۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

دیالک تیک ماده و روح (دیالک تیک وجود و شعور) (1)

دنیس دید رو (1713 ـ 1784)
یکی از خلاق ترین اندیشمندان ماتریالیست روشنگری اروپا

از مؤلفین برجسته دایرة المعارف
از همکاران و دوستان دآلمبر، روسو، کاندیلا
ماده
پروفسور گونتر کروبر
برگردان شین میم شین

مقوله فلسفی «ماده» انعکاس واقعیت عینی است، که در خارج از شعور انسانی و مستقل از شعور انسانی وجود دارد.
• مفهوم فلسفی ماده، در رابطه متقابل ماده و شعور تعیین می شود.
• ماده، اولین است.
• ماده مقدم بر شعور است و مستقل از آن وجود دارد.
• شعور اما بر عکس، ناشی از ماده است و ثانوی است.

• از آنجا که ماده، تنها واقعیت عینی است که در خارج از شعور وجود دارد، مقوله معرفتی ـ نظری (یعنی مقوله مربوط به عرصه تئوری شناخت) فراگیرتر دیگری نمی تواند وجود داشته باشد، که بتوان ماده و شعور را بدان نسبت داد.

• از این رو به قول لنین، «بنا بر ماهیت امر، غیرممکن است، از مفاهیم معرفتی ـ نظری ماده و شعور تعریفی غیر از این که کدام یک از آن دو بردیگری تقدم دارد، ارائه داده شود.»

• از این رو، در مفهوم ماتریالیستی ـ دیالک تیکی ماده، پیوند ناگسستنی آن با مسأله اساسی فلسفه و اهمیت جهان بنیانه آن بطرز بارزی خودنمائی می کنند.

• در سیستم های ماتریالیستی فلسفه چین باستان، هند و مصر، اگر چه مفهوم ماده تصریح نشده است، اما اطمینان بی خلل به وجود عینی و مستقل از انسان چیزها و پدیده ها در طبیعت، همه جا به چشم می خورد.
• این چیزها و پدیده ها، به نظر نمایندگان ماتریالیسم باستان، از تعداد انگشت شماری از عناصر اصلی (خاک، آب، هوا، آتش، فلز و چوب) تشکیل یافته اند.

• مشخصه اصلی فلاسفه یونان باستان، در قرن ششم قبل از میلاد، عبارت است از خلاصه کردن تنوع عینی جهان در یک عنصر واحد:
• به نظر تالس : آب.
• به نظر آناکسی منس : هوا و
• به نظر هراکلیت : آتش.

آموزش اتمیستی که بوسیله لویکیپ و دموکریت بنیانگذاری شده و توسط اپیکور و لوکرتس توسعه و تکامل یافته بود، عناصر اصلی را ذرات کوچک مادی تجزیه ناپذیر (اتم ها) می دانست، که ازنظر فرم، سازمان و جایگاه با هم فرق دارند و از ترکیب گونه گون اتم ها تنوع بی پایان چیزها و جهان ها پدید می آیند.

• برخلاف این متفکران ماتریالیست، که ماده را با یکی از مظاهر مشخص آن یکی می گرفتند، آناکسی مندر جوهر اصلی را اپیرون می نامید و آن را به عنوان عنصری مادی تعریف می کرد که بلحاظ کمی و کیفی نامحدود و نامعین است.

• تعریف انتزاعی ـ منطقی مفهوم اپیرون را که بر مبنای خواص مشخص چیزها و پدیده ها صورت می گرفت، می توان اولین نطفه مفهوم فلسفی ماده بشمار آورد، که توسط ارسطو فرمولبندی شده است.

• ماده ـ به نظر ارسطو ـ جوهری است که همه چیزها از آن نشأت می گیرند و از آن تشکیل می یابند.
• ماده فاقد خواص است، ماده امکان بالقوه است، که تنها در پیوند با فرم جامه واقعیت می پوشد.
• ماده بنا بر ماهیت خود خنثی و منفعل است و تعین های مشخص خود را تنها بوسیله اصل کوشا، فرم و محرک اولیه کسب می کند.

• اولین ضربه بر نظریه ارسطو مبنی بر جدائی حرکت از ماده را تئوری اتمیستی اپیکور وارد آورد و اندیشه خودجنبی اتم ها را مطرح ساخت.

• درک ارسطو از ماده، بمثابه امکان وجود صرف از سوی فلسفه اسکولاستیک قرون وسطی بدون تغییر ماهوی در آن پذیرفته و به خدمت گرفته شد.

• توسعه بیشتر مفهوم ماده در پیوند تنگاتنگی با جدائی تدریجی علوم منفرد از فلسفه و قبل از همه با پیشرفت علوم طبیعی قرار داشت.

برونو و گالیله در سپیده دم عصر جدید و در مبارزه آگاهانه بر ضد فلسفه اسکولاستیک به دفاع علنی از تئوری اتمیستی پرداختند.
برونو در ماده جوهر واحد واقعیت را می دید و تأکید بر آن داشت که باید میان انواع مشخص ماده (انواع مورد نظر طرفداران علم مکانیک، پزشکها و غیره «مثلا جیوه، نمک، گوگرد») و آن جوهر واحد فرق گذاشت.

فرانسیس بیکن از فرضیه اتمیستی در مقابل تعالیم ارسطو در باره ماده و فرم به دفاع برخاست.
• به نظر بیکن، ماده، فرم و حرکت وحدتی را تشکیل می دهند.
• ماده نه منفعل، بلکه فعال است و مهمترین خصیصه آن حرکت است.

بیکن تعریف مشخص و محسوس تالس، آناکسی منس و هراکلیت از ماده را به تعریف ارسطوئی ترجیح می داد.
• ماده ـ به نظر بیکن ـ دارای خصایص مشخص بیشماری است، که البته از نظر کمی و کیفی تغییرناپذیرند.

دکارت در فلسفه خود اصل دوئالیستی ئی را مطرح می سازد، که بنا بر آن جهان هم شالوده مادی و هم شالوده مبتنی بر جوهر روحی دارد.

• (ما در باره دکارت ـ این فیلسوف نقابدار ـ مستقلا به بحث خواهیم پرداخت.
• ولی نقد نظر هر کس باید بطور عینی و مستقل از علل و عوامل دخیل در نحوه طرح آن نظر صورت گیرد، هر چند که نیت باطنی طراح یک نظر بجای خود قابل اشاره است. مترجم)

• او صفت مشخصه ماده را در انبساط می داند.
• ماده قابل انبساط او را می توان بی نهایت بار تجزیه کرد.
دکارت، حرکت ماده را در جا به جائی مکانیکی خلاصه می کند و آن را ناشی از تأثیر متقابل اجسام (فشار، ضربه، اصطکاک و غیره) می داند.

• به قول کلاسیک هیا مارکسیسم، «دکارت در فیزیک خود به ماده نیروی خود آفرین می بخشد و حرکت مکانیکی را عمل حیاتی آن می داند.
• او فیزیک خود را قاطعانه از متافیزیک خود جدا می کند.
• ماده در فیزیک او تنها جوهر، تنها دلیل وجودی و تنها دلیل شناخت است.»

• در فلسفه دکارت انبساط بی نهایت ماده، در مقابل نهایت مندی زمانی ماده قرار داده می شود.
• ماده ازلی و ابدی نیست، بلکه آفریده خدا ست.

دوئالیسم دکارت را هوبس مورد انتقاد قرارمی دهد.

• به نظر هوبس، تفکر نباید از ماده متفکر جدا شود.
• تنها یک جوهر مادی وحدتمند وجود دارد، که سرچشمه همه اندیشه ها و تصورات ما ست و مستقل از اندیشه ها و تصورات انسانی وجود دارد.

• خصلت متافیزیکی ماتریالیسم هوبس خود را در این نشان می دهد، که او ماده را با اجسام (بنا بر تصور هندسه اقلیدسی از آنها) یکی می داند، که صفت مشخصه شان انبساط است، نه حرکت.

گاسندی هم مانند هوبس، اصل خلق ناپذیری و فنا ناپذیری ماده را اعلام می کند.
گاسندی اما بر خلاف هوبس، از این اصل نتیجه می گیرد، که تجزیه بی نهایت ماده غیرممکن است و لذا به دفاع از اتمیسم می پردازد.
گاسندی جدا کردن حرکت از ماده را نیز رد می کند و برای ماده در هیئت اتمها تمایل درونی به حرکت قائل می شود.

اسپینوزا هم بر خلاف دکارت، ماده را جوهری وحدتمند می داند، که مستقل از شعور انسانی وجود دارد، خود علت وجودی خویش است، خلق ناپذیر و فنا ناپذیر است.
فکر، اما بر خلاف ماده، جوهری مستقل نیست، بلکه همانند انبساط یکی از صفات مشخصه طبیعت است، که ما می شناسیم.
• حرکت ـ به نظر اسپینوزا ـ از صفات مشخصه ماده نیست، بلکه نتیجه تأثیر عوامل خارجی است.

جدا کردن حرکت از ماده که از مشخصات ماتریالیسم متافیزیکی است، نتایج تئولوژیکی را ضرورتا در خود نهفته دارد:
• اگر حرکت ماده ذاتی آن نباشد، پس باید علتی خارجی داشته باشد، مثلا علت العللی بنام خدا موجب حرکت آن باشد.

• این نتیجه ای است که نیوتون صراحتا می گیرد.

لایب نیتس در تئوری منادی خود، جدائی حرکت از ماده را از موضع ایدئالیستی خویش رد می کند:
• منادها عبارتند از جوهرهای کوشا، فعال و روحی که در حرکت مدام قرار دارند.
• «ماده دگرباشی روح است، چیزی است از جنس ژله که بمثابه رشته ای این جهانی و جسمی منادها را بهم پیوند می دهد.»

• اگر لایب نیتس به قول لنین، «از راه تئولوژی، به اصل پیوند ناگسستنی (عام و مطلق) حرکت و ماده می رسد» ، تولاند و ماتریالیست های فرانسوی در قرن هجدهم از موضع ماتریالیستی به این اصل می رسند.

• ماتریالیست های فرانسوی، بویژه هولباخ و هلوه تیوس، مفهوم ماده را از موضع سنسوئالیسم (حس گرائی) تعریف می کنند:
• ماده آن چیزی است که بر حواس ما تأثیر می گذارد.

• (سنسوئالیسم نامی است برای جریان معرفتی ـ نظری (یعنی مربوط به تئوری شناخت) که مرحله حسی شناخت را مطلق می کند و لذا مدعی می شود، که کل شناخت ناشی از ادراک حسی است، میان تفکر و احساس تفاوت ماهوی وجود ندارد و کلیه نتایج تفکر را می توان در ادراکات حسی خلاصه کرد.
سنسوئالیسم فرم خاصی از امپیریسم (تجربه گرائی) است.
سنسوئالیسم به مسئله اساسی فلسفه پاسخ صریح نمی دهد.
سنسوئالیسم به وجود و یا عدم وجود عینی ـ واقعی علل احساس وقعی نمی نهد.
• از این رو ست که سنسوئالیسم در عرصه تئوری شناخت، در پیوند با اگنوستیسیسم (ندانم گرائی) قرار دارد.
سنسوئالیسم اما در تاریخ فلسفه عمدتا با ماتریالیسم پیوند داشته است، در حالیکه راسیونالیسم (ضد سنسوئالیسم) اغلب با ایدئالیسم همراه بوده است. مترجم)

• این مفهوم ماده ـ بلحاظ معرفتی ـ نظری ـ از حد مفهوم جوهر که در ماتریالیسم قرون شانزدهم و هفدهم رایج بوده، فراتر می رود، اما ماهیتا تحت تأثیر علم مکانیک می ماند.
• ماتریالیست های فرانسوی ـ در مطابقت با درجه پیشرفت علوم طبیعی در آن زمان ـ ماده را عمدتا با جنس یکی می گرفتند و ساختار آن را بر مبنای اتمیسم توضیح می دادند.

• حتی فویرباخ، ماده را به عنوان فرم های جنسی در طبیعت تصور می کرد، بدون این که بتواند تعریف کاملی از این مفهوم عام ارائه دهد.
فویرباخ درنقد ماتریالیستی از نظریه هگل، مبنی بر یکسان بودن اوبژکت و سوبژکت، ماده و روح، به دفاع از وجود عینی و مستقل طبیعت از انسان و تقدم ماده بر شعور پرداخت.

ماتریالیسم دیالک تیکی، هم کم بها دادن ایدئالیستی بر ماده و هم جداکردن متافیزیکی حرکت از ماده را رد می کند.

• مفهوم فلسفی ماده از موضع مارکسیسم ـ لنینیسم نتیجه تعمیم دانش حاصل از علوم طبیعی و اجتماعی در باره خواص مشترک چیزها و پدیده های متنوع و بیشمار است که مستقل از شعور انسانی وجود دارند.

• مفهوم ماده ـ به مثابه عام ترین مقوله فلسفی ـ به انعکاس جنبه عام و مشترک همه چیزها صرفنظر از تفاوت های کمی و کیفی موجود میان آنان می پردازد، یعنی به انعکاس «خصلت واقعیت عینی داشتن آنها و مستقل از شعور انسانی بودن آنها.»

• نتایج حاصل از آن، بدین قرارند:
• ماده را نمی توان با فرم های وجودی مشخص آن یکی گرفت.
• ماده نشانگر واقعیت عینی موجود است.
• در خارج از شعور ما تنها چیزها و پدیده های طبیعت مادی وجود دارند.
ماده وحدتمند نه به مثابه جوهر مستقل متافیزیکی، بلکه در تنوع فرم های توسعه کیفیتا بی نهایت متفاوت خود وجود دارد.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر