۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

اگنوستیسیسم (ندانمگرائی)

توماس هنری هاکسلی (1825 ـ 1895)
بیولوگ، محقق، نویسنده و سازمانده آموزش انگلیسی
نماینده اصلی اگنوستیسیسم
از مدافعان سرسخت امپیریسم هیوم و تئوری تکامل داروین (ملقب به سگ درنده داروین)
مؤلف کتب درسی و مقالات بیشمار
از افراد مؤثر در توسعه علوم طبیعی در قرن نوزدهم


مانفرد بور
برگردان شین میم شین

اگنوستیسیسم (ندانمگرائی) عنوانی برای آموزش های معرفتی ـ نظری، که شناخت چیزها را و در تحلیل نهائی شناخت واقعیت عینی را غیر ممکن می دانند.

لنین تعریف زیرین را از اگنوستیسیسم ارائه می دهد:
• «اگنوستیسیسم یک واژه یونانی است.
• «آ» در زبان یونانی به معنی «نه» است و واژه «گنوسیس» به معنی دانستن.
اگنوستیسیست می گوید: «من نمی دانم که آیا واقعیت عینی وجود دارد که بوسیله حواس ما انعکاس می یابد و عکسبرداری می شود.
• من می گویم که دانستن این امر غیرممکن است.»

اگنوستیسیست ـ بدین طریق ـ به انکار حقیقت عینی می پردازد.
• این امر قبول کوته نظرانه، خرده بورژوایانه و بزدلانه یاوه هائی ازقبیل اجنه، ارواح خانه، مقدسین کاتولیک و امثالهم را بدنبال می آورد.»

دیوید هیوم (1711 ـ 1776)
فیلسوف، اقتصاددان و تاریخدان
از نمایندگان برجسته روشنگری انگلستان
از اقتصاددان ما قبل اقتصاد کلاسیک
معلم کانت و از دوستان و همفکران آدام اسمیث

اگنوستیسیسم را برای اولین بار هاکسلی به معنی ضد گنوستیسیسم به کار برد.
اگنوستیسیسم، تئوری شناخت هیوم را تشکیل می دهد، البته اگر گشتاورهای اگنوستیسیستی موجود در آموزش های سوفیست ها و اسکپ تیسیست های یونانی را نادیده بگیریم.
هیوم، تئوری شناخت خود را با این ادعا بنیانگذاری کرد که فهم بشر هرگز نمی تواند از حد ادراک حسی چیزها فراتر رود و لذا وجود چیزهای مادی موجود در خارج از شعورانسانی، یعنی واقعیت عینی بطور کلی، چیزی جز تصورات ناشی از عادت ما نیستند.
هیوم ـ بدین طریق ـ (بطورنظری) عدم وجود چیزهای مادی و در عین حال عدم امکان شناخت آنها نتیجه گرفته می شود.

هاکسلی، میل و اسپنسر به پیروی از هیوم در قرن نوزدهم میلادی به تئوری های اگنوستیسیستی پر و بال دادند.

ایمانوئل کانت (1724 ـ 1804)
برجسته ترین نماینده فلسفه کلاسیک آلمان
اثر او تحت عنوان «انتقاد از عقل محض» نقطه عطفی در تاریخ فلسفه
و آغاز فلسفه مدرن محسوب می شود.
کانت در زمینه های زیر دورنمای فراگیر نوینی به روی فلسفه گشوده است:
اتیک (انتقاد از عقل عملی)
استه تیک (انتقاد از قوه قضاوت)
فلسفه مذهب
فلسفه حقوق
فلسفه تاریخ

کانت با آموزش «چیز در خود» خود نوع جدیدی از اگنوستیسیسم را رواج داد.
• تز کانت حاکی از آن بود که شناخت فقط قادر به درک پدیده ها است و از درک چیزهای در خود عاجز است.
• تنها فرم های نمودین چیزها هستند که قابل شناسائی اند.
• اما چیزها، آن سان که در خویشتن خویش هستند، درشان به روی شناخت بسته است و غیر قابل شناسائی اند.

«از تجزیه و تحلیل ترانسندنتال این نتیجه مهم بدست می آید که فهم انسانی بی واسطه تجربه هرگز نمی تواند از شناخت مظاهر خارجی چیزها بطور کلی پا فراتر گذارد.
• چون فقط پدیده ها می توانند موضوع شناخت قرار گیرند، پس فهم انسانی نمی تواند از چارچوب حسیت، که در درون آن، کلیه چیزها برای انسانها وجود دارند، پا فراتر گذارد.»
(کانت)

• ازاین رو، به نظر کانت، دانش ما در باره هر چیز، همواره محدود به تأثیری است که آن چیز در حواس ما به جا می گذارد و هرگز دانشی در باره خود آن چیز نخواهد بود.
• انکار قابل شناسائی بودن «چیز در خود» از سوی کانت، اما به معنی انکار وجود آن نیست.
• برعکس، «مفهوم هر پدیده و نمودی بطور کلی، طبیعتا دلیل وجود چیزی است که با آن انطباق دارد، چیزی که در خود پدیده (نمود) نیست.
• زیرا پدیده (نمود) نمی تواند برای خود و در خارج از تصور ما وجود داشته باشد.
• واژه پدیده (نمود)، خود از رابطه آن با چیزی حکایت می کند که تصور بیواسطه اش هرچند حسی است، ولی بصورت در خود (فی نفسه) و بدون این حس مندی ما، یعنی مستقل از حس مندی ما باید وجود داشته باشد.»
(کانت)


کانت این چیز مستقل از حواس انسانی را چیز در خود می نامد.

• او با مفهوم «چیز در خود» قصد نشان دادن حد و مرز شناخت بشری را دارد.
• مفهوم هر چیز «که نه به عنوان شیئیت چیزها ، بلکه به مثابه چیز در خود، بمثابه چیزی که تنها به وسیله فهم محض می تواند اندیشیده شود»، مفهومی ضرور است «تا نگرش حسی تا خود چیزهای در خود بسط داده نشود، یعنی تا اعتبار عینی شناخت حسی محدود شود.» (کانت)

کانت با این نظر که شناخت انسانی فقط قادر به درک پدیده ها ست و نه چیزها، آنطور که در خود هستند، به تئوری شناخت خود هیئتی اگنوستیسیستی می بخشد.

انگلس در کتاب های خود تحت عناوین «توسعه سوسیالیسم از تخیل به علم» و «لودویگ فویرباخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمان» و لنین در کتاب خود تحت عنوان «ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم» ارزیابی و انتقاد همه جانبه ای از اگنوستیسیسم ارائه می دهند.

انگلس و لنین در انتقاد خود خاطرنشان می شوند که با اتکاء صرف بر وسایل معرفتی ـ نظری، نمی توان به مقابله با اگنوستیسیسم برخاست، بلکه باید پراتیک را بمثابه معیار تعیین کننده حقیقت به خدمت گرفت و بطلان اگنوستیسیسم را نشان داد:
• «پراتیک بطلان قطعی اگنوستیسیسم و یاوه های فلسفی دیگر را اثبات می کند.
• اگر ما بتوانیم صحت درک خود را از یک جریان طبیعی ثابت کنیم، جریانی که ما خود بدان جامه عمل پوشانده ایم، تحت شرایط مشخصی بوجود آورده ایم و برای اهداف خود به خدمت گرفته ایم، آنگاه فاتحه «چیز در خود» غیر قابل شناسائی کانت به خودی خود خوانده می شود.»

• وقتی انسان معارف خود را در تکنیک (فن)، صنعت، علم و حیات اجتماعی بطور موفقیت آمیزی بکار می بندد و بدین طریق، معارف او مورد تأیید پراتیک قرار می گیرند، این امر در عین حال بدان معنی است که معارف یاد شده، ماهیت موضوع شناخت را منعکس کرده اند.

اگنوستیسیسم هیوم و کانت عمدتا نتیجه درجه نازل توسعه علوم در آن زمان بوده است و لذا آن بطور تاریخی، هم قابل فهم است و هم قابل توجیه و توضیح.

• اما وقتی ازپایان قرن نوزدهم تا عصر حاضر، علیرغم پیشرفت غول آسای علوم، هنوز هم در فلسفه بورژوائی همچنان تلاش می شود (بویژه در انواع و اقسام جریانات پوزیتیویستی) تا اگنوستیسیسم را بمثابه نظریه معرفتی ـ نظری جدی احیا کنند، آنگاه ما با تشبثات فلسفی ـ نظری ارتجاعی سر و کار داریم که با فلسفه و علم تنها نام مشترکی دارند.

• مراجعه کنید به چیزدرخود، شناخت، دیالک تیک پراتیک و تئوری.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر