۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

سیری در جهان بینی حکیم طوس (3)

ابوالقاسم فردوسی
323 (329) ـ 411 هجری (940 ـ 1020 میلادی)

شاهنامه
بخش سوم
گفتار اندر آفرینش عالم

• از آغاز باید که دانی درست
• سر مایه ی گوهران از نخست

• که یزدان ز ناچیز، چیز آفرید
• بدان، تا توانایی آرد پدید

• سر مایه ی گوهران این چهار
• برآورده بی ‌رنج و بی ‌روزگار

حکم اول
• از آغاز باید که دانی درست
• سر مایه ‌ی گوهران از نخست

• فردوسی پس از توضیح چند و چون خداوند جان و خرد، در بخش اول و ستایش خرد، در بخش دوم، یعنی پس از توضیح شعور و یا روح ـ به معنای فلسفی آن ـ اکنون در بخش سوم، به توضیح وجود و یا ماده ـ به معنای فلسفی آن ـ می پردازد و بدین طریق دیالک تیک وجود و شعور و یا دیالک تیک ماده و روح را با تمامت آن منعکس می سازد.
• بنظر حکیم طوس، قبل از همه باید به شناخت بنیادی ترین (سر مایه) گوهرهای هستی نایل آمد.
رهنمود متدئولوژیکی ئی که ایمانوئل کانت (1724 ـ 1804) هشتصد سال بعد در عصر جدید صادر خواهد کرد، اکنون پیشاپیش از زبان حکیم طوس صادر می شود:
• همیشه باید از عام به خاص رفت.
• قبل از همه باید سر مایه گوهران را، بنیادی ترین عناصر را شناخت:
• قبل از همه باید عام ترین مقوله های هستی را شناخت.

• مفهوم «گوهر» به احتمال قوی یا از یونان باستان کلاسیک (آنتیک) به ایران آمده است و یا از ایران باستان به یونان باستان رفته است.
• این مفهوم فلسفی عام برای فلاسفه یونان باستان نیز بیگانه نبوده است.
• ما قبل از ادامه تحلیل، نظری به سیر و سرگذشت مفهوم «جوهر» و یا «گوهر» در تاریخ فلسفه می افکنیم.

جوهر (گوهر)

جوهر (گوهر) در فلسفه ما قبل مارکسیستی حامل وحدتمند ، ثابت و تغییرناپذیر پدیده های متنوع و متحول واقعیت عینی بوده است.
• سابقه مفهوم جوهر به ارسطو می رسد.
ارسطو جوهر را به معنی باشنده و موجود و یا گوهر تعبیر می کرد، به معنی «آنچه، که مابقی چیزها به توصیفش می پردازند، بی آنکه خود به توصیف چیزی بپردازد.»
• جوهر وجود ازلی است، که به هیچ چیز دیگر وابسته نیست.
• جوهر وجود مستقل دارد و حامل تغییرناپذیر کلیه خواص تغییرپذیر است.
• بعدها بر همین مبنا ست که متافیزیک جوهر در فلسفه اسکولاستیک پدید می آید که بر گمانورزی مبتنی است و در آثار توماس فون اکوین مطرح می گردد.

دکارت مفهوم جوهر را به معنی ماده (جوهر انبساط یافته) بکار می برد.
اسپینوزا جوهر را مقوله بنیادی تلقی می کند، که بیانگر ماهیت جهان مادی و ماهیت طبیعت است.
• جوهرعبارت است از آنچه که «وجود در خود (فی نفسه) دارد و بوسیله خودش (بی نیاز از غیر) درک می شود.
• یعنی مفهوم آن، برای اینکه ساخته شود، نیازمند مفهوم چیز دیگری نیست.»

• جوهر علت و باعث خویشتن خویش است، پایان ناپذیر و لایتناهی است، ابدی است و وجود خود را در اتریبوت های (صفات ممیزه) بیشمار خود، که بیانگر ماهیت آنند، نشان می دهد.
• در حالیکه همه چیزهای خاص، تنها نحوه های وجودی این اتریبوت ها (صفات ممیزه) هستند.

• مراجعه کنید به اسپینوزیسم

• از آنجا که مفهوم جوهر با درک غیردیالک تیکی از حامل تغییرناپذیر چیزهای تصادفی تغییرپذیر پیوند ناگسستنی دارد، می تواند تنها به معنی محدود کلمه بیانگر ماهیت ماده باشد.
• جوهر می تواند به معنی ماده ای باشد، که آن را نمی توان به یک حامل وحدتمند و به یک تنوع مندی از پدیده ها تجزیه کرد، نه به عنوان ماده وحدتمندی، که در تنوع فرم های توسعه خویش وجود دارد.

• اهیمت تاریخی مفهوم جوهر ـ به قول لنین ـ عبارت از این است، که آن «مرحله مهمی در روند توسعه شناخت بشری نسبت به طبیعت و ماده بوده است.»
• مراجعه کنید به ماده

حکم دوم
• که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
• بدان، تا توانایی آرد پدید

• فردوسی در این حکم، قبل از توضیح گوهرهای نخستین، باید نحوه پیدایش آنها و هدف از آفرینیش آنها را توضیح دهد.

• شیوه برخورد فردوسی به قضیه پیدایش هستی، با شیوه برخورد شیخ شیراز و شیخ شبستر، از زمین تا آسمان تفاوت و تضاد دارد.

شیخ شیراز
• به امرش وجود از عدم نقش بست
• که داند، جز او کردن از نیست، هست؟

• به نظر سعدی، نخست نیستی مطلق (عدم) حاکم است و خدا تنهای تنها ست.
• آنگاه خدا امری صادر می کند و هستی بر نیستی نقش می بندد.

• سعدی در این حکم، دو خطای فلسفی مرتکب می شود:
• اولا برای هستی بی آغاز و بی انجام، آغاز قائل می شود.
• ثانیا دیالک تیک عدم و وجود را سرهم بندی می کند.

• چنین دیالک تیکی نمی تواند وجود داشته باشد.
دیالک تیک عدم و وجود، یعنی دیالک تیک هیچ و همه چیز.
• دیالک تیک، هرگز عضو هیچکاره و انگل نمی پذیرد.
• اقطاب دوگانه دیالک تیکی باید در یکدیگر تأثیر بگذارند و از یکدیگر تأثیر بپذیرند.
هیچ از انجام هر دو عاجز خواهد بود.
هیچ نه می تواند تأثیر بگذارد و نه می تواند تأثیر بپذیرد.
• پس وجود هرگز نمی تواند از عدم پدید آید.
• این حقیقت امر را حتی شیخ شبستر می داند:

شیخ شبستر
• عدم موجود گردد، این محال است
• وجود از روز اول لایزال است

الئات ها در یونان باستان نیز بر آنند که «شونده» یا باید از عدم پدید آمده باشد و یا از چیزی.
• اما هر دوی آنها محال اند.
• زیرا از عدم فقط عدم می تواند پدید آید و آنچه از چیزی پدید می آید، در واقع چیز نوپدیدی نیست.زیرا آن، همان است که بوده است.
شیخ شبستر
• توانایی که در یک طرفة العین
• ز کاف و نون پدید آورد کونین.


• به نظر شیخ شبستر، کونین، یعنی دو سرای عقبی و دنیا، از سوی خدای توانا، در آن واحد، از کاف و نون پدید آمده است.
• چنین توضیح عرفانی ـ ایراسیونالیستی با خرد بیگانه است و اصلا توضیح نیست.
• اول باید معمای کاف و نون کذائی حل شود، تا بعد گوهرهای نخستین هستی معلوم گردند.
• حالا می توان دید، که جامعه ایران، سیصد سال بعد از فردوسی، چقدر پیشرفت کرده است.
• حال نگاهی دوباره بر حکم حکیم طوس می اندازیم:

حکیم طوس
• که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
• بدان، تا توانایی آرد پدید

آفرینش در فلسفه حکیم طوس، اصلا آفرینش به معنی رایج کلمه نیست.
• یزدان جهان را از هیچ نمی آفریند.
• یزدان جهان را اصلا نمی آفریند.
• مفهوم «آفرینش»، به معنی خلق چیزی از نیستی است.
• یزدان فردوسی، از ناچیز، چیز می سازد.
• او ناچیز را در روند کار، به چیزی توسعه می دهد.
• همانطور که آهنگر از سنگ آهن ناچیز، در روند پراتیک، آهن و از آهن، داس و گاوآهن و نیزه و شمشیر می سازد، یزدان فردوسی نیز از ناچیز، چیز تولید می کند.

• یزدان فردوسی انعکاس آسمانی ـ انتزاعی بی چون و چرای توده مولد و زحمتکش است.
• در حالیکه یزدان شیخ شیراز و شیخ شبستر، انعکاس آسمانی ـ انتزاعی طبقات اجتماعی انگل است.
هستی در فلسفه فردوسی، نتیجه توسعه و تکامل ماده است.
هستی گذار ماده از مرحله پست به عالی، از فرم ساده، به فرم بغرنج، مرکب و متکامل است.
هستی روند تغییر فرم ماده همیشه موجود است.
هستی روند تغییر فرم محتوای مادی (گوهر) واحدی است.
• هستی دیالک تیک فرم و محتوا ست.
مظاهر هستی، تجلی ماهیت مادی واحد اند در فرم های گونه گون.
هستی عروسی است که بی امان لباس عوض می کند.

• در فلسفه حکیم طوس، توسعه و تکامل ناچیز به چیز بی هدف، سرسری و مبتنی بر هوا و هوس نیست.
• توسعه و تکامل ناچیز به چیز هدفمند است.
• این طرز تفکر را در فلسفه باور به تله ئولوژی (غایت مندی) می نامند.
• در هر صورت، اگر کسی ناچیز را به چیزی بدل کند، کارش نمی تواند بی هدف بوده باشد:
• تولید نمی تواند بی هدف و سرسری باشد.

• هدف از توسعه و تکامل ناچیز به چیز، تکوین توانائی است.
• هدف از تولید گاوآهن شکافتن سینه ستبر زمین، افشاندن بذر، افزایش تولید گندم، پختن نان و تسهیل شرایط زیست است.
• هدف از تولید وسایل تولید برای کسب توانائی در مصاف با طبیعت سرسخت و بی رحم است.
• همانطور که هدف از تولید نیزه و شمشیر برای دفاع از خود و همبود خود و محصول دسترنج خویش است.
• هدف از تولید کسب توانائی مادی و معنوی است.
• منبع و سرچشمه قدرت و توانائی، به نظر حکیم طوس، تولید مادی و معنوی است.
• منبع و سرچشمه قدرت و توانائی توسعه و تکامل ناچیز به چیز است، تولید وسایل تولید و وسایل زندگی است.

• این همان کشف تاریخساز مارکس، حکیم توده مولد و زحمتکش است.
• این نطفه همان تز غول آسای «درک ماتریالیستی تاریخ» است، که ارزشی همتراز با کشف آتش دارد.

تولید مادی و معنوی شالوده جامعه بشری را تشکیل می دهد و نقش تعیین کننده در دیالک تیک مادی و معنوی، در تحلیل نهائی، از آن مادی است.
تولید مادی در پیوند دیالک تیکی ماده و شعور، در پیوند دیالک تیکی بی امان اوبژکت و سوبژکت امکان پذیر می گردد و توسعه و تکامل می یابد.

• در روند تولید مادی، انسان عالم جبر (ضرورت) را، عالم حیوانی را، ترک می کند، اندیشیدن می آموزد، سخن گفتن می آموزد، موسیقی و آواز می سازد، شعر موزون می سراید، مفهوم می سازد، به شناخت حسی و عقلی اشیاء (طبیعت، جامعه و جهان)و به شناخت خویشتن خویش نایل می آید، که جزئی از طبیعت غول آسا ست.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر