۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه

از سمیوتیک ماتریالیسی تا ماتریالیسم سمیوتیکی بخش پایانی

از مارکس و انگلس و فردیناندو ساسور تا کلود لوی اشتراوس
مارکوس دیک
برگردان شین میم شین
(سرچشمه: توپوس 31)


بخش ششم

لوی اشتراوس ـ به مثابه شاگرد ماتریالیسم دیالک تیکی ـ شناختی را دنبال می گیرد که بنا بر آن، انسان جزئی از طبیعت است، محصول طبیعت است و به همین دلیل تحت سیطره همان قوانینی قرار دارد که دیگر موجودات زنده تحت سیطره شان قرار دارند.
• انسان ـ به مثابه محصول طبیعت ـ اما در عین حال، قادر به شناخت قوانین عینی طبیعت و بدین وسیله و بر طبق این قوانین، قادر به نفوذ در طبیعت است.
• انسان قادر به تبدیل جبر به اختیار است.

• (نویسنده در این حکم دیالک تیک جبر و اختیار (دیالک تیک ضرورت و آزادی) را در نظر دارد که ما مستقلا تشریح خواهیم کرد.
• در دیالک تیک جبر و اختیار، نقش تعیین کننده از آن جبر است و اختیار (آزادی) انسانی به اندازه شناخت او از قوانین عینی است. مترجم)

• همین اختیار (آزادی) که وجه ممیزه خاص انسان است، تبیین بیواسطه خود را کجا پیدا می کند؟

• این وجه ممیزه خاص انسانی تبیین خود را در تعین (مراجعه کنید به دترمینیسم) دوگانه انسان بمثابه هوموفابر و هوموانتلکتوس از سوئی و بمثابه هومودمیرگوس و هوموسمیوتیکوس از سوی دیگر پیدا می کند، یعنی بمثابه موجودی روحمند، خودپو، خلاق و خودآگاه.

• (هوموفابر یعنی اینکه انسان استعداد و توانائی ساختن ابزار و وسایل فنی برای غلبه بر طبیعت و بارآورسازی آن را دارد. مترجم)
• (هوموانتلکتوس یعنی اینکه انسان استعداد و توانائی استفاده از تفکر برای کسب معارف و نگرش را دارد. مترجم)
• (هومودمیورگوس یعنی اینکه انسان موجودی خلاق است.
هوموسمیوتیکوس یعنی اینکه انسان علامتگذار و هنرمند است. مترجم)

• انسان تنها موجود طبیعی است که خلاقیت طبیعی خود را در چارچوب فرماسیون های اجتماعی ـ اقتصادی از آن خود می کند و این روند مادی را بلحاظ فکری، یعنی هوشمندانه در روندی معرفتی (شناختی) منعکس می کند.

• (تئوری انعکاس یکی از تئوری های مهم تئوری شناخت مارکسیستی ـ لنینیستی است که ما پس از تهیه و ترجمه در دایرة المعارف روشنگری معرفی خواهیم کرد. مترجم)

• روشن کردن این دیالک تیک میان تعین مندی مادی و شناخت خلاق آماج لوی اشتراوس و مقصد و مقصود استروکتورالیسم است.
استروکتورالیسم ما را به گزینش یکی از دو فرضیه زیر مکلف نمی سازد:
• فرضیه اول مبتنی است بر روح سهل التشکیل که بطور منفعل تحت تأثیرات خارجی فرم می گیرد.
• فرضیه دوم با استناد بر قوانین پسیکولوژیکی مادر زاد از روح عام سخن می گوید، که همه جا تأثیرات واحدی را اعمال می کند، بی آنکه تاریخ و خودویژگی های محیط نقشی بازی کنند.
• این دو نظام واقعیت از طریق انطباق بر یکدیگر و ذوب در همدیگر به تشکیل کلیت معنابری منجر می شوند.»

استروکتورالیسم تئوری انعکاس ماتریالیسم تاریخی را از نقطه نظر زیر از نو تنظیم می کند:
• استروکتورالیسم حقایق امور پراتیک ـ زیربنا را بلافاصله بمثابه پدیده های روبنائی دو برابر نمی کند، بلکه نخست در جائی انبار می کند:
• نخست در سطح ساختاری ارگانیکی ـ فیزیولوژیکی، آنجا که ادراکات حسی مورد حلاجی قرار می گیرند.
• بعد بطور معرفتی در فرم واحدهای اطلاعاتی که سرانجام با واحدهای اطلاعاتی دیگر ساختار معنوی واحدی را تشکیل می دهند، یعنی روبنا را.

روبنا از دیدگاه استروکتورالیسم نه تصویرسازی بیواسطه از زیربنا، بلکه نمایشی است که بواسطه قوانین تصویرسازی معینی تشکیل می یابد و مدیون خدمات ترجمانی معرفتی ـ فکری (هوشی) است.
• تصویری که کدش عوض شده نیز تصویر یک چیز رئال است.
• به عبارت دیگر، آنچه که نتیجه یک ساختار و یا نظام اندیشیده (درونروحی) در ضمیر آدمی است، اگر هم بلحاظ ساختاری با واسطه باشد، تصویر و یا انعکاس یک ساختار و یا نظام عینی (برونروحی) خواهد بود.

• روح انسانی با تبدیل زبان حقایق امور ـ بدون گسستن پیوند جهان با تفکر ـ به حقایق امور زبان، به ترجمه ساختارهائی به ساختارهای دیگر می پردازد و با این کار کل جهان را و همراه با آن لیاقت انسان به تحول بخشیدن بدان را آشکار می سازد.

لوی اشتراوس در یکی از آخرین متون خویش می نویسد:
• «بدیهی است ـ و تاریخ تفکر علمی، بویژه تفکر ریاضیدانان ثابت کرده است ـ که پژوهش قوای روحی همیشه به جائی ختم می شود، اگر هم قرنها و هزاره ها طول بکشد تا انسان دریابد که اندیشه هائی که روزی تخیلی تلقی می شدند، جز انعکاس سطح معینی نبوده اند که برای جهان واقعی عمری پنهان مانده بوده اند.»

• بویژه با توجه به اساطیر که به عرصه کار اتنولوگ ها نیز تعلق دارند، آشکار شد که تصاویر واقعیت چگونه خود را در روبنا قابل فهم می سازند و می توانند قابل فهم سازند.
• هرچه کمتر بتوان نظام سمبولی ئی را بر بنیان سد و بندهای رئال توضیح داد ـ چیزی که قبل از همه در میتولوژی (اسطوره شناسی) مصداق دارد ـ به همان اندازه نیز روح انسانی می تواند بدون مزاحمت به تحقق خود در آن بپردازد.
• منظور این است که آن می تواند در این جور موارد مکانیسم های خود را به میل خویش بکار اندازد.

لوی اشتراوس به تأکید یادآور می شود:
• «بنظر من هیچ چیز بهتر از میتولوژی نمی تواند این تفکر عینیت یافته را بروشنی توضیح دهد و واقعی بودن آن را بطور امپیریکی اثبات کند.»

• (میتولوژی عبارت است از مجموعه میراث اسطوره ای (اساطیر، اندرزها، اشعار، قصص و غیره قدیم هر خلق)
• پژوهش علمی مربوط به تشکیل اساطیر، نقل اساطیر و معنی اساطیر. مترجم)

• خطا نخواهد بود، اگر ما اینجا مفهوم تخیل را به یاد آوریم.
• البته منظور از تخیل ـ آن سان که گوته به اکرمن می نویسد ـ کمتر «قوه تصور سرسری است که به سرهم بندی کردن چیزهای غیر واقعی می پردازد.
• بلکه بیشتر تخیلی است که عرصه واقعی و زمینی را ترک نمی کند و با معیارهای واقعی و شناخته شده به سوی چیزهای قابل تصور و قابل پیش بینی حرکت می کند.»
لوی اشتراوس می تواند در چارچوب اتنولوژی مکانیسم های روح انسانی را مورد پژوهش همه جانبه و ژرف قرار دهد، بویژه مکانیسم های روحی ئی را که با ساختن ایده های فکری از حقایق امور امپیریکی (تجربی) در رابطه اند.
• این مکانیسم ها کمک می کنند تا «رورح از تنوع امپیریکی به سادگیت مفهومی بگذرد و سپس از سادگیت مفهومی به ترکیب محتوای علائم زبانی برسد.»

این گذار دیالک تیکی چیزی جز دیالک تیک زبان نیست:
دیالک تیک علامتگذار ـ علامتگذاری شونده که تشکیل شان ـ همزمان ـ عبارت است از علائم امپیریکی و فکری.

• علائم پایه چیزهای فکری را تشکیل می دهند.
• بوسیله علائم چیزهای فکری می توانند اندیشیده شوند.
• اما «در حین اندیشیده شدن، به آنها فرم داده می شود که حاوی چیزی مکلف ساز است.»

علم علائم ـ سمیوتیک ـ به مجموعه حقایق امور بشری تعلق دارد.

• این حقیقت امر را که مناسبات انسانی جزئی از پراتیک اجتماعی معینی اند، جزئی از فرماسیون اجتماعی معینی اند، پیشاپیش مارکس و انگلس بیان داشته اند.
• در نیتجه، وظیفه سمیوتیک ماتریالیستی و یا ماتریالیسم سمیوتیکی عبارت است از در مد نظر داشتن قناعت پیشگی در استفاده از علائم ناشی از انفراساختار مادی زیربنائی که مناسبات انسانی را و بدانوسیله استفاده میانسوبژکتیف (میانانسانی) از علائم را تحت تأثیر قرار می دهد.

لوی اشتراوس از این نقطه به بررسی روبنا بر اساس سیستم های طبقه بندی همبودهای غیر کوچ نشین (مراجعه کنید به اثر او تحت عنوان «تفکر وحشی») و منطق اسطوره ای (مراجعه کنید به اثر دیگر او تحت عنوان «میتولوژی») می پردازد.

فردیناند ساسور ـ زبانشناس بزرگ ـ می نویسد:
• «زبان فونکسیون سوبژکت سخنگو نیست.
• زبان محصول و فراورده ای است که فرد بطور منفعل دریافت می کند.
• تأمل از قبل هرگز پیش شرط زبان نبوده و بازتاب در اینجا فقط در رابطه با کردوکار مربوط به طبقه بندی چیزها وارد عمل می شود.»

• سؤال اکنون این است که زبان فراورده و محصول چیست؟

• پاسخ فردیناند ساسور به این پرسش به شرح زیر است:
• زبان محصول و فراورده پراتیک اجتماعی است:
• زبان فراورده کلکتیف (دسته جمعی) هر همبود اجتماعی است که اعضایش ببرکت تماس ناآگاهانه با هم متحد می شوند.

• از همین جا بآسانی می توان دید که پراتیک اجتماعی که زبان یکی از فراورده های آن است، به کلیت اجتماعی ـ تاریخی مادی تعلق دارد.
• رشته پیوند مورد نظر فردیناند ساسور که وحدت هر همبود زبانی را بطور سمیوتیکی حفظ می کند، به تولید اجتماعی ـ تاریخی عام تعلق دارد، به همان سان که مارکس و انگلس با صراحت تمام بر زبان می رانند، «نوع معینی از کردوکار افراد انسانی است، نوع معینی از نمود زندگی آنها ست، بیانگر شیوه زیست معینی است.»
• روشن کردن این پیوند یکی از خدمات علمی و فلسفی بزرگ لوی اشتراوس بوده است.

بخش هفتم

• باید ـ نه آخر از همه ـ یادآور شد که منتقدین استروکتورالیسم بناحق آن را به نادیده گرفتن تاریخیت و توان توسعه هستی انسانی متهم می کنند.

لوی اشتراوس ـ بی هیچ تردیدی ـ می کوشد تا ساختارهائی را روشن سازد که در خارج از حیطه اختیار ما قرار دارند.
• این اما به مسئله توان و لیاقت انسانی در زمینه عمل آگاهانه کوچکترین ربطی ندارد.
• این مسئله ـ در نهایت امر ـ مسئله دورنما ست.
لوی اشتراوس هرگز ادعا نکرده که استروکتورالیسم او همه عرصه های واقعیت را در برمی گیرد.
لوی اشتراوس در پی پرده برداری از ساختارهای جامعه (مناسبات خویشاوندی) و تفکر (سیستم های طبقه بندی و میتولوژیکی) است که برای عوام نا شناخته مانده اند.
• انتقاد از طرز تفکر لوی اشتراوس باید از نقطه نظر دیگری صورت گیرد که تا کنون جایش در ادبیات جاری خالی مانده است.
لوی اشتراوس علیرغم اینکه به ضرورت جهان مبتنی بر عدالت یقین دارد، ایمان به راه حل سیاسی برای معضلات موجود را از دست داده است.
• تفرقه عملکردی در جوامع پساصنعتی ـ بنظر او ـ چنان تعمیق یافته است که از بین بردنش محال می نماید.
• اما این نظر او می تواند به پایداری نکبتی کمک کند که لوی اشتراوس تحت عنوان «بیگانگی پایدار انسان در فرماسیون اجتماعی سرمایه داری» مذموم تلقی می کند.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر