عسس شایسته میخواره نیست.
• به زبان ساده، ترک سنگر طبقاتی و خیانت به آرمان توده ها برای مبارز انقلابی ننگ است.
• این فقط و فقط می تواند حکم بدیهی شاعرپهلوانی باشد و یا پهلوانشاعری.
• کاری که سایه با میراث حافظ می کند، هم سنجیده است و هم ستودنی.
• سایه عناصر فرمال و ساختاری شعر حافظ را برای بیان محتوای بکلی دیگری به خدمت می گیرد.
• بدین طریق، هم شعر سایه از گزند سانسور در امان می ماند و بطرز وسیعی اشاعه می یابد و هم محتوا و پیام مورد نظر سایه به گوش همسنگران بالقوه و بالفعل می رسد و اثر می بخشد.
• برای درک چند و چون این روند و روال باید دیالک تیک فرم و محتوا را زیر ذره بین گذاشت:
• سایه فرم شعر حافظ را بی کوچکترین تغییری به خدمت می گیرد و آن را با محتوای نوینی پر می کند.
• محتوای شعر حافظ سرتاپا ارتجاعی و ضد انقلابی است.
• در حالی که محتوای شعر سایه در خدمت پیشرفت اجتماعی است، بشرط اینکه خواننده به بیوگرافی سایه واقف باشد و مفاهیم و تصاویر حافظانه را از نو معنی کند.
• مسئله اما این است که در دیالک تیک فرم و محتوا، فرم هیچکاره نیست.
• هرگز کسی نمی تواند فرم ارتجاعی را به خدمت گیرد و زهر معرفتی ـ نظری ناشی از آن را خنثی کند.
• ارسطو ـ حکیم هیولای آنتیک ـ البته به غلط نقش تعیین کننده را در دیالک تیک فرم و محتوا از آن فرم می داند و فرم را تا درجه خدا ارتقا می دهد.
• بنظر ارسطو ماده بی فرم (که خود یاوه ای است) تنها پس از ورود فرم از خارج بدان، به چیزی بدل می شود.
• فرم خدا ست.
• هگل بدرستی از تبدیل فرم به محتوا سخن می گوید.
• کم بها دادن به فرم به بهانه نقش تعیین کننده داشتن محتوا در دیالک تیک فرم و محتوا ابلهانه است و سرچشمه خطاها و اشتباهات چه بسا جبران ناپذیر.

• ایراد اصلی و بنیادی شعر سایه نیز همین است:
• شعر سایه به افیون حافظانه آلوده است.
• شعر سایه افیون توده ها ست.
• شعر سایه نه حماسه، بلکه مرثیه و پند و اندرز بی بهره از شعور رهائی بخش است.

• سایه در این بیت، به نصیحت توابین بالقوه و بالفعل نشسته است، انگار باوربه رهائی و تلاش در خور برای رهائی باور وحرکتی مذهبی ـ روحی است تا پشیمانی و توبه پیشه کنی و یا با سماجت و لجاجت براعتقاد قلبی خویش پا بفشاری و از تل آتش بگذری!
• انگار تئوری رهائی بخش نه علمی از خانوار علوم طبیعی، بلکه اعتقادی، مرامی، مسلکی، مذهبی است که بپذیری و یا نپذیری!
• انگار شورش برده ها نه شورشی طبقاتی برای گسستن زنجیرها، بل برای اثبات پهلوانی خویش و استحکام باور قلبی خویش است.

حکم ششم

• جز مرگ دیگرم چه کس آید به پیشباز
• رفتیم و همچنان نگران تو باز پس

• کسی که مثل حافظ در بیت پیشین از توبه منع می کرد، بلافاصله به قلع و قمع امید خواننده برمی خیزد:
• تنها پیشبازی که متصور است، مرگ نام دارد و از آینده مطلوب (رهائی) تا چشم کار می کند، خبری نیست.
• یأس!
• امید پرنده ای است که دیری است از این بام پریده است:
• پرنده امید واهی،
• پرنده واهی امید.
• امید آلوده به انتظار، امید به ظهور دلاوری!
• امید به غیر انتزاعی، به بیگانه، به دادرس!
• و یأس نتیجه ناگزیر امیدواره ای از این دست است و بس.

حکم هفتم

• ما را هوای چشمه خورشید در سر است
• سهل است سایه گر برود سر در این هوس

• دلیل ادامه راه و صرفنظر از سر، برای شاعر نه در واقعیت و قانونیت آماج و ایدئال، بلکه در چند و چون خود ایدئال است، در این است که ایدئال «چشمه خورشید» است.
• در هوس دستیابی به چشمه خورشید، صرفنظر از سر سهل و آسان است.
• کاری که سایه در نهایت معصومیت انجام می دهد، تبلیغ سنت از خودگذشتگی است.
• تأثیری که شعر سایه در خواننده باقی می گذارد، عادیت سربازی بر سر هوس نیل به چشمه خورشید انتزاعی است.

• سخن از ماکسیمم ممکنه است که از مبارز انقلابی طلب می شود.
• هوای چشمه خورشید بسر داشتن نه رؤیا، نه آرزوئی زیبا و توخالی، بلکه خواستی ضرور و قانونمند است، و لذا باید آن را صبورانه تدارک دید:
• تدارک فکری و تدارک مادی!

• حرکت تاریخ ساز به سوی چشمه خورشید حرکتی است توده ای و نه فردی.
• حرکتی است که کار دراز آموزش و آزمایش می طلبد، کار دشوار روشنگری، روشنگری خویشتن خویش و دیگران!
• و مرگ نه آرزوئی سهل، که فاجعه ای است.
• و فاجعه را باید در پرتو زلال اندیشه ای تیزبین و دورنگر حتی الامکان ناممکن ساخت.

• هوادار چشمه خورشید شدن هزاران پیش شرط عینی و ذهنی، اجتماعی و روحی می طلبد.
• هوادار چشمه خورشید شدن محصول یکشبه نیست که بی اندیشه ای فدا شود.
• در روان این هوادار چشمه خورشید انرژی گرانبهای چندین هزار ساله متبلور شده است، چنین موجودی به الماس ناب می ماند.
• آن را نباید به آسودگی دور انداخت!
• انتحار قهرمانان، بزرگترین فاجعه ای است که نصیب ملتی می شود.
• اگرچه قهرمان تاریخ نمی سازد، ولی تاریخ در کوره دیالک تیک قهرمان و توده قوام می یابد.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر