۱۳۸۹ اسفند ۱, یکشنبه

سیری در جهان بینی مهدی اخوان ثالث (3)


مهدی اخوان ثالث (1307 ـ 1369)
ناگه کدامین ستاره فرو مرد؟
(1341 ـ 1350)
تحلیل واره ای از شین میم شین
حکم

• میخانه های غم آلود
• با سقف کوتاه ضربی

• و روشنی های گمگشته در دود
• و پیشخوان های پر چرک و چربی.

• اخوان در این حکم به مفهوم دیرآشنای «میخانه» پناه می برد.
• می و میخانه ریشه ای عمیق در ادبیات فئودالی ایران و شاید همه کشورها دارد.
• بندرت شعری ماقبل نیمائی در ایران یافت می شود که از گزند واژه می و میخانه جان سالم بدر برده باشد.
• برای درک مفهوم میخانه باید به ضد دیالک تیکی آن دست یافت.
• ضد دیالک تیکی میخانه، معبد است.
• معبد سمبل پاکی است:
• معبد طهارت محض است و ورود آلودگان بدان ممنوع!
• معبد محل وعظ و انتقاد از خود و انتقاد از همنوع ، برای تعدیل تضادهای روانی خویش، برای تعدیل تضادهای همبود، برای ایجاد هماهنگی و هارمونی میان مردم و برای تشکیل همبودی از پاکان و پارسایان است.
• معبد ـ در فرهنگ روشنگری ـ محل تعالی روح است و به قول هگل ـ پیامبر بزرگ روشنگری ـ محل گذار انسان از خطه تن به عالم روح است.
• معبد محل تعالی روح است در گذر از پله های مفاهیم، به نیت نیل به روح مطلق، به ایده ایده ها!

• میخانه وارونه معبد است، قطب دیالک تیکی معبد است.
• میخانه کثافت محض است و محل تجمع ناپاکان و آلودگان.
• میخانه محل فراموشی خویشتن خویش است و فراموشی خویشتن، فراموشی جامعه را در بطن دیالک تیکی خویش دارد.
• میخانه محل سقوط و تجزیه و تلاشی روح است، محل انجماد مطلق و بی برگشت روح است، روح به معنی هگلی آن.
• میخانه محل تجمع نومیدان است.
• میخانه جولانگاه خود ستیزی انسان ها و منجلاب رویش خرد ستیزی است.

• حالا می توان حدس زد که چرا اخوان همراه با سایه مطیع خویش، نه به معبد، بل به میخانه می رود.

• اتفاقا در توصیف اخوان از میخانه، همان ویژگی ها عمده و برجسته می شوند که بر زبان ما آمده اند:
• «میخانه های غم آلود، با سقف کوتاه ضربی و روشنی های گمگشته در دود و پیشخوان های پر چرک و چربی.»

حکم

• هر جا، که من گفتم، آمد،
• این گوشه، آن گوشه ی شب
• هر جا، که من رفتم، آمد.

• اخوان و سایه اش وقتی هم که از میخانه های پر چرک و کثافت و چربی بیرون می آیند، جائی جز این و یا آن گوشه شب نمی یابند.
• تا چشم کار می کند، از نور و روشنی و پاکی و پارسائی خبری نیست.
• جهان زیر سیطره سنگین شب به تنگی نفس افتاده است.

حکم

• او دید، من نیز دیدم:
• مرد و زنی را، که آرام و آهسته، با هم
• چون دو تذرو جوان می چمیدند

• و پچ پچ و خنده و برق چشمان ایشان
• حتی ـ بگو ـ باد دامان ایشان

• می شد نهیبی، که بی شک
• انگار، گردنده چرخ زمان را

• ـ این پیر پر حسرت بی امان را ـ
• از کار و گردش می انداخت، مغلوب می کرد

• و پیری و مرگ را در کمینگاه شومی که دارند،
• نومید و مرعوب می کرد.

• اخوان و سایه فرمانبردارش در دل ظلمت به جرقه ای از نور و شادی و خوشی و لذت برمی خورند، جرقه ای که «گردنده چرخ زمان را از کار و گردش می اندازد و مغلوب می سازد.»

• منظور از غلبه بر «گردنده چرخ زمان» چیست؟


• برای درک منظور اخوان باید دیالک تیک استثناء و قاعده را به خاطر آورد:

• قاعده در جامعه بشری این است که انسان ها به مثابه موجودات اجتماعی به همدیگر عشق بورزند، سعادت و رفاه خود را در سعادت و رفاه همنوع خویش بجویند.

• استثناء در جامعه بشری کین توزی انسان ها نسبت به هم، تنهائی انسان ها، بی کسی و بی پناهی انسان ها ست.

• بنابرین، دیالک تیک استثناء و قاعده در جامعه بشری باید به شکل دیالک تیک تنهائی و همبائی، دیالک تیک سوء ظن و اعتماد، دیالک تیک شیون و شادی، دیالک تیک نفرت و عشق بسط و تعمیم داده شود.

• اما اخوان در این شعر نه از جامعه بشری، بلکه از جنگل، از بیغوله اسیردر چنگ سیاه شب گزارش می دهد:

• آنچه قاعده است، ظلمت و تنهائی و اندوه و کین توزی و سوء ظن است و آنچه استثناء است، نور و عشق و همبائی و همرائی و اعتماد است.
• در این بیغوله، دیالک تیک استثناء و قاعده وارونه شده و اخوان از وارونگی ظاهرا بی برگشت پرده برمی دارد.
• او برای تفهیم این وارونگی بسان شیخ هیولای شیراز به رادیکالیزه کردن پدیده مورد نظر دست می زند:
• دوستی میان دو نفر چنان استثنائی جلوه می کند که انگار «گردنده چرخ زمان» (پدیده ای طبیعی و بکلی خارج از حیطه اختیار و اقتدار بنی بشر) از کار افتاده و قادر به تحمیل قاعده وارونه خویش نیست و «پیری و مرگ» نومید و مرعوب گشته اند.

• حالا می توان حدس زد که چرا فروغ فرخزاد از استثنائیت اخوان سخن می گوید:

• «اخوان با همه فرق دارد.
• اخوان مرا به یاد سعدی می اندازد.» (نقل قول به مضمون)

حکم

• در چار چار زمستان
• من دیدم، او نیز می دید

• آن ژنده پوش جوان را که ناگاه
• صرع دروغینش از پا در افکند

• یکچند نقش زمین بود
• آنگاه
• غلت دروغینش افکند در جوی،
• جویی که لای و لجن های آن راستین بود

• چله زمستان است.
• مفهوم معصوم زمستان نیز در این حکم، برای توصیف روزگار دهشت بکار می رود.
• فروغ نیز بارها از این مفهوم استفاده کرده است.
• اخوان ماجرای یکی از همنوعان بیمار خویش را نقل می کند که صرعش او را از پا در می افکند، یک چند نقش زمین می ماند، لحظه ای بعد، غلت می زند، در جوی پر لای و لجن می افتد.
• اما طنز تلخ اخوان در این حکم، خواننده و شنونده این شعر را از ریشه می لرزاند.
• او برای بیان طنز خویش دیالک تیک دروغین و راستین را به خدمت می گیرد:
• صرع دروغینش او را نقش زمین می کند و غلت دروغینش به جوی پر لای و لجن می اندازد، جوئی که لای و لجن های آن راستین اند.

• این حکم نه تنها بلحاظ صنعت شعری بی نظیر و نیرومند و زیبا ست، بلکه صدها بار مهمتر از آن، نشاندهنده هومانیسم زلال و بی غل و غش و غول آسای او ست.


• اما چرا صرع و غلت دروغین؟


حکم

• و آنگاه دیدیم:
• ـ با شرم و وحشت ـ
• خون، راستی خون گلگون،
• خونی که از گوشه ابروی مرد
• لای و لجن را به جای خدا و خداوند
• آلوده وحشت و شرم می کرد

• این حکم بیان بی پرده دهشت و درد است.
• بیرون زدن لخته های خون از گوشه ابروی مرد تهیدست ژنده پوش شاعر بشردوست را از ریشه می لرزاند.
• او با تمام وجودش احساس شرم و وحشت می کند.
• این اما تمامت تأثیری نیست که بر روان حساس او وارد می شود.

• اخوان فرد را بمثابه فردی منفرد و مجزا ادراک نمی کند.

• اخوان فرد را در دیالک تیک فرد و جامعه می بیند، در دیالک تیک جزء و کل می بیند.
• در دیالک تیک جزء و کل اما نقش تعیین کننده از آن کل است.
• در دیالک تیک فرد و جامعه نیز به همان سان نقش تعیین کننده از آن جامعه است.
• این جامعه است که باید مراقب اعضای خویش باشد.
• این جامعه است که باید برای بیماران فقیر خویش چاره بیندیشد.
• از همین رو ست که «خون جاری از گوشه ابروی مرد به جای خدا و خداوند»، به جای جامعه و سیستم اجتماعی، لای و لجن را شرمگین می سازد و به وحشت می اندازد.

• انتقاد نشسته در این حکم انتقادی برنده و ژرفنده است، جامعه را به بازخواست می کشد و محکوم می کند.


حکم

• در جوی، چون کفچه مار مهیبی
• نفت غلیظ و سیاهی روان بود

• می برد و می برد و می برد
• آن پاره های جگر را، تکه های دلم را

• و ز چشم من دور می کرد و می خورد
• مانند زنجیره کاروان های کشتی

• کاندر شفق ها، فلق ها
• ـ در آب های جنوبی ـ
• از شط به دریا خرامند و از دیدگه دور گردند
• دریا خوردشان و مستور گردند.

• فقط شاعری می تواند به سرایش چنین بندی قادر باشد که ذره ذره شعورش به هومانیسم ناب سرشته باشد.
• لخته های خون مرد را شاعر به مثابه «پاره های جگر و تکه های دل» خویش تلقی و احساس می کند و از اعماق وجودش ضجه و زجر می کشد.

حکم

• و نیز دیدیم با هم، چگونه
• جن از تن مرد آهسته بیرون می آمد

• و آن رهروان را که یک لحظه می ایستادند
• یا با نگاهی بر او، می گذشتند
• یا سکه ای بر زمین می نهادند.

• اخوان در این حکم، واکنش همنوعان خویش را به نقد می کشد که به جای دستیازی به کمک، به جای بردن او به بیمارستان، به جای مواظبت از او و همدردی، لحظه ای می ایستند و یا با نگاهی بر او به راه خویش می روند و یا سکه ای بر زمین می اندازند، تا بلا از خودشان و کودکان شان دور باشد.
• تنهائی، بی کسی و بی پناهی ساکنان جهنم موسوم به جامعه اکنون بطرزی مشخص تر تبیین می شود.

حکم

• دیدیم و با هم شنیدیم
• آن مردکی را که می گفت و می رفت:
• «این بازی اوست.»

• و آن دیگری را که می رفت و می گفت:
• «این کار هر روزی او ست.»

• اکنون می توان به معنی «صرع دروغین و غلت دروغین» که در احکام پیشین آمده، پی برد.
• این برداشت همنوعان مرد تهیدست است که ضمن خودداری از یاری به بیمار، او را به تئاتر برای جمع کردن پشیزی چند متهم می کنند و بی شرمانه ادعا می کنند که «این بازی و کار هر روزی او ست.»
• این واکنش عام کشورشمول مردم باید مورد بررسی و تحلیل همه جانبه قرار گیرد.
• این واکنش از سوئی از مخالفت طبیعی مردم با گدائی بخشی از افراد جامعه حکایت می کند.
• گدا شیوه انگلی زیست در پیش می گیرد و به مثابه سربار جامعه تلقی می شود.
• گدا از نقطه نظر مولدین مایه ننگ است و لذا برای جلوگیری از اشاعه شیوه انگلی زیست، از دادن پشیزی به او امتناع می ورزند.

• این امتناع معقول و منطقی سبب می شود که گدایان برای جلب ترحم توده ها دست به کارهای خودستیز بزنند.

• دیالک تیک غریبی در روان جامعه به کار می افتد که تمیز بیمار طبیعی از بیمار تصنعی دشوار می شود، تمیز محتاج از عوامفریب ـ هر چند به خاطر پشیزی ـ دشوار می شود.
• دلیل دیگر این واکنش مردم منشاء روانی دارد.

• در جهنم جامعه طبقاتی همه انسان ها ـ بیش و کم ـ تنها و بی پناه اند.

• با مشاهده گروهی از اعضای جامعه در شرایط زیست دشوار، وجدان انسانی ـ نوعی آدم ها به پرخاش برمی خیزد و آنها را به دستیاری از مستمندان و محتاجان یاری فرمان می دهد.
• آدم ها اما چه بسا یک سر دارند و هزاران مشکل.
• غفلتی کوچک همان و گرفتار مشکل شدن همان.
• از این رو، برای خاموش ساختن وجدان پرخاشگر به توضیح تئوریک بجا و یا نابجای قضیه می پردازند.
• اگر صرع مرد دروغین باشد و غلتش هم به همین سان، پس دستیاری از او لزومی ندارد.

• انتقاد اخوان از مردم در هر صورت درست است.

• انسان ها حق ندارند نسبت به سرنوشت یکدیگر بی تفاوت باشند.
• ولی این در وهله اول وظیفه و تکلیف دولت است که به داد مستحقین برسد.

حکم

• او دید، من نیز دیدم:
• دم لابه های سگی را ـ سگی زرد ـ
• که جلد می رفت، می ایستاد و دوان بود،

• دنبال مردی، که با یک بغل نان خوشبوی و تازه
• چالاک و چابک روان بود

• و گاه، یک لقمه می کند و می خورد
• و لقمه ای پیش آن سگ می افکند.

• اخوان اکنون برای توضیح همه جانبه تر قضیه به نقل قصه ای دیگر اقدام می کند:
• قصه ای از عالم حیوانات.
• قصه سگی که با دم لابه های گداگونه به دنبال مردی روان است و مرد بدون مته به خشخاش گذاشتن تکه هائی از نان خوشبو هدیه سگ می کند.
• دیگر از ادا و اطوار دروغین سگ سخنی بر زبان نمی گذرد.
• اخوان ظاهرا به مقایسه ای دست می زند:
• رفتار آدم ها با همدیگر بدتر از رفتار آنها با سگ های ولگرد کوچه ها ست.

• اما اخوان حرف های دیگری نیز برای گفتن دارد:


حکم

• ناگه دهان دری باز ـ چون لقمه ـ او را فرو برد

• ما هم شنیدیم، کآن بوی دلخواه گم شد
• و آمد به جایش، یکی بوی دشمن.
• و آنگاه دیدیم از آن سگ
• خشم و خروش و هجومی
• ـ که گفتی ـ
• بر تیره شب چیره شد بامداد طلائی
• اما نه، سگ خشمگین مانده پائین
• و بر درخت است، آن گربه تیره گل باقلائی.

• سگی که برای بیگانه ای (آدمی) دم تکان می داد و به خفت و تحقیر تن در می داد، با دیدن گربه ای (همنوعی) خوی خصمانه از خود بروز می دهد و گربه را مورد حمله و هجوم قرار می دهد.

• اخوان ظاهرا میان رفتار انسان ها و سگ ها نسبت به همنوع خویش به کشف تشابه شگرفی نایل می آید.


• کشف و اعلام این تشابه اما از فاجعه ای خبر می دهد:

• از فاجعه سقوط انسان ها به قهقرای بربریت و یا از فاجعه درجا زدن در مرحله بربریت.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر