۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

سیری در جهان بینی منصوره اشرافی (1)

Silence Dora Maar
منصوره اشرافی
شاعر، نویسنده و نقاش
شین میم شین

شعر اول
در حمایت عشق

• چوپانان
• رهای مان کرده اند

• همه چیز
• مبهوت و گنگ
• همچون ابتدای آفرینش

• ماه
• همچون یتیمی
• با دل ملتهب
• در سیاهی
• رها شده.

• پرندگانیم
• در برهوت کویر
• بی شاخه ای حتی.

• و حدیث مکرر
• زیستن
• فانوسی است
• در باد.

*****
• کدام دست، آیا
• اعتبار رفته آدمی را
• با این کهنه جهان
• به نبرد برخیزد
• تا در گلوی سرخ صبح گاهیش
• فریادی رسا شود؟

• جهان
• ـ این هیبت سنگین غبار خواب بر تن گرفته ـ
• و اشتیاق آدمی
• برای زیستن.

• کدام دست، آیا
• آبروی رفته انسان را...

• جهان
• زمخت و ناهنجار
• و آدمی ناتوان و تک
• قامت خم شده اش را
• برخواهد افراشت
• ـ عاقبت ـ
• همچون
• لوایی بلند و سپید از ایثار
• در حمایت دوستی
• در حمایت عشق
• ....

تلاش برای تحلیل شعر
در حمایت عشق

• منصوره اشرافی در عرصه شعر شباهت شدیدی به شاملو دارد.
• منصوره اشرافی ـ مثل شاملو ـ مترجم، نویسنده و صاحب نظر نیز محسوب می شود.
• علاوه بر اینها همه، نقاش نامداری است، با تابلوهای بیشمار.
• قصد ما تحلیل اوبژکتیف اشعار ایشان است، برای آشنائی با جهان بینی این دسته از روشنفکران ایرانی که در سایت «رندان» گرد آمده اند.

حکم اول
• چوپانان
• رهای مان کرده اند

• شاعر در این حکم، دیالک تیک شخصیت و توده را به شکل دیالک تیک چوپان و گله بسط و تعمیم می دهد.
دیالک تیک شخصیت و توده خود بسط و تعمیم ماتریالیستی ـ تاریخی دیالک تیک جزء و کل است.
• در دیالک تیک شخصیت و توده نقش تعیین کننده از آن توده است، به همان سان که در دیالک تیک جزء و کل، از آن کل است.

• شاعر ـ ظاهرا ـ توده را با رمه گوسفندان یکسان تلقی می کند.
• این از سوئی، یکی از رهاوردهای نئوداروینیسم است که تکامل میلیون ها ساله انسان ببرکت کار را انکار می کند و از سوی دیگر، یکی از دعاوی تئوری امپریالیستی معروف به «تئوری نخبگان» است که برای توده نقشی قائل نمی شود و نخبگان انگشت شمار وابسته به طبقه حاکمه را تنها نیروی تاریخساز می داند.

• ما تئوری نخبگان را هم مستقلا و هم در تحلیل شعری از آقای مهدی عاطف راد توضیح داده ایم.

• ظاهرا بنظر شاعر نقش تعیین کننده در دیالک تیک چوپان و رمه از آن چوپان است و در غیاب چوپان رمه گمراه و سرگردان و در بدترین حالت، طعمه گرگ خواهد شد.

• فاجعه درست همین جا ست و بیهوده نیست که شعر با این خبر مهیب آغاز می شود.
• دیالک تیک چوپان و گله از سعدی به میراث مانده است.
• در جهان بینی سعدی، شاه نقش شبان را به عهده دارد که به جای خود مورد بحث قرار خواهد گرفت.
• اینک به چند نمونه اکتفا می کنیم:

بوستان و گلستان سعدی

• نیاید به نزدیک دانا، پسند
• شبان خفته و گرگ در گوسفند

• در آن تخت و ملک از خلل غم بود،
• که تدبیر شاه از شبان کم بود.

• میازار عامی به یک خردله
• که سلطان شبان است و عامی گله

• چو پرخاش بینند و بیداد از او
• شبان نیست، گرگ است، فریاد از او

• گله ما را، گله از گرگ نیست
• کاین همه بیداد، شبان می کند.

حکم دوم
• همه چیز
• مبهوت و گنگ
• همچون ابتدای آفرینش

• غیاب شبان همان و سقوط عنقریب گله به ابتدای آفرینش همان.
• مفاهیمی که شاعر در این حکم به خدمت می گیرد، عبارتند از «همه چیز»، «مبهوت و گنگ» و «آفرینش»

• استفاده شاعری در اوایل قرن بیست و یکم از مفهوم عتیق «آفرینش» هم شگفت انگیز است و هم سؤال انگیز.
• در جهان بینی شاعر در ابتدای آفرینش همه چیز مبهوت و گنگ بوده است.
• نسبت دادن بهت و گنگی به چیزها خود سؤال انگیزتر است.
• غیاب چوپان همان و محو گشتن شعور کذائی چیزها همان.

حکم سوم
• ماه
• همچون یتیمی
• با دل ملتهب
• در سیاهی
• رها شده.

• یکی از چیزها که دچار بهت و گنگی شده، ماه است که در غیاب چوپان به یتیمکودکی می ماند که «با دل ملتهب» در دل «سیاهی رها شده» است.

• این در واقع، خود شاعر است که خویشتن خویش را در آئینه ماه بازتاب می بخشد:
• این در واقع خود شاعر است که مبهوت و گنگ در دل تاریکی رها شده و گر نه چیزهای زمینی و آسمانی به بود و نبود چوپان ها هرگز تره خرد نمی کنند.

حکم چهارم
• پرندگانیم
• در برهوت کویر
• بی شاخه ای حتی.

• اکنون صراحت زلالی به شعر شاعر جاری می شود:
• انسان های همتراز شاعر به پرنده می مانند.

• چه بهتر از این؟
• پرنده مظهر آزادی است و هر جا دلش خواست، می تواند کوچ کند.
• اما زمانه زمانه غریبی است و پرنده بال و پرش بسته است، بی آنکه بسته باشد.

• وقتی طبقه ای عمر تاریخی اش به اتمام رسیده باشد، روشنفکرش به همین روز می افتد:
• آنگاه خردستیزی بر تخت می نشیند و خرد از عرصه بدر رانده می شود.

• آنگاه همه چیز وارونه جلوه گرمی شود که در تحلیل نهائی انعکاس جهان وارونه است.
• در چنین اوضاع و احوالی است که پرنده در برهوت کویر گیر می کند و راه برونشد نمی یابد.

حکم پنجم
• و حدیث مکرر
• زیستن
• فانوسی است
• در باد.

• راه خروج از بن بست، حل مسئله بود و نبود است و کفه ترازو به نفع نبود سنگینی می کند:
• زیستن به فانوسی در باد شباهت دارد که تکانه انگشتی بر ماشه تپانچه کافی است تا مسئله حل شود.
• یاد هاملت به خیر!

حکم ششم
• کدام دست، آیا
• اعتبار رفته آدمی را
• با این کهنه جهان
• به نبرد برخیزد
• تا در گلوی سرخ صبح گاهیش
• فریادی رسا شود؟

• اکنون صدای رسای شاملو از حنجره شاعر بیرون می زند:
• برای اعاده اعتبار برباد رفته به آدمی، دستی باید از آستینی بدر شود، با جهان کهنسال به نبرد برخیزد تا سرانجام از گلوی سرخ صبحگاهی اش فریادی رسا بدر زند.

• آدمی باید اما قبلا تمامت فانتزی خلاق خود را بکار بندد، تا بلکه از این یاوه دلنشین معنائی بدر کشد.
• قانونمندی های عینی و ذهنی بکنار، شاعر در انتظار ظهور است.
• علیرغم ظاهر آراسته، شاعر این شعر نیز فرقی با مادربزرگ های غرقه در خرافه ندارد.
• تفاوت تنها در فرم فرمولبندی ها و مفاهیم است.
• همین و بس.

حکم هفتم
• جهان
• ـ این هیبت سنگین غبار خواب بر تن گرفته ـ
• و اشتیاق آدمی
• برای زیستن.

• جهان اکنون در جهان بینی شاعر تعریف می شود:
• جهان عبارت است از دهشت سنگین غبار خواب گرفته که فقط به درد گریز بی برگشت می خورد، اگر اشتیاق آدمی برای زیستن، بندی بر پای آدمی نباشد.

• پس مسئله کماکان عبارت است از مسئله بود و نبود.

• همه چیز هستی حول فرد برگزیده نخبه می گردد و او به تنهائی قادر به کشیدن ماشه و شلیک گلوله در گیجگاه خویش و حل تضاد اصلی هستی است.
• یاد آلبرکامو و اعوان انصارش به خیر!

حکم هشتم
• کدام دست، آیا
• آبروی رفته انسان را...

• آبروی انسان رسوا و بی آبرو می تواند اعاده شود، فقط اگر دستی پیدا شود.

حکم نهم
• جهان
• زمخت و ناهنجار
• و آدمی ناتوان و تک
• قامت خم شده اش را
• برخواهد افراشت
• ـ عاقبت ـ
• همچون
• لوایی بلند و سپید از ایثار
• در حمایت دوستی
• در حمایت عشق

• این برداشت شاعر از مقوله «انسان» است.
• انسان موجودی ناتوان و تک و تنها ست.
• در جهان بینی شاعر، دیگر نمی توان از انسان بمثابه هوموفابر، هوموانتلکتوس، هومودمیرگوس و هوموسمیوتیکوس نام برد و یا از آن بمثابه موجودی روحمند، خودپو، خلاق و خودآگاه سخن گفت.

• بنظر شاعر، انسان تفاله ترحم انگیز هیچکاره و علیلی بیش نیست.

• آنچه که شاعر علاوه بر این، با واژه بازی و با پوز و افاده روشنفکری تخریب می کند، دیالک تیک عینی هستی است، دیالک تیک جزء و کل است، دیالک تیک فرد و جامعه است.

• بدین طریق است که همه رشته های مرئی و نامرئی پیوند فرد و جامعه با خردستیزی لگامگسیخته به آتش کشیده می شوند، جامعه و تاریخ با تمام عظمت غول آسایش نفی و انکار می شود، تا انسان تک و تنها ـ به تنهائی ـ به حمایت از دوستی و عشق انتزاعی قد برافرازد.

جهان بینی بورژوازی واپسین را بهتر از این نمی توان نمایندگی کرد.

• ما میان بورژوازی آغازین که در رأس انقلابات ضد فئودالی قرار داشت و خرد و خودمختاری انسان ها را بر پرچم رهائی بخش خویش نگاشته بود و از سرتاپا انقلابی و طرفدار پیشرفت اجتماعی بود و بوسیله غول هائی از قبیل فویرباخ و هولباخ و کانت و فیشته و هگل و امثالهم نمایندگی می شد و بورژوازی واپسین و معاصر فرق می گذاریم که خرد و خودمختاری و خوشبینی انقلابی پیشین را با ورود جامعه سرمایه داری به مرحله امپریالیسم بگور سپرده و زیر دهها پرچم رنگارنگ ـ ولی ماهیتا واحد ـ سینه می زند که به خردستیزی، خرافه، نیهلیسم، پوچی و پسیمیسم (بدبینی) مزین اند.

• فرق فروغ با شاعر این شعر در بیت زیر از فروغ به وضوح نمایان می گردد:

طوفانِ طعنه، خنده ما را زلب نَشُست
کوهیم و در میانه دریا نشسته ایم!
مراجعه کنید به سیر و سرگذشت آنتروپولوژی و آنتروپولوزیسم
پایان

۱ نظر: