۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

مذهب به مثابه اوتوپی ـ بخش اول

دکتر ورنر سپمن (متولد 1950)
دکتر فلسفه، از مسئولین انتشار مجلهً «دفاتر ماکسیستی»
آثار:
کتب و مقالات بیشماری در زمینه

نقد ایدئولوژی، تئوری اجتماعی ـ انتقادی و جامعه شناسی فرهنگ
انسان و سیستم. در انتقاد از مارکسیسم ساختارگرا (1993)
دیالک تیک تمدن زدائی. بحران، خردستیزی و زورگوئی (1995)
پایان انتقاد اجتماعی؟ پسا مدرنیته، هم واقعیت، هم ایدئولوژی (2000)

سخنی با خوانندگان انگشت شمار دایرة المعارف روشنگری:
در دفاتر ماکسیستی
میان
نمایندگان «تئولوژی رهائی بخش» و اندیشمندان مارکسیست ـ لنینیست
بحثی ارزشمند از هر نظر در جریان است.
دایرة المعارف روشنگری پس از ترجمه و انتشار «مذهب چیزی فراتر از افیون و اعتراض» (از طرفداران تئولوژی رهائی بخش) اکنون نقدی بر نکاتی از آن، از سوی اندیشمند بزرگ مارکسیست ـ لنینیست، ورنر سپمن منتشر می کند و ضمنا مطالعه «دیالک تیک زیربنا و روبنا»، «مذهب»، «درک ماتریالیستی تاریخ» و «از ماتریالیسم سمیوتیکی ...» را توصیه می کند.

دکتر ورنر سپمن
برگردان شین میم شین
دفاتر مارکسیستی نوامبر 2010

1
• مقاله آقای فرانتس هنکلامرت راجع به مارکسیسم، هومانیسم و مذهب با خودخشنودی خارق العاده ای تحریر یافته است.
ولی بسیاری از نظرات ایشان می توانند برای مارکسیسم «ارتودوکس» سؤال بر انگیز باشند.

• بنظر من، اگر مارکسیسم ـ اصولا ـ با بازسازی این چنین موشکافانه فرانتس هنکلامرت از جهان فکری مارکس و با استدلال و اثبات دورنمای هومانیستی ایشان مشکلی می داشت، می بایستی فاتحه اش از دیرباز خوانده شود.

• زیرا، مارکسیسم بدون یک افق هنجاری، یعنی بدون یک افق بازتاب آنتروپولوژیکی که نیازهای بنی نوع بشر را در مد نظر گیرد، هرگز نمی توانست سرمایه داری را بطرزی رادیکال زیر علامت سؤال قرار دهد.

انتقاد از سرمایه داری نه به خاطر معایب فونکسیونی اقتصادش (توسعه ناهمگون فرم حرکت بحرانی شکلش)، بلکه به خاطر قربانیانی است که فرم تولیدی مبتنی بر بهره وری آن از جامعه بشری می گیرد.
• سرمایه داری یقین انسان ها را به غارت می برد.
• سرمایه داری انسان ها را ابزارواره می سازد.
• سرمایه داری به قول مارکس، «سرچشمه های هر ثروتی را، زمین و کارگر را» تخریب می کند.
• سرمایه داری حاکمیت مرده را، حاکمیت سرمایه را بر مناسبات مشخص زندگی، بر فرم های تجسم انسان ها و بر نیازهای آنها بتون واره برقرار می سازد.

• علیرغم تأیید بسیاری از نکات مورد نظر فرانتس هنکلامرت، گذاشتن بی دلیل علامت تساوی میان مذهب و سرمایه داری از سوی ایشان سؤال انگیز است.

• تنها دلیل او «ایمان» مذهبی گونه بر سرمایه داری است.

• دیری است که با اشاره به نقطه نظری دست و پا شکسته از والتر بنیامین، گذاشتن علامت تساوی میان مذهب و سرمایه داری مد شده است.

مارکس هم در دفاتر اقتصادی ـ فلسفی به توازی مذهب و پول اشاره می کند.
• سؤال انگیز اما سازگاری پذیرش یک همچو رابطه مناسبتی با چند لایگی درک مارکس از مذهب است.
• برای اثبات این قضیه تغییر کوچکی در مسیر فکری را لازم می دانم:
مارکس برآن بود که مذهب پس از غلبه بر جامعه طبقاتی، یعنی در سوسیالیسم توسعه یافته، منبع تغذیه خود را از دست می دهد.
• اگر هم در زمین بهشت موعود پدید نیاید، حداقل شرایط اجتماعی ئی قوام خواهد یافت که در آن برای مذهب بمثابه «آه موجودات مظلوم و بی پناه» جائی نخواهد بود.
• ظاهرا مارکس در این مورد اشتباه کرده بود.
• زیرا اعتقاد به مذهب (منظور ما از مذهب در سراسر این نوشته مسیحیت خواهد بود) ـ آن سان که در انتقاد مارکس از مذهب مشخص می شود ـ در سرمایه داری واقعا موجود عمدتا در مناطق صنعتی شده تا حدود زیادی از بین رفته است:
• علیرغم استعفای روز افزون مؤمنین از عضویت در سازمان های کلیسائی، هر دو کلیسای کاتولیک و پروتستان کماکان سازمان های توده ای محسوب می شوند.
• این دو کلیسا 80 در صد مردم آلمان را (در شرق آلمان 26 در صد مردم را) بمثابه پردازندگان مالیات کلیسا تشکیل می دهند.
• دو سوم سالمندان آلمان خود را «مسیحی می دانند.»
• اما در رابطه با عمل به فرامین مذهبی قضیه از قراری دیگر است.
• کمتر از 15 در صد کاتولیک ها و کمتر از 4 در صد پروتستان ها به کلیسا می روند و در عبادات کلیسائی شرکت می کنند.

• اگر هابرمس و پاپ راتسینگر هر دو همزمان از رنسانس (نوزائی) اعتقاد به مذهب دم می زند، بنظر من برداشت هر دو از وضع موجود خطای فاحش است.

• اگرچه احتیاج به وسایل یدکی معنابخش فزونی یافته است (و چنین پدیده ای در هر جامعه بی دورنما و فاقد سمتگیری تعجبی ندارد) مسئله اما این است که آیا این معناجوئی با مذهب (مسیحیت) سنتی رابطه دارد؟

• و سؤال دیگر این که آیا عمل به مراسم مذهبی برای اکثریت مردم خصلت عادی پیدا نکرده است؟

فونکسیون «معنابخش» برای جامعه بطور کلی ـ آن سان که هابرمس ادعا می کند ـ «میدان» مذهبی بی چون و چرا ندارد.
مراسم مذهبی از مابقی اعمال زندگی جدا شده اند، آن سان که فرم وجودی مذهبی بمثابه وحدت زندگی و مذهب بر پایه ایمان بر سعادت اخروی بندرت یافت می شود:
• با دره ای از این دست میان شیوه زندگی و ایمان، خصلت مذهبی ها عوض می شود.

بقایای مذهب دیگر بندرت تأثیر اجتماعی و فرهنگی اعمال می کنند:
• در سمتگیری به اصطلاح مذهبی (همانند امتداد «امید سعادت» از سرمایه داری داشتن) خلئی پدیدار می شود.
• این اما می تواند به شکل ایراسیونالیسم های (خردستیزی های) «عادی» نیز نشو و نما یابد.

• مراجعه کنید به به ایراسیونالیسم (خردستیزی).

• زیرا، آنچه بطرزی سرطانی توسعه می یابد و نفوذ و تأثیر خود را تحکیم می بخشد، ایزوتریک است، تصورات آخرالزمان است، عملیات مبتنی بر چند و چون گردش ستاره ها ست، باور به اعجاز و ملائکه است و الی آخر.

• (ایزوتریک اینجا به طیف پهناوری از آموزش ها و عملیات اسپیریتوئالیستی، ماورای حسی و فراتجربی اطلاق می شود.
ایزوتریک ضمنا به وقوف «متعالی» و «مطلق»، به راه وقوف اسپیریتوئالیستی نیز اطلاق می شود و مترادف با عرفان است.
• در جهان باستان به آموزش فلسفی اطلاق می شد که خاص گروه معدودی از انسان های درونگرا بود و ضد ان اکسوتریک اما برای عموم دسترس پذیر بود. مترجم )
• (اسپیریتوئالیسم به گرایش فلسفی اطلاقی می شود که برای واقعیت منشاء روحی قائل است و یا واقعیت را فرم نمودین روح می داند. مترجم)

• اینها همه «طرف دیگر» سیطره اجتماعی تفکر ابزاری و تعقل بهره وری انتزاعی است.

• بازار پر رونق با دورنمائی پدید آمده است که در آن، در آلمان فدرال سالانه 20 تا 25 میلیارد یورو مورد بهره وری قرار می گیرد.
• در این میدان کسب و کار، در کنار فالچی ها و کف بین های کاملا معمولی، عجوزه ها، ساحران، جادوگران و شفابخشان روحی وول می خورند.
• قفسه و ویترین کتابفروشی ها از ادبیات مربوطه لبریزند و حتی به گروه های غیبگوئی، تاروت (ورق های فال بینی)، آنتروپوزوفی (دارا بودن به معارف فراحسی، اسپیرتوئالیسم و اخترشناسی طبقه بندی شده اند.

• بدین طریق معلوم می شود که سمتگیری های ایزوتریکی دیگر پدیده های گروه های حاشیه ای صرف نیستند، بلکه به قول سینزر «بطور روز افزونی در زندگی روزمره مردم» رخنه می کنند.
• آمار و ارقام فاجعه را صریحتر نشان می دهند:
• 10 تا 15 در صد جمعیت آلمان را می توان جزو اسپیریتوئالیست ها قلمداد کرد که برای عملیات ایزوتریکی آغوش بازی دارند.
• 20 در صد زنان آلمان جزو این دسته اند.
• در جوار «جویندگان معنا برای زندگی» که بلحاظ ایزوتریکی فعالند، خیل عظیمی از افرادی صف کشیده اند که بطور منفعل نسبت به این نوع عملیات و موضعگیری ها به نظر تأیید می نگرند.
• اگر خرافات «عادی» را هم در مد نظر داشته باشیم، 68 در صد جمعیت آلمان به سمتگیری های مبتنی بر سحر و جادو، اخترشناسی، چیزهای ماورای حسی، اوکولیسم و سمتگیری های فراحسی باور دارند.

• (اوکولیسم به آموزش مربوط به قوای ماورای حسی حدسی و غیرقابل توضیح با قوانین طبیعی اطلاق می شود. مترجم)

• عرضه ایزوتریک بطرز روزافزونی در ساختارهای سازمانی در فرم فرقه های مذهبی «مصرف می شود.»
مدارس عالی مردمی نیز از دیرباز دوره های آشنائی با «کارهای انتقال انرژی و شعور»، «نوسان» و «مقدمات فال بینی بکمک ورق های بازی» عرضه می کنند.
مدیران برجسته شرکت ها و کارخانه ها و سیستمداران نامدار نیز به هنگام اتخاذ تصمیمات مهم از مشاورات اخترشناسان و غیبگویان بهره مند می شوند.

• آنچه که انسان ها از سر بیچارگی می جویند، اگرچه به دارائی مذاهب تعلق دارند، ولی هسته مذاهب را تشکیل نمی دهند:
• اینجا از خودشناسی و یقین یابی، تکیه گاه عاطفی و ذهنی در جهانی لگام گسیخته و مهارناپذیر سخن در میان است.
• انسان ها به دنبال دورنمائی برای زندگی خویش می گردند، زیرا الگوهای سمتگیری سنتی به طرز روزافزونی بی اعتبار گشته اند و دیگر قابل استفاده نیستند.
• انسان ها از فرط بیچارگی بطرز روزافزونی به «خود مطلوبسازی» روانی پناه می برند، تا بلکه از عهده مطالبات عصب سوز روزمره برآیند، مطالباتی که به خطر از دست دادن سمت و شغل مربوط می شوند و از فقدان دورنمائی مطمئن برای زندگی حکایت می کنند.

• انسان ها به نیت دستیابی به این چیزها به مذاهب نیز روی می آورند.
• مذاهب اما بیشتر وقت ها بمثابه پاره سنگ هائی تلقی می شوند که بی پناهان برای ساختمان خانه روحی خویش به خدمت می گیرند و چه بسا، همتراز با چیزهای دلبخواهی و قابل تعویض دیگرند و براحتی می توانند بوسیله کالاهای ایزوتریکی جایگزین شوند.

2

• از آنجا که تجربه مکرر کمبود و نسیان در جهان تعقل سرد سبب شده که رابطه انسان ها با همنوعان خویش هر چه بیشتر تابع تخمین سود و زیان ممکنه باشد و هراس نشسته در ته دل از نزدیکی اجتماعی عمومیت کسب کرده است، انسان ها به دنبال «تکیه گاه» جدیدی می گردند ولی همزمان به «خودمطلوب سازی» روانی نیز دست می زنند تا بلکه در مقابل مطالبات و بی رحمی های روزمره به زانو در نیایند.

• مذاهب مؤسسه بندی شده نیز اصولا می توانستند تکیه گاه و امید آرزوئی برای انسان ها عرضه کنند.
• اما جویندگان معنا برای زندگی ـ تا آنجا که مطالعات تجربی نشان می دهند ـ به اعتقاد مذهبی معنی بخش بندرت دست می یابند.
• زیرا زندگی آنها در چنگ مناسبات سرمایه داری ریسک آمیز (که انسان ها را به خودمطلوب سازی بی امان وامی دارد) توان داشتن احساس مذهبی را در دل آنها تار و مار ساخته است.
• آنها در سیستمی از بیگانگی و از خودبیگانگی گرفتار آمده اند، سیستمی که قوای تخیل انسان ها را عمدتا در هم می کوبد، سیستمی که زیر سیطره «زمان حال بی پایان» قرار دارد، احساس زمان حال دائم که به سمتگیری بنیادی عصر بدل شده است.

• آنچه که در این شبکه بیگانه فرمائی دنیوی ـ حیاتی و خود ابزارواره سازی ـ قاعدتا ـ توسعه می یابد، سمتگیری های مذهبی واره اند که تعلق خاطر سست و بی رمق می طلبند و براحتی قابل مصرف اند.
• زیرا این سمتگیری ها بطور روزافزونی در فرم های تجاری و یا در کپسول های معنوی تجاری عرضه می شوند.

• آنچه که این جانشین های معنوی ندارند، خصلت دوگانه ای است که مارکس به عنوان خصلت خاص مذاهب قلمداد می کند:
• برای به خاطر آوردن این خصلت دوگانه مذاهب، بهتر است که گفتار مارکس را در کلیت آن مرور کنیم و مورد تأمل قرار دهیم.
• در همین گفتار مارکس، مذهب به مثابه تریاک توده تلقی شده است، حکمی که یکی از دو و یا سه حکم مورد سوء تفاهم قرار گرفته مارکس است.

• «انسان عبارت است از جهان انسانی، دولت و همبود.
این دولت، این همبود مذهب را تولید می کند و مذهب شعور وارونه است، زیرا خود جهان انسانی (یعنی مولد مذهب. مترجم) وارونه است.
• مذهب تئوری عام این جهان انسانی است.
• مذهب جمعبندی دایرة المعارفی این جهان انسانی است.
• مذهب منطق این جهان انسانی در فرمی محبوب همگان است.
• مذهب آبروی اسپیریتوئالیستی این جهان انسانی است.
• مذهب شور و شوق این جهان انسانی است، تأیید اخلاقی این جهان انسانی است، تکمیل سرور آمیز این جهان انسانی است.
• مذهب داروی مسکن این جهان انسانی، بنیان توجیه آن است.
• مذهب تحقق خیالی ماهیت انسانی است.
• برای اینکه ماهیت انسانی فاقد واقعیت حقیقی است...
ذلت مذهبی در یکی بیانگر ذلت واقعی است و در دیگری اعتراض بر ضد ذلت واقعی است.
• مذهب آه موجود ستمدیده و مظلوم است.
• مذهب قوت قلبی جهان بی قلب است، روح شرایط بی روح است، تریاک توده است.
• پایان دادن به مذهب ـ به مثابه سعادت واهی برای خلق ـ از طریق درخواست سعادت واقعی برای خلق میسر می شود.
درخواست ترک توهمات راجع به وضع خود، یعنی درخواست ترک وضعی که به توهم نیاز دارد.
• بنابرین، هسته انتقاد از مذهب انتقاد از جهان ذلت باری است که مذهب هاله مقدس آن است.
• انتقاد گل مجازی زنجیر را می چیند، نه برای اینکه انسان زنجیر عاری از تخیل و تسکین را به گرده کشد، بلکه برای اینکه زنجیر را براندازد و گل زنده را بچیند.
• انتقاد از مذهب انسان را نومید می سازد تا باندیشد، به عمل دست زند، واقعیت خود را بر پا دارد، بسان نومیدی، بسان به هوش آمده انسانی، تا حول خود بچرخد و در نتیجه، حول خورشید واقعی خویش بچرخد.
• مذهب خورشید واهی است که حول انسان می چرخد، تا زمانی که انسان حول خود نمی چرخد
(کارل مارکس. مقدمه انتقاد از فلسفه حقوقی هگل)

• مارکس نخست از مذهب به عنوان جهان شناسی وارونه با فونکسیون روزمره سخن می گوید:
• «مذهب تئوری عام این جهان انسانی است.
• مذهب جمعبندی دایرة المعارفی این جهان انسانی است.»

• این رابطه دنیوی خاص مذهب، اما بنظر مارکس، حاوی «تکمیل سرور آمیز این جهان انسانی است.»

مارکس در این حقیقت امر، برای مذهب نه فقط فونکسیون «اعتراض بر ضد ذلت واقعی» قائل می شود، بلکه علاوه بر آن، آن را بیانگر «قوت قلبی جهان بی قلب» و «روح شرایط بی روح» تلقی می کند.

• مذهب ببرکت همین توانائی «آه موجود ستمدیده و مظلوم» می گردد.
• هدف مارکس در وهله اول، بی تردید عبارت است از افشای مذهب بمثابه وسیله حاکمیت:
مارکس از انتقاد از آسمان به سوی انتقاد از مناسبات زمینی سمتگیری می کند.

• دو مرحله بنیادی انتقاد مارکس از مذهب از این قرارند.

• این دو مرحله انتقاد از ایدئولوژی را به انتقاد از حاکمیت پیوند می دهند.

• اما بر اساس این مسئله این سؤال پیش می آید
که چرا انسان ها این ساخت ایدئولوژیکی را بازتولید می کنند؟

مارکس بنابرین، واکنش مذهبی را نه فقط به مثابه اطاعت و تسلیم، بلکه علاوه بر آن، بمثابه فرم مخدوش و از خودبیگانه مناسبت جهانی فعال تلقی می کند که حاوی نیروی منفجره ذاتی است.

• هر دو طرف تلقی مارکس وحدت دیالک تیکی با هم تشکیل می دهند.
• یکی بدون دیگری میسر نمی شود:
بیان حال خویش را نمی توان از اطاعت و تسلیم جدا ساخت و لذا برخورد سوبژکت ـ تئوریکی به شعور مذهبی را نمی توان از انتقاد از حاکمیت جدا کرد.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر