۱۳۸۹ اسفند ۵, پنجشنبه

سیری در جهان بینی احسان طبری (2)


زمان را گنج ها در آستین است!
نشریه دنیا شماره 4 (زمستان 1345)

تحلیل واره ای از شین میم شین

• شنـــــیدم لا لــه ای در کـوهســــــاری
• درفـش افراشـت، آغـاز بهــــــاری

• به گــرد خــود جهانــی یافــت غمگین
• جهانی بی گل و ریحان و نسریـن

• دلــش افســرده شــد از بـــی نصیبــــی
• همــی سـر کـرد آهنـــگ غریبـی:

• «که ما را همدمی دراین زمین نیســـــت
• بجز خار مغیلان در کمین نیسـت

• چـو گلبـــرگ تــــرم پژمــرده گــــردد
• کســی نی، کاو دلـش افسرده گـردد

• در این صحـرای پر خاشاک و پر خــس
• به داغ خویـش تنهائیــم و بی کــس»

• ولـی آن دانــه هـا کـان لالـه افشـانـــــد
• نسیمی برد و در هر گوشه بنشاند

• هنــوز آن لالــه را جــان بــود در تــن
• که شد رشگ جنان آن تیره گلخـن

• چــو آتـش شعله هــا از خـــاک بــر زد
• ز هـر سو لالـه ای گلـرنـگ سر زد

*****
• تو را من نکته ای جانانه گفتم
• مپندار از سر افسانه گفتم

• ز تنهایی و ناکامی و ذلت
• مشو نومید، ای یار عدالت

• که گیتی رنگبازی راستین است
• زمان را گنج ها در آستین است

تلاشی برای تحلیل شعر

• جهان بینی احسان طبری برای ما عرصه بکلی ناشناخته ای است.

• اشعار و نوشته هائی که ما از ایشان خوانده ایم، از تعداد انگشتان دست مان تجاوز نمی کنند.
• اما با این حال، تصمیم داریم که اشعار و نوشته های ایشان را در حد توان معرفتی خویش مورد بررسی اوبژکتیف قرار دهیم و گام به گام در جهت آشنائی با جهان بینی ایشان حرکت کنیم.

• احسان طبری در این شعر پا جای پای شیخ شیراز می نهد و برای ابلاغ اندرز خویش به نقل حکایتی می پردازد.
• مهدی اخوان ثالث را نیز می توان بلحاظ فرم تبیین اندیشه از پیروان شیخ شیراز تلقی کرد.

• شیوه استدلال و اثبات احسان طبری در این شعر شباهت ماهوی غریبی به شیوه استدلال و اثبات شیخ شیراز دارد.
• شیخ شیراز برای اثبات نظریات اجتماعی چه بسا ارتجاعی خویش، چیزها، پدیده ها و سیستم های طبیعی را برای توضیح چیزها، پدیده ها و سیستم های اجتماعی مورد استفاده قرار می دهد و عملا میان آنها علامت تساوی می گذارد.

• امروزه همین ترفند را ایدئولوگ های بورژوازی واپسین و معاصر بطرز همه جانبه توسعه داده، تکمیل کرده و بر ضد جهان بینی پرولتاریا به خدمت گرفته اند.

• محتوا و فونکسیون بیولوژیسم، آنتروپولوژیسم، نئوداروینیسم، راسیسم، پوزیتیویسم و نئوپوزیتیویسم، ژئوپولیتیک، سوسیال ـ داروینیسم و غیره جز این نبوده است:

• توضیح پدیده های اجتماعی به سیاق توضیح پدیده های طبیعی.
• یکسان قلمداد کردن روندهای طبیعی با روندهای اجتماعی و انسانی.
• تنزل دادن اشرف موجودات تا درجه نیاکان حیوانی آن.

• ما این شیوه تحریف حقایق را ناتورالیزه کردن پدیده های اجتماعی می نامیم، که ضمنا به معنی سوسیالیزه و هومانیزه کردن پدیده های طبیعی است:

سعدی
• به کوشش نروید گل از شاخ بید
• نه زنگی به گرمابه گردد سپید

• سعدی برای اثبات همیشه همانی انسان و جامعه انسانی دست به ناتورالیزه کردن آن می زند:
• همان طور که از شاخ بید گل نمی روید و زنگی به گرمابه سپید نمی شود، به همان سان نیز راهزن و زن و بچه اش تربیت ناپذیرند و آدم نمی شوند.
• پس جلاد را خبر کنید تا حکم «قتل الموذی قبل عن یوذی!» را جامه عمل بپوشاند.

• همین منطق ناتورالیستی سعدی است که کماکان خونریزی بربرمنشانه را توجیه می کند.
• قتل عام مخالفان بالقوه و بالفعل بی دفاع، قبل از جامه عمل خونین پوشیدن، جامه تئوریک می پوشد.

• دستکم گرفتن تئوری، خطای خطیری است.


سعدی
• به قدر هنر جست باید محل
• بلندی و نحسی مکن چون زحل

• نی بوریا را بلندی نکو ست
• که خاصیت نیشکر خود در او ست

• سعدی در این حکم برای اثبات حقانیت بالانشینی اشراف و خوانین و سلاطین به بهانه داشتن اصل و نسب و خون اشرافی، از بالانشینی کذائی نی بوریا بدلیل داشتن خاصیت نیشکر، سوء استفاده استدلالی می کند.

• این همان نی بوریا ست که در جای دیگر برای اثبات تربیت ناپذیری توده های تهیدست و صدور حکم اعدام آنان به خدمت گرفته می شود:

سعدی
• با فرومایه روزگار مبر!
• کز نی بوریا، شکر نخوری

سعدی
• حکیمی را پرسیدند:
• چندین درخت نامور، که خدای عز و جل آفریده است و برومند، هیچ یکی را آزاد نخوانده اند، مگر سرو را، که ثمره ندارد.
• گوئی، در این چه حکمت است؟

• گفت:
• هر یکی را دخلی معین است، به وقتی معلوم و گهی تازه اند و گاه پژمرده.
• و سرو را هیچ نیست و همه وقتی تازه است و این است صفت آزادگان.

• سعدی در این حکایت برای تعریف مفهوم «آزادگی» که از مفاهیم اجتماعی و اخلاقی است، از یک چیز طبیعی (سرو) سوء استفاده سوبژکتیف بی ربط می کند.
• بدین طریق هر انگلی علیرغم اینکه مولد چیزی نیست، بشرط سر حال و شاداب بودن، آزاده تلقی می شود و برتر از مولدین ارزیابی می گردد.

سعدی
• به هر چه می گذرد، دل منه، که دجله بسی
• پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد

• گرت زدست بر آید، چو نخل باش کریم
• ورت ز دست نیاید، چو سرو باش آزاد.

• سعدی در این بیت برای ابلاغ رهنمود اخلاقی خویش یکی دیگر از چیزهای طبیعی (نخل) را کریم تلقی می کند و از آن سرمشقی برای آدم ها سرهمبندی می کند:
• یعنی عناصر طبیعی را سوسیالیزه و هومانیزه (انسان واره) می کند.
• هشتصد سال بعد از سعدی و به تقلید از او، سهراب سپهری از رایگانی واهی شاخه و سایه نارون و بید برای کلاغ و الاغ سخن می گوید.
• اگر بی خبری سعدی از فلسفه خرما تولید کردن نخل قابل گذشت است، بی خبری سهراب سپهری و امثال او در آستانه قرن بیست و یکم از چند و چون داد و ستد هدفمند در طبیعت شرم انگیز است.
• در هیچ کجای هستی، داد بی ستدی، داد و ستد نمی شود.

سعدی
نسل فساد اینان، منقطع کردن اولی تر است و بیخ تبار ایشان بر آوردن، که آتش کشتن و اخگر گذاشتن و افعی کشتن و بچه نگاه داشتن، کار خردمندان نیست.

• سعدی در این حکم با اثبات مشروعیت کشتن اخگر و بچه افعی، حکم قتل عام کودکان و زنان راهزنان را صادر می کند.
• احتمالا صادرکنندگان احکام قتل عام مجروحین و محبوسین بی دفاع درست همین استدلال را داشته اند و به جنایت ضد هومانیستی و شرم آور خود چه بسا عنوان «عمل انقلابی» داده اند.

سعدی
• جور دشمن، چه کند، گر نکشد طالب دوست
• گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به هم اند

• سعدی در این حکم از همبائی گنج و مار و گل و خار، تئوری تحمل جور دشمن را استخراج می کند.
• سرتاسر آثار سعدی و بقیه شعرا و نویسندگان ایرانی جولانگاه ناتورالیزاسیون چیزها، پدیده ها و سیستم های اجتماعی و یا سوسیالیزاسیون و هومانیزاسیون چیزها، پدیده ها و سیستم های طبیعی است به نیت تحریف حقایق اجتماعی.

سعدی
• به قدرت، نگهدار بالا و شیب
• خداوند دیوان روز حسیب

• سعدی در این حکم، برای توجیه تفاوت ها و تضادهای طبقاتی در جامعه بشری، به ناهمواری های طبیعی اشاره می کند و هر دو را در جا به حساب «خداوند روز حسیب» می گذارد.
• نمایندگی ایدئولوژی طبقات انگل و ارتجاعی، روشنفکر جامعه را به چه روزی که نمی نشاند و به چه خفت و خواری که نمی کشاند!

*****
حکم اول
• شنـــــیدم لا لــه ای در کـوهســــــاری
• درفـش افراشـت، آغـاز بهــــــاری

• انتخاب لاله از سوی طبری به عنوان قهرمان اصلی قصه خویش، تصادفی و نسنجیده نیست.
• لاله در فرهنگ ایرانی مظهر شهیدان و قهرمانان کمیاب و جانباز و سلحشور سرخ است.
• استفاده طبری از مفهوم «درفش افرازی» لاله نیز بر سلحشوری آن دلالت دارد.
• لاله طبری نه لاله ای معمولی، بلکه لاله ای رزمنده است.
• لاله طبری سودای تغییر وضع موجود را بر سر دارد.
• از این رو ست که به محض قد کشیدن، «درفش» پیکار می افرازد.

حکم دوم
• به گــرد خــود جهانــی یافــت غمگین
• جهانی بی گل و ریحان و نسریـن

• حیرت انگیز اما این است، که لاله طبری، لاله ای تک و تنها ست.
• لاله طبری به تنهائی و در عین تنهائی درفش پیکار می افرازد.

• چنین حرکتی با آموزش مارکس و انگلس و لنین کوچکترین انطباقی ندارد.
• مبارزه اجتماعی در قاموس کلاسیک های مارکسیسم مبارزه ای دسته جمعی است و نه صرفا فردی.

• فرد در دیالک تیک مفرد و جمع مبارزه می کند و نه به تنهائی.

• قهرمان تنها در شرایط معین مبارزه طبقاتی بنا بر نیاز مبرم جهت تعیین سرنوشت نبرد، از متن مبارزه تبلور می یابد و گام به جلو می نهد.
• چنین قهرمانی نه بطور مادر زاد، بلکه در بستر مبارزه طبقاتی پرورش می یابد و لیاقت مادی و معنوی لازم را برای رهبری جنبش کسب می کند:
• چنین قهرمانی نتیجه تقطیر اراده خلق است.
• پیدایش چنین قهرمانی به معنی تجسم اراده خلق در فرد است، به معنی گذار عام (خلق) به خاص (قهرمان) است، به معنی انطباق ایدئال (ولی نه رئال) عام با خاص است.

• قهرمان در دیالک تیک شخصیت و توده شکل می گیرد.

• سیاوش کسرائی در حکم زیر، نحوه تکوین چنین قهرمانی را بدرستی ارائه می دهد:


سیاوش (آرش کمانگیر)
• کم کمک در اوج آمد پچ پچ خفته
• خلق چون بحری بر آشفته
• به جوش آمد
• خروشان شد
• به موج افتاد
• برش بگرفت و مردی
• چون صدف، از سینه بیرون داد

• «منم آرش»
• چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن
• «منم آرش سپاهی مردی آزاده
• به تنها تیر ترکش، آزمون تلخ تان را
• اینک آماده!

• مجوییدم نسب:
• فرزند رنج و کار
• گریزان چون شهاب از شب
• چو صبح آماده دیدار»

• سیاوش تبلور قهرمان از بحر برآشفته خلق را به بهترین وجهی بازگو می کند.
• درک مارکسیستی از لاله مورد نظر طبری را بهتر از این نمی توان ارائه داد.
• بی نظیری درک سیاوش از مارکسیسم ـ لنینیسم نه تنها ستایش انگیز، بلکه شگفت انگیز است.

• لاله ای که به گرد خویش برهوتی می یابد، شایستگی سرمشق بودن ندارد.
• چنین لاله ای در بهترین حالت موجودی تصادفی و استثنائی است و اگر زیبا ست، نه در چشم توده ها، بل در چشم کوته بین خیالپرستان ایندیویدوئالیست زیبا ست.
• لاله های تک و تنها و تکرو هرگز قادر به تعیین سرنوشت نبرد نبوده اند.
• چرا که اصولا نبردی به معنی حقیقی کلمه در کار نبوده است.
• لاله های تکرو فرماندهان تنهای نبردهای انتزاعی خیالی بوده اند و از حد تروریست های ماجراجوی خودبین خودنمای خودپرست فراتر نرفته اند.

حکم سوم
• دلــش افســرده شــد از بـــی نصیبــــی
• همــی سـر کـرد آهنـــگ غریبـی:

• لاله تصادفی تک و تنها چه نصیبی انتظار دارد؟
• از کدامین غربت شکوه سر داده است؟
• مفهوم «غربت» زمانی برای کسی مطرح می شود که دیری در همبودی با همنوعان خویش زیسته باشد و بعد بدلیلی تنها مانده باشد.

حکم چهارم
• که «ما را همدمی دراین زمین نیســـــت
• بجز خار مغیلان در کمین نیسـت

• طبری هم بسان سعدی به طبقه بندی گیاهان به خیر و شر دست می زند:
• او در این بیت، دیالک تیک خیر و شر را به شکل دوئالیسم لاله و خار تخریب و تار و مار می کند.
• چنین طبقه بندی ئی حتی با هومانیسم و جنبش هومانیستی در تضاد آشکار قرار دارد، چه برسد با آموزش های مارکس و انگلس و لنین.

• میان لاله و خار اصولا تفاوت ماهوی وجود ندارد.

• تنها تفاوت فرعی و نمودین میان گل و خار در تقسیم اجتماعی کار است و بس.


• اگر در جوامع طبقاتی تضادهای شعله ور در بطن جامعه گل و خار را به جان هم می اندازند و از طریق سلب قدرت و مالکیت از یکی بوسیله دیگری حل می شوند، این هرگز دلیل بر تفاوت ماهوی گل و خار نیست و پس از حل تضاد اصلی جامعه، برابری و برادری بربادرفته میان گل و خار مجددا برقرار می شود، گیرم که زمان لازم داشته باشد و شکیب روانسوز.


• میان گل و خار و خیر و شر نه دیوار چین، بلکه رابطه دیالک تیکی تنگاتنگ برقرار است.

• دیالک تیک گل و خار دیالک تیکی عینی ـ واقعی است که حتی شیخ شیراز از آن با خبر است:

سعدی
• جور دشمن، چه کند، گر نکشد طالب دوست
• گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به هم اند

• عجیب است که لاله طبری از همزیستی ستیزمند با خار شکوه سر داده است.

حکم پنجم
• چـو گلبـــرگ تــــرم پژمــرده گــــردد
• کســی نی، کاو دلـش افسرده گـردد

• نگرانی و واهمه لاله طبری از این است که بمیرد و کسی برایش آه جانسوز نکشد و اشک شور نریزد.
• مفاهیم و احکام شعرا و نویسندگان، آئینه جهان بینی آنها هستند.

• لاله طبری با اینکه هنوز دهنش بوی شیر می دهد، از زمین و زمان طلبکار است و انتظار دارد که برایش پیشاپیش مراسم کفن و دفن و تعزیه مجلل و اشرافی برپا دارند.


• چنین لاله هائی آدمی را بی اختیار به یاد اشرافزاده ها می اندازند و ترحم انگیزتر از هر علف هرزی اند.


حکم ششم
• در این صحـرای پر خاشاک و پر خــس
• به داغ خویـش تنهائیــم و بی کــس»

• اکنون که موضوع طلبکاری از زمین و آسمان مطرح است، لاله طبری از مفرد به جمع می گذرد و از دست محیط زیست پر خاشاک و خس و تنهائی و بی کسی ـ در عین داغداری ـ شکوه سر می دهد.

• لاله طبری ظاهرا نمی داند که توده ها نان بخور ـ نمیر روزانه خود را از کام چه دیوی و به چه خون دلی بدر می کشند و چه داغ های مرهم ناپذیری بر جسم و روح آنها نقش می بندد، این بی ادعایان بی انتظار همه کاره همیشه ی تاریخ.


حکم هفتم
• ولـی آن دانــه هـا کـان لالـه افشـانـــــد
• نسیمی برد و در هر گوشه بنشاند

• طبری اکنون به اصل مطلب می رسد:
• لاله واقعی که معنای وجودی اش حفظ نوع خویش است، کامیاب می شود.
• دانه های لاله بر بال نسیم به هر گوشه زمین حمل می شوند و لاله زاری تشکیل می یابد.
• اکنون احسان طبری ـ بسان سعدی ـ از طبیعت به جامعه پل می زند و پدیده طبیعی مورد نظر خویش را سوسیالیزه و هومانیزه می کند.

• نتیجه ای که هر خواننده با هوش متوسط از این شعر می گیرد، نتیجه تئوریکی عام دوگانه ای است:

• نتیجه اول عبارت از این است که صرف ظهور لاله تک و تکرو و تنها و مرگ زودرس آن برای تکثیر نوع آن کافی است.
• فقط کافی است که لاله ای بطور سمبولیک عرض اندام کند، ترقه ای در کند و بمیرد تا «توده های ابله شهر و روستا انقلاب کنند» و با مابقی خانزاده های تغییر ظاهر داده و انقلابی نما بیعت کنند.


• نتیجه دوم عبارت از این است که هرچه شهید بیشتر، گردان مبارزه طبقاتی پرشمارتر.

• پس زنده باد شهید و آئین شهادت!

• نادرستی هر دو نتیجه گیری را تجارب بشری هزاران بار اثبات کرده اند.

• چنین ادعائی حتی در طبیعت مصداق ندارد، چه برسد به جامعه سوبژکتمرکز آماجمند بشری.


• اگر هر لاله ای می توانست لاله زاری بسازد، هر هرزه گیاهی نیز می توانست، جهانی را به هرز کشد.


• اینکه احسان طبری با هیچکدام از این دو نیتجه گیری نمی تواند موافق باشد، نیاز به بحث و بررسی ندارد.
• شعر اما ـ بی اعتنا به نظرات شاعر ـ به چپاول بیرحمانه ضمیر خواننده دست می زند و برهوتی هول و مهیب به جا می گذارد.

حکم هشتم
• هنــوز آن لالــه را جــان بــود در تــن
• که شد رشگ جنان آن تیره گلخـن

• مبالغه در این بیت را باید با چشم باز به تماشا نشست.
• دانه پاشی لاله ای تک و تنها همان و رشگ جنان گشتن تیره گلخن همان.
• طبری در این بیت ـ بلحاظ فلسفی ـ دیالک تیک جزء و کل را به شکل دیالک تیک لاله و لاله زار بسط و تعمیم می دهد و ضمنا آن را بی آنکه خود بخواهد و یا بداند، وارونه می سازد.
• چون او عملا نقش تعیین کننده را به عهده جزء (لاله تک و تنها) می گذارد.

حکم نهم
• چــو آتـش شعله هــا از خـــاک بــر زد
• ز هـر سو لالـه ای گلـرنـگ سرزد

• شعر می تواند بهتر از فرم های هنری دیگر، به تخریب بی برگشت شعور خواننده منجر شود.
• در همین بیت، ساده سازی قضایا به اوج می رسد.

• دانه پاشی لاله ای تک و تنها ببرکت نسیم همان و سر زدن لاله های گلرنگ از خاک همان.

• شاعر نه به برباد رفتن بخش اعظم دانه ها اشاره دارد و نه به دشواری نشو و نمای لاله ها.
• روند و روال تکثیر نوع بطور اوتوماتیک و مقدر از قبل به پیش نمی تازد.

• ساده کردن قضایا به ساده شدن روندها منجر نمی شود.


• ساده کردن قضایا فقط به تحکیم و تقویت ساده اندیشی توده ها منجر می شود و در و دروازه را به روی خیال بافی های آوانتوریستی کودکانه باز می کند و لطمات مهیبی بر جنبش می زند:

• ظهور چریک از جانگذشته ای همان، خلع سلاح ژاندارمی همان و تشکیل کوبا و ویتنام جدیدی همان.

حکم دهم
• ترا من نکته ای جانانه گفتم
• مپندار از سر افسانه گفتم

• ز تنهایی و ناکامی و ذلت
• مشو نومید، ای یار عدالت

• طبری اکنون برای توضیح نیت خویش از نقل قصه، دیالک تیک وسیله و هدف را به شکل دیالک تیک نقل نکته و اشاعه امید بسط و تعمیم می دهد.
• اندرز طبری عبارت از این است که یار عدالت نباید به سبب تنهائی، ناکامی و ذلت نومید شود.
• طبری برای دفاع از امید، غیرعلمی ترین و ساده ترین کوره راه را برمی گزیند.
• او به جای توضیح و تفهیم دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت، به جای توضیح عمیق قانونمندی های عینی هستی به نکته پردازی اکتفا می کند.
• چون لاله ای تک و تنها قادر به تکثیر نوع بوده، پس یار کذائی عدالت انتزاعی هم می تواند به تکثیر نوع خود نایل آید تا یکشبه میلیون ها نفر با شنیدن خبر مرگ او وارد گود شوند و به طرفداری از عدالت سینه سپر کنند.

• ظاهرا طبری از روند تشکیل و توسعه و تکوین سوبژکت های انقلابی خبر ندارد.
• برای تشکیل هر روزبهی کار مادی و معنوی، عملی و نظری، فکری و عاطفی عرقریزی در روندی بغرنج لازم می آید.
• روزبه ها قارج های تصادفی بی ارج و بها نیستند که بطور اوتوماتیک و یکشبه تشکیل گردند و به راحتی آب خوردن فدا شوند.

• اشاعه امید از این دست با آموزش های کارل مارکس بکلی بیگانه است و گردان رهائی را به خیلی از ساده لوحان عامی و خوشباور بدل می کند.


حکم یازدهم
• که گیتی رنگبازی راستین است
• زمان را گنج ها در آستین است

• مفاهیمی که طبری در این بیت به خدمت می گیرد، عبارتند از «گیتی»، «رنگبازی»، «زمان» و «گنج»
• همه این مفاهیم نه به عصر جدید، بلکه در بهترین حالت، به قرون وسطی تعلق دارند.
• با مفهوم گیتی در آثار سعدی و حافظ و سایه و امثالهم سر و کار پیدا می کنیم که مترادف با جهان، روزگار و غیره بکار می رود و به ابهام مطلق سرشته است.
• استفاده از این جور مفاهیم پس از تدوین جهان بینی پرولتاریا کوچکترین کمکی به امر روشنگری نمی کند.
• نسبت دادن صفت «رنگبازی» (ریا و تزویر و حقه بازی و شعبده بازی) به گیتی از هیچ حقیقت امر عینی پرده بر نمی دارد و بیانگر چیز بخصوصی نیست.
• جامعه و جهان نه عرصه شعبده بازی نیروهای موهوم و ناشناخته، بلکه میدان عمل قوانین و قانونمندی های عینی ـ واقعی شناخته شده و قابل شناسائی است.

• پس از تدوین جهان بینی پرولتاریا، علم جامعه و جهان به علمی از طراز ریاضیات، فیزیک، شیمی و بیولوژی بدل شده است.
• جامعه و جهان را می توان شناخت و باید شناخت، اگر سودای تحول بالنده آن در سر است.
• امید و اوپتیمیسم (خوش بینی) انقلابی بر پایه همین درک علمی از قانونمندی های استوار می شود.

• روندهای اجتماعی ـ بر خلاف روندهای طبیعی ـ بی سوبژکت نیستند.
• در پهنه پهناور هستی اجتماعی (جامعه و جهان) دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت عمل می کند و در این دیالک تیک نقش تعیین کننده از آن سوبژکت است.
• بدون سوبژکت (انسان) شناسنده، اندیشنده، کنشگر و دگرگونساز تحولات اجتماعی محال اند.
• اصولا شناخت هر چیز، پیش شرط تحول و تغییر آن چیز است.

• مفهوم قرون وسطائی «زمان» نیز چیزی برای گفتن ندارد و چیزی به شعور خواننده اضافه نمی کند.
• زمان موهوم کذائی هیچ گنجی در آستین ندارد تا برایگان در اختیار لاله های تک و تکرو و اعوان و انصار آنها قرار دهد.
• گنج جامعه و جهان در روند کار عرقریز مادی و معنوی توده ها کشف، استخراج، تولید و توزیع می شود و لاغیر.

• زمان کذائی برای کسی چیزی در آستین نهان نکرده است.
• تولید گنج از معبر دیالک تیک جبر و اختیار می گذرد.
• جبر خیره سر، بدون اختیار (انسان شناسنده، اندیشنده، کوشا و فعال) گنج نهانش را برای ابد از دیده ها پنهان خواهد کرد.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر