۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

سیری در جهان بینی منصوره اشرافی (2)


منصوره اشرافی
شاعر، نویسنده و نقاش
تحلیل واره ای از شین میم شین


خاطره ای تلخ را

• برهنه در برابر نسیم
• برهنه در برابر باد
• برهنه در برابر توفان
• برخاک خفته ام.

• اندوه را از یاد برده ام
• غم را نیز
• و خشم را
• به توفان سپرده ام.

• بر زمینی که غنوده ام
• نقش اندامم
• خاطره ای تلخ را
• به جا می گذارد
• از
آنکه زیست،
• در دایره اجبار و بیهودگی
• و همچون قمری غریبی
• قربانی سادگی اش گشت
• و
انسان
• نامش نهادند.

تلاش برای تحلیل شعر
خاطره ای تلخ را

حکم اول
• برهنه در برابر نسیم
• برهنه در برابر باد
• برهنه در برابر توفان
• برخاک خفته ام.

منصوره اشرافی همانطور که در بحث پیشین اشاره شد، شباهت شدیدی به شاملو دارد و کمتر شاعری در ایران یافت می شود که کم و بیش، تحت تأثیر شاملو قرار نداشته باشد.
• حتی کسانی که سنگ مخالفت با شاملو را به سینه می زنند، برای تزئین شعر خویش ـ چه بسا به بهانه نقد اندیشه های شاملو ـ به تکرار پاساژهائی از شعر او مبادرت می ورزند.
منصوره اشرافی اما از هر نظر ـ هم بلحاظ شخصیت و هم بلحاظ شعور ـ یک سر و گردن برتر از شاملو ست.

• این شعر منصوره اشرافی ـ مثل بقیه اشعار او ـ بلحاظ صوری شعری بی عیب و نقص و بسیار زیبا، شیوا و دلنشین است و خطرناکی آن نیز در همین بلوغ فرمال آن است:
• خواننده شعر بی آنکه ملتفت شود، زهر ایدئولوژیکی نهفته در آن را دهها بار داوطلبانه سرمی کشد و درجه مسمومیت روح خود را کمال می بخشد.

• این حکم منصوره اشرافی نیز نشان از شاملو دارد.
شاملو هم با مفهوم «برهنه» کار کرده است:

شاملو
• آمد شبی
• برهنه ام از در
• چو روح آب
• ....

• مفهوم «برهنه» به معنی عریان بودن از رخت و رنگ و ریا و چیزهای مادی و معنوی دیگر می تواند بکار رود.
• ظاهرا منصوره اشرافی با واژه «برهنه» سودای تبیین خلئی را بر سر دارد که اکثریت قریب به اتفاق نمایندگان ایدئولوژیکی بورژوازی واپسین و معاصر در زندگی خویش احساس می کنند، نوعی تهی بودن از همه چیز را.

• به عنوان مثال، برای قهرمان آلبر کامو در اثر او تحت عنوان «بیگانه»، حیات و ممات، بود و نبود یکسان است.
• برای او فرقی نمی کند که تبرئه شود و یا اعدام.
• زندگی او از هر چیز ارزشمند تهی است.
• چند ساعت پیش با زنی همخوابه شده، ولی نیاز غریزی نیز او را دیگر به زندگی گره نمی زند.
• برای این طبقه، دیالک تیک بود و نبود، که مرتب بر زبان می رانند، پیشاپیش فرو پاشیده است:
• بود و نبود، زندگی و مرگ ظاهرا در یکدیگر ذوب شده اند و دیگر تمیز آندو از یکدیگر محال است.

• شاعر در برابر نسیم ، باد و توفان، برهنه بر خاک خفته است.
• برهنگی در برابر نسیم، باد و توفان ـ اما ـ به معنی تهی بودن دست انسان از هر سلاح و ساز و برگ حفاظت از خویش است.
• شاعر بطرز مطلقی ضربه پذیر و زخم بردار است، ولی با این حال، قید همه چیز را زده است و نسبت به گزند وارده بر خویش بی تفاوت است.

حکم دوم
• اندوه را از یاد برده ام
• غم را نیز
• و خشم را
• به توفان سپرده ام.

• اکنون خلأ معنوی مطلق با صراحت بیشتری بر زبان می آید:
• شاعر نه تنها از شور و شوق و اشتیاق زندگی تهی است، بلکه از غم و اندوه و بویژه از خشم نیز به همین سان.
• برای او همه چیز یکسان است:
• غم و اندوه را حتی دیگر به یاد ندارد، خشم را نیز آگاهانه و داوطلبانه به توفان سپرده است.
• این به معنی ریشه کن کردن خشم در روح خویش است.
• این به معنی بی تفاوتی مطلق نسبت به همه چیز است.

• این وضع و حال نمایندگان ایدئولوژیکی طبقه ای است که دیروز در دوره پیروزی های پیاپی سپاه کار یا با انقلابی نمائی افراطی به کوه و جنگل می زدند و یا خود را در خانه های تیمی مدفون می کردند.
• این وضع و حال کسانی است که دیروز از مرده های جوان «شیرآهنکوهمرد» می ساختند و بطرز دیگری به تبلیغ و تقدیس مرگ می نشستند.
جنبش آنارشیستی دیروز و سکون و تسلیم و انفعال و ریاضت عارفانه امروز دو روی سکه واحدی اند.
• آنچه همچنان حفظ، توجیه و تقدیس می شود، مرگ است:
• مرگ قهرآمیز و مرگ صلح آمیز، مرگ خشونت آمیز و مرگ مسالمت آمیز.

• این یکی از قوانین دیالک تیک ماتریالیستی است:
محتوا و ماهیت واحدی می تواند خود را در فرم ها و نمودهای مختلف و چه بسا متضاد نمایان سازد:
• نیهلیسم می تواند خود را هم در فرم مبارزه به اصطلاح «مسلحانه» نمودار سازد و هم در فرم سازش طلبی سوسیال ـ دموکراتیک کاذب.

حکم سوم
• بر زمینی که غنوده ام
• نقش اندامم
• خاطره ای تلخ را
• به جا می گذارد
• از آنکه زیست،
• در دایره اجبار و بیهودگی
• و همچون قمری غریبی
• قربانی سادگی اش گشت
• و
• انسان
• نامش نهادند.

• در این حکم شاعر، روح ـ به قول هگل ـ تجسم مادی می یابد، خدای مسیحیت در هیئت عیسی مسیح مرئی و ملموس و محسوس می شود:
• نقش اندام برهنه شاعر نیز تجسم مادی و مرئی خاطره ای تلخ از زیست است.

• زندگی انسانی در این حکم تا حد خاطره ای تلخ تحقیر می شود.
• آنچه در جامه انتزاعی عام عرضه می شود، چیزی جز زندگی بورژوازی واپسین نیست که از محتوای ماهوی خویش تهی شده است:
• انگل با کار بیگانه است و کار گشتاور اصلی ماهیت انسانی است.

• نیهلیسم و پوچی زیست انسانی یکی از گشتاورهای تعیین کننده فلسفه بورژوازی واپسین و معاصر است.
• در شاهکار یکی از نویسندگان اوپوزیسیون ضد کمونیستی از مجارستان (اگر اشتباه نکنم) که زیر جوایز رنگارنگ له له می زد، قهرمان قصه در کنج اتاقی برهنه چمباتمه زده، به زمین و زمان بد و بیراه می گوید و از بشقابی مملو از مدفوع خشک اطعام می کند.
• قهرمانان عصر ما چنینند!

• مقوله «انسان» در جهان بینی شاعر چنین تعریف می شود:
• قمری غریبی که در دایره اجبار و بیهودگی قربانی ساده لوحی خویش می گردد و نام انسان را بدوش می کشد.

• شاعر در این حکم، چندین شناخت افزار دیالک تیکی را به اشکال مختلف بسط و تعمیم می دهد:

1
دایره اجبار

• او با استفاده از مفهوم «دایره اجبار»، دیالک تیک جبر و اختیار را در هم می شکند، اختیار را دور می اندازد و جبر را بر تخت می نشاند و مطلق و مطلق العنان می کند.
• تخریب دیالک تیک عینی و مطلق کردن یکی از دو قطب وحدتمند متضاد راه و رسم جدیدی نیست.
• این متد و روش برخورد را متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) می نامند.

• مطلق کردن جبر و انکار اختیار انسانی نیز هنر جدیدی نیست.
• فلسفه فئودالی قرون وسطی از این شیوه برخورد موج می زند.
• ما به مثالی اکتفا می کنیم و می گذریم:

حافظ
• رضا به داده بده وز جبین گره بگشا
• که بر من و تو در اختیار نگشاده است

• حافظ هم با انکار اختیار انسانی به مطلق کردن جبر مبادرت می ورزد.
• تنها فرقی که منصوره اشرافی با حافظ دارد، محتوای واژه «جبر» است.
سعدی و حافظ واژه «جبر» را با جزم «مشیت الهی» پر می کنند.
• محتوای واژه جبر در فلسفه شاعر، پرسشی است که پاسخ بدان را باید در آثار او جست.

2
بیهودگی

• بیهودگی یکی از مقولات بنیادی اگزیستانسیالیسم است و از پوچ انگاری زندگی و نیهلیسم حکایت دارد.
• در این مقوله، پسیمیسم تاریخی بورژوازی واپسین و معاصر تبیین می یابد و با پسیمیسم فئودالیسم واپسین در خطوط کلی اش انطباق می یابد.
• دلبستگی عمیق بورژوازی معاصر به فلسفه حافظ و امثال قرون وسطائی او بی دلیل نیست.
• بورژوازی معاصر، دیوان حافظ را با تفاسیر و آهنگ و ساز و برگ در خور، برایگان عرضه می کند و از آن به اشکال مختلف از فال گیری تا اروتیسم استفاده می کند.
• به همان سان که بورژوازی واپسین با فئودالیسم واپسین احساس یگانگی می کند، به همان سان نیز پرولتاریا با بورژوازی آغازین.
• اگر پسیمیسم و نیهلیسم فئودالیسم واپسین با پسیمیسم و نیهلیسم بورژوازی واپسین انطباق پیدا می کند، اوپتیمیسم و امید انقلابی پرولتاریا نیز با اوپتیمیسم و امید انقلابی بورژوازی آغازین.

3
قربانی

• شاعر با به خدمت گرفتن مفهوم «قربانی»، دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت را به شکل دیالک تیک جهان و انسان بسط و تعمیم می دهد.
• انسان در جهان بینی شاعر قربانی ساده لوحی است که در دایره اجبار بیهوده دور خود می چرخد.

• شاعر بدین طریق، دیالک تیک جهان و انسان را به شکل دیالک تیک همه چیز و هیچ بسط و تعمیم می دهد و عملا تار و مارش می سازد.
• زیرا دیالک تیک نمی تواند قطب هیچکاره داشته باشد، تکقطبی باشد، روی یک پا بایستد.
• دیالک تیک همیشه باید از دو قطب متضاد وحدتمند تشکیل شود، که در یکدیگر تأثیر متقابل می گذارند.

• انسان بدین طریق اوبژکتواره می شود.
• تفاوت میان جهان و انسان از بین می رود.
• اشرف مخلوقات بی اعتبار و رسوا و بی آبرو تلقی می شود.
• این نقطه نظر جهان بینانه در مورد انسان را در شعر پیشین شاعر نیز دیده ایم:

حکم
• کدام دست، آیا
• اعتبار رفته آدمی را ...

• کدام دست، آیا
• آبروی رفته انسان را...

• جهان
• زمخت و ناهنجار
• و آدمی ناتوان و تک

• برای کشف شباهت جهان بینانه شاعر با شاملو به ذره بین نیازی نیست.
• ما جهان بینی شاملو را مستقلا مورد تحلیل قرار خواهیم داد.

• در فلسفه، جامعه شناسی و اخلاق بورژوائی، شناخت مبتنی بر علوم طبیعی در باره تکوین بیولوژیکی انسان به خدمت گرفته می شود، تا پاسخی منطبق با نیازهای جامعه بورژوائی مدرن و طبقه بورژوازی حاکم سر هم بندی شود.
• این امربه یکسونگری وانحرافات فکری خطرناکی منجرمی شود، که در پراتیک امپریالیستی عواقب وخیمی بدنبال آورده و می آورد و بدترین آنها عبارتند از:
• تئوری نژادی ، ترور نژادی و «نابودسازی حیاتی که حق حیات ندارد!»

انسانتصویر ایدئولوژی کنونی بورژوائی حاکی از بحران عمیق، پسیمیسم (بدبینی) و در مورد جریانات افراطی حاکی از انسانیت زدائی کامل نگرش های آنها نسبت به انسان است.
• فرد طبقاتی بورژوائی، یعنی انسان بمثابه مالک خصوصی، بمثابه موجودی منفصل، تنها و بیکس در میدان رقابت، بمثابه موجودی ظاهرا آزاد، بمثابه موجودی اگوئیست (خودخواه)، معتاد برد، گندیده و فاسد به مقام انسان بطور کلی ارتقا داده می شود:
خاص به درجه عام اعتلا داده می شود.
ایدئولوگ های بورژوائی مدرن انسان را رسوا و بی آبرو می سازند و با متجاوز قلمداد کردن او، با انکار لیاقت تسلط انسان بر طبیعت، تکنیک و جامعه او را بلحاظ پسیکولوژیکی برای جنگ و ترور همنوعانش آماده می سازند.

• انسان جامعه بورژوائی واپسین از طریق مانی پولاسیون مسخ می گردد و به درجه ابژکت و آلت دست این و آن تنزل داده می شود.

مانی پولاسیون عبارت است از فن حاکمیت بورژوازی امپریالیستی در زمینه تحریف تفکر و رفتار توده های عظیم مردم.
• بورژوازی امپریالیستی، بکمک معارف علمی و متدهای فنی مدرن، تشکیل شعور و نظر سازی مردم را ـ حتی الامکان ـ از شناخت و دانش منفصل و قطع می کند و بدین طریق به مسخ شعور انسان ها نایل می آید.
• توده های مردم ـ بدین طریق ـ بی آنکه خود متوجه شوند، در جهان بینی خویش، در عادات فکری خویش، در تحریکات عاطفی خویش، در قضاوت های هنری خویش و در تمامت شیوه زندگی خویش تحت سیطره منافع طبقاتی بورژوازی امپریالیستی قرار می گیرند.
مانی پولاسیون عبارت است از همترازسازی شعور انسان ها با ایدئولوژی امپریالیستی.
مانی پولاسیون، توده های مردم را در عرصه روحی ـ معنوی نیز تا درجه آلت دست و اوبژکت کامل انحصارات تنزل می دهد.

• مارکسیسم ـ لنینیسم در بررسی مسئله انسان از انسان های واقعا موجود آغاز بکار می کند که با کلیه خصایص عام، خاص و منفرد خود وجود دارند و همواره بمثابه فراورده تغییرپذیر شیوه کار وشیوه زندگی انسانی خاص خود مطرح می شوند.
• از این رو ست که تعیین مارکسیستی ماهیت انسانی، تاریخی ـ مشخص است.
• مارکسیسم ـ لنینیسم انسان را بمثابه یک پدیده بیولوژیکی (تاریخی ـ طبیعی) و اجتماعی مطرح می سازد:
• بمثابه موجودی با توانائی های جسمی و روحی، با کلیه استعدادها و لیاقت هایش:
• توانائی های جسمی و روحی، استعدادها و لیاقت هائی که در کردوکار عملی ـ اجتماعی خود کسب می کند، بکار می برد و توسعه می بخشد.

• انسان علاوه بر لیاقت و ضرورت کار کردن و اندیشیدن، دارای توانائی های اخلاقی، هنری، فرهنگی و سیاسی است که اگر هم در مورد افراد منفرد متفاوت باشند، ولی شیوه زندگی خاص انسانی را نمودار می سازند.

• انسان برخاسته از عالم جانوران ـ در وهله نخست ـ عالی ترین فراورده طبیعت است و جدائی او از عالم اجداد حیوانی خویش ببرکت اکت (عمل) انقلابی گذار بطور قانونمند صورت گرفته است:
• اکت (عمل) انقلابی گذار به کار، گذار به تولید مادی و گذار به تفکر.

• مراجعه کنید به کار، تولید مادی، تفکر.

• بدین طریق است که انسان که ضرورتا در همبود اجتماعی با انسان های دیگر زندگی می کند، به موجود اجتماعی مجهز به شعور و ـ بلحاظ مادی و فکری ـ فعال مبدل می شود.

• ماهیت انسانی را می توان بطور کلی بمثابه وحدت دیالک تیکی جنبه های طبیعی و اجتماعی دانست که جنبه های اجتماعی نقش تعیین کننده به عهده می گیرند.

• بزبان ساده تر، ماهیت انسانی دیالک تیک جنبه های طبیعی و اجتماعی است و در این دیالک تیک، جنبه های اجتماعی نقش تعیین کننده به عهده دارند.

• در جامعه طبقاتی شیوه زندگی انسان ها بر مالکیت خصوصی بر وسایل تولید مبتنی است و در نتیجه آن، انسان ها به طبقات متخاصم، طبقات بهره کش و بهره ده تقسیم می شوند.
• از این رو ست که انسان تحت این مناسبات اجتماعی ـ بنا بر ماهیت اجتماعی خویش ـ فرد طبقاتی است.

• انسان باید در کلیه مظاهر حیاتی خود، ماهیتا بمثابه یک پدیده اجتماعی تاریخی ـ مشخص در نظر گرفته شود.

• از این رو، نمی توان شاخص هائی را که او را بمثابه فرد بخصوصی از انسان های دیگر متمایز می سازند، بطور مستقل و بمثابه تعین بنیادی ماهیت انسان ـ بمثابه یک کل ـ قلمداد کرد.
• انسان اما ماهیتا بمثابه انسان منفرد ـ در عین حال ـ فرد نیز هست.

• اما عاملی که موجب شکوفائی فردیت انسان می شود، عاملی که باعث توسعه انسان بمثابه شخصیتی خلاق و اخلاقمند می شود ـ در وهله اول ـ وابسته به علاقه و آرزوی او نیست.
• بلکه در تحلیل نهائی بوسیله مناسبات عینی اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و مادی تعیین می شود، مناسباتی که انسان تحت سلطه آنها زندگی می کند.

• در حالی که امپریالیسم انسان زحمتکش را تحت استثمار به موجودی بی قدر و بی ارج و ارزش بدل می سازد و او را بلحاظ جسمی و اخلاقی تار و مار می کند، در جنگ های متوالی بطور توده ای نابود می سازد و شکوفائی نیروهای خلاق او را به بند می کشد، سوسیالیسم و کمونیسم با تبدیل انسان به شخصیت همبود انسانی سوسیالیستی، بزرگترین پیشرفت تاریخی در آزادی انسانی را تحقق می بخشد.
• مراجعه کنید به آنتروپولوژی، ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر