۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

دیالک تیک ماده و روح (دیالک تیک وجود و شعور) (3)


پل هنری تیری د هولباخ (1723 ـ 1789)
از متفکران رادیکال قرن هجدهم و از همکاران دیدرو و دآلمبر

از مؤلفین دایرة المعارف (35 جلدی)
آته ئیست، دترمینیست و ماتریالیست


شعور
پروفسور آلفرد کوزینگ
برگردان شین میم شین

شعور عبارت است از انعکاس فکری خاص انسانی واقعیت عینی، بکمک سیستم عصبی مرکزی.
شعور شامل کلیه فرم های انعکاس حسی و عقلی و مجموعه احساسات، عواطف و امیال انسانی، یعنی مجموعه فعالیت روانی انسان ها می شود.

• در طول تاریخ فلسفه چند و چون شعور مورد مجادله فکری ماتریالیسم و ایدئالیسم بوده و تغییرات ماهوی زیادی یافته است.
• مسئله اصلی مورد اختلاف میان ماتریالیسم و ایدئالیسم عبارت است از این که آیا شعور، ناشی از فعالیت طبیعی جسم بشری، یعنی مغز است و یا این که ناشی از روح غیر مادی و ماورای طبیعی است؟

فلاسفه ایدئالیست اغلب و بطرق مختلف، این تصور را رواج می دهند که شعور و بویژه تفکر پدیده ای مطلقا مستقل از ماده است.
• آنها شعور را جوهری روحی، جهان ایده ای مستقل، ایده مطلق و یا حتی تنها واقعیت ممکن قلمداد می کنند.

• به نظر افلاطون کردوکار روانی، محصول کار روح غیرمادی و بیمرگ است که برای مدتی کوتاه و معین در زندان تن انسان محبوس شده است.

ارسطو نیز روح جاوید را، فرم جسم انسانی را، بمثابه ارگان کردوکارهای روانی تصور می کند، البته او در رابطه با دریافت ها و ادراکات همکاری جسم را نیز دخیل می داند.
• او اما تفکر را محصول کار روح و یا روح متفکر می داند که کاملا مستقل از جسم است.

نظریات ارسطو را توماس فون اکوین در کلیت آن از آن خود کرده و هنوز هم در نئوتومیسم رواج دارند.
توماس فون اکوین (1225 ـ 1274)
ایتالیائی الاصل و یکی از پرنفوذترین فلاسفه و تئولوگ های تاریخ بوده است.
او از مهمترین فقهای کلیسای کاتولیک و از نمایندگان اصلی فلسفه
در قرون وسطی متعالی (اسکولاستیک) محسوب می شود.
میراث معنوی خارق العاده او هنوز هم در نئوتومیسم و نئواسکولاستیک مؤثر است.
کلیسای کاتولیک روم او را جزو قدیسان تلقی می کند.

فلاسفه ماتریالیست ـ برخلاف ایدئالیست ها ـ روندهای روانی را جریانات طبیعی در جسم انسان می دانند.
دموکریت ادراک و تفکر را حرکات اتم های روحی می پندارد و مغز را مقر تفکر.

دکارت در توسعه و ترویج مفهوم شعور در فلسفه عصر جدید، نقش بسیار مهمی بازی کرده است.
• او روح را جوهری کاملا متفاوت از جسم می پنداشت که به هیچ چیز مادی منوط و وابسته نیست.

• جسم ـ به نظر دکارت ـ همانند یک ماشین مکانیکی کار می کند، ولی کلیه اعمال آگاهانه در روح متمرکز شده اند.

• به نظر دکارت وجود شعور تنها چیزی است که در مورد آن نمی توان شک و تردید بدل راه داد:
• «من می اندیشم، من هستم.»

دکارت وجود جهان مادی را بطور غیرمستقیم، از طریق اثبات وجود خدا ثابت می کند.
• مقام خاصی که دکارت برای شعور قائل می شد، در توسعه بعدی اش، به خط اصلی فلسفه ایدئالیستی ئی منتهی شد که دارای سمتگیری معرفتی ـ نظری راسیونالیستی بود.

• (راسیونالیسم نامی است برای جریان معرفتی ـ نظری که مرحله عقلی شناخت را مطلق می کند و لذا ادعا می کند که تنها تفکر (عقل) قادر به کشف حقیقت است.
• راسیونالیسم معیار حقیقت را نیز در تفکر می جوید.
• راسیونالیسم مرحله حسی شناخت را گمراه کننده، مغشوش، آشفته و نامناسب برای شناخت تلقی می کند و کنار می گذارد.
• راسیونالیسم در تضاد با امپیریسم و بویژه با سنسوئالیسم (حسگرائی) قرار دارد.
• راسیونالیسم ـ در تاریخ فلسفه ـ هم با ایدئالیسم و هم با ماتریالیسم پیوند داشته است.
• ولی سنت ایدئالیستی راسیونالیسم وزینتر بوده است. مترجم)
رنه دکارت (1596 ـ 1650)
فیلسوف، ریاضی دان و عالم علوم طبیعی.
او از مؤسسین راسیونالیسم مدرن عصر جدید آغازین شمرده می شود.
تفکر راسیونالیستی او را کارتزیانیسم نیز می نامند.

• ماتریالیست های آن زمان (گاسندی و هوبس) به مخالفت با تئوری شعور دکارت برخاستند.
هوبس وجود جوهر روحی را غیر قابل اثبات دانست و اعلام کرد که اولا چیز متفکر، چیزی است مربوط به جسم، ثانیا تفکر را نمی توان از ماده متفکر مجزا دانست.

• تولاند ـ ماتریالیست انگلیسی ـ تفکر را یکی از فرم های حرکت ماده می دانست، فرم حرکت خود ویژه مغز می دانست.

• نظریه ماتریالیستی شعور را، یعنی منشاء مادی داشتن آن را، در قرن هجدهم ـ قبل از همه ـ ماتریالیست های فرانسوی رواج دادند که بر مبنای دستاوردهای علوم فیزیولوژی و پزشکی تدوین شده بود.

• (فیزیولوژی عبارت است از علم روندهای حیاتی و عملکردی ارگانیسم.
• علاوه بر فیزیولوژی انسانی، فیزیولوژی جانوران و گیاهان نیز وجود دارد. مترجم)

دیدرو احساس، دریافت، تفکر، حافظه، قدرت تخیل و خلاصه کلیه فرم های فعالیت روانی انسانها را نتیجه همکاری مغز و حواس می دانست.
• او پیوند تنگاتنگ میان تفکر و زبان را خاطرنشان شد و اندیشه های پرباری را مبنی بر اینکه مغز صدا را تحت کنترل خود دارد، ابراز داشت.
• او حدس می زد که حساسیت، بنیادی ترین مرحله شعور و خصیصه عام ماده است.
دیدرو در همنظری با هوبس از علوم طبیعی انتظار داشت که خصیصه حساس بودن ماده و ارگان تفکر یعنی مغز را مورد پژوهش مبتنی بر آزمون و آزمایش قرار دهند.

هولباخ نیز به شیوه دیدرو، به نقد درک ایدئالیستی شعور و به اثبات درک ماتریالیستی شعور پرداخت.

• او اعلام داشت که روح نمی تواند جوهری مستقل باشد.
• تنها جسم انسانی است که ببرکت تعدادی از فونکسیون های خود، قادر است بکمک مغز احساس کند، بیندیشد و تأثیر بگذارد، آنچه که آن با طبیعت خاص آن مطابقت دارد.

هولباخ در شعور، یک نوع تحول ماده را و نحوه پدیداری آن را می دید.

فویرباخ به انتقاد از هگل پرداخت که از موضع ایدئالیسم عینی، شعور را مطلق می نمود و از تبدیل آن به روح سخن می گفت، روحی که گویا خالق طبیعت است.

فویرباخ نوشت:
ایدئالیسم کوچکترین وقعی به طبیعت نمی نهد، ولی در باره روح سنگ تمام می گذارد و آن را به عرش اعلا می برد.
• اگر ما روح را به درجه موجودی مجرد و مجزا از انسان ارتقا ندهیم، درک منشاء طبیعی آن دشوار نخواهد بود.
• روح همگام با جسم انسانی توسعه می یابد.
• روح وابسته به حواس است، وابسته به مغز است و همانند مغز محصول طبیعت است.
• کردوکار روح عبارت است از کار مغز، کار مغز انسانی.

درک ایدئالیستی ـ ذهنی شعور ـ آنگونه که برکلی و هیوم بنیاد گذاشته اند ـ عبارت است از این که شعور تنها واقعیت موجود است و بس.
برکلی و هیوم همه اشیاء و روابط مادی را عبارت از محسوسات می دانند و برای آنها محتوای مبتنی بر شعور صرف قائل می شوند.
• به قول برکلی، هر آنچه که وجود دارد، تنها در روح وجود دارد و بس.

• در حالیکه برکلی بر جوهر روحی بودن شعور پافشاری می ورزد و فقط خصلت مادی آن را انکار می کند، هیوم ـ بدرستی و بطور منطقی ـ جوهر روحی شعور را هم دور می اندازد و درک اکتوئالیستی شعور را بنیانگذاری می کند.

• به نظر هیوم، شعور چیزی جز جریانی ازادراکات انسانی نیست که بر اصول زیرین استوار شده است:
• تشابه، تماس وعلیت.

• نظریه برکلی و بویژه هیوم منابع تئوریکی مهم ایدئالیسم ذهنی را در فلسفه بورژوائی قرون نوزدهم و بیستم (امپریوکریتیسیسم، پوزیتیویسم و جریانات فلسفی مشابه) تشکیل می دهند.
• این نظر که تنها شعور انسانی وجود دارد و بس، راه را به اشاعه سولیپسیسم هموار کرد.

• (سولیپسیسم در واقع بمعنی فقط «من» خودم است.
• سولیپسیسم بیانگر نقطه نظر معرفتی ایدئالیسم ذهنی است:
• واقعیت عینی را فقط «من» و یا سوبژکت در شعور خود دارد.
• فقط «من» (من فردی) و حالات روانی «من» وجود واقعی دارند.
• جهان خارج تنها در تصور «من» وجود دارد.
• سولیپسیسم نتیجه اجتناب ناپذیر هر نوعی از ایدئالیسم ذهنی است، زیرا آن وجود ماده و تأثیرآن بر حواس انسانی را منکر می شود و فقط برای احساسات، دریافت ها و تصورات به مثابه حالات روانی واقعیت قائل می شود. (لنین)
• نمایندگان سولیپسیسم عبارت بودند از: برکلی، اشتیرنر و طرفداران امپیریوکریتیسیسم.
• کلیه جریانات مربوط به ایدئالیسم ذهنی فلسفه بورژوائی معاصر دارای تمایلات نیرومند سولیپسیستی اند، بویژه جریانات مختلف پوزیتیویسم و اگزیستانسیالیسم. مترجم)
• مراجعه کنید به نقد اشعار شاملو و امثالهم.

• برکلی برای نجات از شر سولیپسیسم مجبور به پذیرش یک شعور ماورای فردی، یعنی الهی شد و کوشید تا بکمک آن پیدایش احساسات را در ذهن انسانی توضیح دهد.
• بعدها فلسفه ایدئالیستی به سرهم بندی کردن شعور ماورای فردی و «شعور بطور کلی» اقدام کرد.
• از آن جمله اند:
• «شعور ترانسندنتال» (ماورای ادراک) کانت که به عنوان شعور منطقی محض و در مغایرت با شعور تجربی است.
• شعور ترانسندنتال به عنوان ادراک بی غل و غش و یا آغازین، که پیش شرط هر شناخت ممکن را تشکیل می دهد.

• بسیاری از نمایندگان نئوکانتیانیسم ـ به پیروی از کانت ـ فرم های متفاوتی از «شعور بطور کلی» را مطرح ساخته اند:
ویندل بند از شعور هنجاری (نرماتیو) و یا شعور نرمال (متداول) سخن می گوید.
ریکرت شعور مجرد بطور کلی را بمثابه سوبژکت معرفتی ـ نظری قلمداد می کند.


• در تاریخ فلسفه مدت درازی شعور را تنها به معنی کردوکار خودویژه شعور، یعنی بمثابه درک خود کردوکار آگاهانه مطرح می کردند.
• در این چارچوب بود که ارسطو نوشت که ما با حواس خود درک و دریافت می کنیم، به همان سان که می بینیم، می شنویم و غیره.

• شعور را بعدها با ادراک درونی یکسان شمردند.
• شعور به نظر جان لاک عبارت است از درک آنچه که در روح افراد بشری اتفاق می افتد.

• به نظر دکارت، شعور مشخصه روح مبنی بر خودشناسی است، در حالیکه تفکر عبارت است از آگاهی به اشیاء.

• به نظر کریستیان ولف که کلمه آلمانی شعور را مدیون او هستیم، هر دو تعریف بالا یکی اند :
• چون شعور عبارت است از دانش در باره آنچه که ما می اندیشیم (موضوع تفکر. مترجم) و ما وقتی به چیزها وقوف داریم که بتوانیم آنها را از یکدیگر تمیز دهیم، میان آنها تفاوت بگذاریم.

• اما علیرغم همه اینها، در فلسفه و روانشناسی کماکان به استفاده از مفهوم محدود شعور ادامه داده می شود و لذا امروزه تعاریف بسیار متفاوتی از مفهوم شعور رایج اند.
ماتریالیسم دیالک تیکی در شعور، کلیت کردوکار روانی انسانی را می بیند.
• شعور به عبارت دیگر، عبارت است از وقوف به جهان عینی، طبیعت و جامعه.
• شعور عبارت است از وقوف انسان به خویشتن خویش، یعنی خودآگاهی و لذا وقوف به عمل خویش و کردوکار روانی خویش نیز.
• مبنای تمامت شعور را وقوف به جهان عینی تشکیل می دهد.

درک ماتریالیستی ـ دیالک تیکی شعور مبتنی است بر تعمیم دانش علوم طبیعی مربوطه، تعمیم تجارب عملی انسانها و بررسی انتقادی تاریخ تفکر فلسفی.

• شعور عبارت است از عالیترین محصول تکامل و توسعه ماده.
• به قول لنین، «ماده مقدم ترین است.
• احساس، اندیشه و شعور عالی ترین محصول ماده ای اند که به طرز ویژه ای سازمان یافته است.
• این درک ماتریالیسم بطور کلی از شعور است.
• این درک مارکس و انگلس ـ بخصوص ـ از شعور است.»

• شعور به مثابه نتیجه پیشتاریخ طولانی بیولوژیکی، به مثابه فونکسیون مغز انسانی پدید آمده است که تحت تأثیر کار اجتماعی توسعه و تکامل یافته است.

• به قول لنین، «پدیده های روانی، شعور و غیره عالی ترین محصول ماده اند.
• آنها فونکسیون ماده ای اند که از ویژگی بغرنجی برخوردار است و مغز انسانی نامیده می شود.»


• شعور بنا بر شالوده فیزیولوژیکی خود، روند واکنشی مشروط است.
(مراجعه کنید به بازتاب)

• به عبارت دیگر، جریانات روانی بنا بر قوانین کردوکارعصبی عالی صورت می گیرند.
• اساس و پایه مورفولوژیکی (اندام شناسی) روند شعور عبارت است از سیستم عصبی مرکزی، بویژه ساختارهای نویرودینامیکی سیستم علامتی اولیه و ثانویه مغز بزرگ.

• مغز ـ اما ـ چشمه شعور نیست.
• مغز ـ فقط ـ ارگان شعور است.
• مغز ارگان تفکر است.

• شعور بوسیله جهان مادی تعیین می شود.

• (ما برای اجتناب از سوء تفاهم خطرناک، تصریح می کنیم:
• در دیالک تیک وجود و شعور، در دیالک تیک ماده و روح، نقش تعیین کننده ـ در تحلیل نهائی ـ از آن وجود و یا ماده است.
• چون برخی شیادان و یا پخمگان نقش تعیین کننده داشتن یکی از اقطاب دیالک تیک نسبت به قطب دیگر را وسیله ای برای سرهم بندی کردن دیالک تیک همه چیز و هیچ قرار می دهند.
• در دیالک تیک وجود و شعور، در دیالک تیک ماده و روح، شعور و یا روح هیچکاره، منفعل و تماشاچی نیست و چه بسا به وجود و یا به ماده تبدیل می شوند.
• وقتی کلاسیک های مارکسیسم ـ لنینیسم از تبدیل تئوری انقلابی نفوذ کرده در ضمیر توده ها به قدرت مادی سخن می گویند، به این دیالک تیک وجود و شعور نظر دارند. مترجم)

• شعور اگرچه محصول توسعه و تکامل ماده است و تنها در پیوند ناگسستنی با آن می تواند وجود داشته باشد، اما علیرغم آن با ماده یکی نیست.
• شعور محصول مادی به معنی ترشح ارگان بخصوصی نیست، بلکه عبارت است از عملی بغرنج که مشخصه خودویژه آن استعداد انعکاس جهان عینی به شکل فکری است، کپیه برداشتن از واقعیت عینی، ترجمان واقعیت عینی به فکری است.

• شعور عبارت است از انعکاس فکری جهان مادی و لذا نمی تواند دارای محتوای مستقل باشد.
• به قول مارکس، «شعور هرگز نمی تواند چیزی غیر از وجود از صافی آگاهی گذشته باشد.»

• (اشکالی که در دایرة المعارف ها و درسنامه ها وجود دارد و بلحاظ تاریخی قابل توجیه و درک است، عبارت از این است که به مقولات وجود و شعور و یا ماده و روح چنان برخورد می کنند که انگار با ماده فیزیکی و با شعور به معنی اندیشه صرف سر و کار دارند و بس.
• در حالیکه ما ـ در واقع ـ با مقولات ماده و شعور سر و کار داریم.
ماده فیزیکی نیز مشمول مقوله ماده می شود، ولی مقوله و یا مفهوم چیزی ذهنی، انتزاعی و مجرد است که ـ در تحلیل نهائی ـ محتوای عینی دارد.
• ماده عالی ترین مقوله فلسفی است و نباید ان را با ماده فیزیکی و شیمیائی عوضی گرفت.
• ما در بررسی میراث حکمای ایرانی به این مسئله مؤکدا اشاره خواهیم کرد. مترجم)

• مراجعه کنید به تفکر، شناخت، زبان

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر