۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه

فرار بزدلانه از تاریخ (20)

مونتسکیو (1689 ـ 1751)
رئیس مجلس فرانسه
مؤلف «روح القوانین»

از شخصیت های بارز اولین مرحله روشنگری فرانسه

دیکتاتوری پرولتاریا و زوال دولت
دومه نیکو لوسوردو
برگردان شین میم شین
1999


• برای جارو کردن صحنه، از توضیحات ایده آلیستی کاذب، باید مقولهً «خیانت» را، که نقش بسیار نازلی به عهده دارد، با مقولهً آموزش جایگزین کنیم:
• پیروزی هر انقلابی، فقط وقتی می تواند تحکیم یابد، که طبقهً انقلابی بتواند به حاکمیت خود فرم سیاسی پایدار ببخشد.

• این امر در یک روند آموزشی طولانی، بغرنج، پرتضاد، تناقض مند، آکنده از آزمایشات و اشتباهات جامهً عمل می پوشد.

• چنین روندی برای انقلاب بورژوایی فرانسه از 1789 تا 1871 (82 سال) طول کشید.
• تازه، بعد از 82 سال است، که بورژوازی در جمهوری پارلمانی، براساس حق انتخابات عمومی (منهای زنانفرم سیاسی حاکمیت خود را پیدا می کند.

• این امر در جامعهً مدرن می تواند فرم پایدار به خود گیرد، اگر ادغام سرکردگی و اجبار امکان پذیر شود و اجبار و دیکتاتوری، فقط در مواقع بحرانی و برای لحظه ای کوتاه مورد استفاده قرار گیرد.

• چرا این امر بعد از انقلاب اکتبر تحقق نیافت؟

• برای توضیح تحجر «رژیم استبدادی» شوروی، اغلب دست بدامن تئوری «دیکتاتوری پرولتاریا» می شوند.
• این چیزی جز یک برخورد سطحی نمی تواند باشد.
• آنها بدین وسیله به تزیین سنن لیبرالی و غیر مارکسیستی دست می زنند.

• انگار، لیبرالیسم هرگونه توجیه تئوریک استفاده از دیکتاتوری برای دورهً گذار و یا برای تثبیت وضعیت بحرانی پر آشوب را رد می کند!
• واقعیت این است که کلاسیک های لیبرالیسم (جان لاک، مونتسکیو، هامیلتون، میل و غیره) تعطیل نهادهای قانونی و برقراری دیکتاتوری عریان را در «وضع غیرعادی» تصریح کرده اند.

• در رابطه با شوروی باید پرسید:
• «چرا پشت سر گذاشتن مرحلهً گذار و به عبارت دیگر «وضع غیرعادی» بعد از 72 سال پایان نیافت؟»

محاصرهً امپریالیستی شوروی را نباید از نظر پنهان داشت.
• ولی با این واقعیت عینی، یک عامل ذهنی مهمی در پیوند تنگاتنگ است و آن عبارت است از آموزش فرهنگی و سیاسی رهبران بلشویکی.

• بلشویک ها نیز هرازگاهی همانند مارکس و انگلس، مساًلهً دموکراسی را، حتی با اعمال قدرت، مطرح کرده بودند تا دوباره به باد فراموشی بسپارند.
• چرا؟
• زیرا اولا دموکراسی از اجزای اساسی تئوری و باور آنها بود، ثانیا با حل تناقضات طبقاتی و از بین رفتن طبقات اجتماعی، دولت و بدنبال آن دموکراسی، که یکی از فرم های دولت است، رو به زوال می رود.

• این تئوری و یا بهتر است، بگوییم این اوتوپی از مارکس و انگلس، ریشه در یک ارزیابی شورانگیز تاریخی دارد:

• در فرانسه جمهوری اول که در جریان انقلاب 1789 زاده شده بود، به یک دیکتاتوری و بعد به قیصر ناپلئون اول مبدل شد.
جمهوری دوم، فرزند بلافصل انقلاب 1848 جای خود را بی درنگ به دیکتاتوری بناپارتیستی ناپلئون سوم داد.

طبقهً حاکمهً انگلیس در مواقع بحرانی به آسانی دست به تعطیل مراجع قانونی زد و ایرلند را که در مقابل اشغالگران انگلیسی سرکشی می کرد، تحت اشغال دائم در آورد.

• بدین طریق دولت دموکراتیک و لیبرال می توانست، در مواقعی که بحران فرامی رسید و یا اوج می گرفت، به برقراری یک دیکتاتوری آشکار و حتی تروریستی اقدام کند.

لنین قبل از همه، به این استنتاج پا فشرد.
• او در «جنگ جهانی اول» دید، که دولت هائی با سنن لیبرالی پایدار، یکشبه رنگ عوض می کنند، به دستگاه اختناق عمومی و به دیوانی خون آشام بدل می شوند:
• حکومت نظامی اعلام می کنند، به اعدام مخالفین و گاهی حتی به قتل عام مردم دست می زنند و شهروندان خود را برای حفظ قدرت و حاکمیت امپریالیستی، بطور دسته جمعی روانهً میدان های جنگ می کنند.

• با توجه به ریشه های تاریخی و پسیکولوژیکی دولت، تز زوال دولت پا به عرصهً وجود گذاشت.
• ظاهرا در جامعه ای فارغ از تضادهای آشتی ناپذیر، که جامعهً بعد از ظهور امام زمان را به خاطر می آورد، دیگر نیازی به موازین حقوقی، جهت حل و رفع اختلافات وجود نخواهد داشت و در نتیجه، دولت رو به زوال خواهد رفت.

خصلت اوتوپیکی این تز برای مارکس و انگلس هم ظاهرا معلوم بود و در اظهارات آنها می توان آن را بوضوح دید:
• گاهی صحبت از «امحای دولت» است، گاهی از «زوال دولت بطورکلی»، جایی از «دولت در مفهوم سیاسی کنونی آن» و جایی از «اعمال زور سیاسی به مفهوم متداول آن».

• از سوی دیگر، بنا بر تجزیه و تحلیل آنها، دولت نه تنها یک ابزار حاکمیت طبقاتی، بلکه همچنین فرمی از «تضمین متقابل» و «تاًمین متقابل» میان افراد طبقهً حاکمه است.

• اگر اینطور است، پس برای چه باید بعد از محو طبقات و ختم مبارزهً طبقاتی، وسیلهً تضمین و تاًمین برای تک تک افراد جامعهً همگون زاید باشد؟

• در هرحال، انتظار از بین رفتن همهً تضادها و زوال دولت، بمثابه وسیلهً اعمال قدرت سیاسی ـ بطورکلی ـ کمکی به حل مساًلهً تحول دولت در جامعهً سوسیالیستی نمی کند و بیشتر مانع حل آن می شود.
• این انتظار، زمینه را برای پیدایش و تداوم فکر «براندازی» بی پایه و بی حاصل آماده می کند، برخوردی که رهایی طبقات تحت ستم را تثبیت و تحکیم نمی کند.

• بعد از پیروزی انقلاب اکتبر کم نبودند، سوسیالیست های نامداری که «ایدهً قانون اساسی را یک ایدهً بورژوایی» می پنداشتند.
• براساس این ایده، نه فقط توجیه هر عمل تروریستی، در «وضع غیرعادی» («وضع اضطراری») آسان می شود، بلکه گذار به «وضع عادی» مبتنی بر قانون (چیزی که پیشاپیش بورژوایی قلمداد می شود) سخت دشوار و یا غیرممکن می گردد.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر