۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

دیالک تیک پراتیک و تئوری (3)

پراتیک
بخش سوم و پایانی
پروفسور دیتر ویتیچ
برگردان شین میم شین

• احزاب مارکسیستی ـ لنینیستی و دول سوسیالیستی باید در بهره گیری آگاهانه از شناخت به پیوند تنگاتنگ تئوری و پراتیک توجه عظیمی مبذول دارند.
• با حلاجی خصلت اجتماعا مشروط شناخت نقش اساسی توده ها در کلیه دوران ها در کسب شناخت و علم معلوم می گردد.
• توده های خلق ـ بمثابه سوبژکت کردوکار تعیین کننده پراتیکی (تولید) ـ کردوکار علمی خاصی را آشکارا امکان پذیر می سازند و نیازهای راهگشا برای علوم را نیز پدید می آورند.
• این اما همزمان به معنی اثبات بطلان کلیه تصورات ارتجاعی است که بطورعرفانی، نوابغ را در مقابل توده های خلق عمده می کنند و به عنوان عامل اصلی و یا یگانه پیشرفت علمی جا می زنند.
• برای اولین بار در سوسیالیسم و کمونیسم است که توده های خلق به حاکمان بر علم و به برپا دارندگان فعال علم بدل می شوند.
• سطح معین ساختمان جامعه سوسیالیستی که نیازهای یاد شده را ایجاد می کند، خود نتیجه رفع نیازهای سابق است:
• مثلا نیازهای بعد از تشکیل صنایع و کشاورزی سوسیالیستی.

• از اینجا معلوم می شود که رفع نیازهائی که پراتیک مشروط می سازد، موجب پیدایش نیازهای جدید می شود و پراتیک پیشرونده ـ در عین حال ـ امکان رفع نیازهای جدید را فراهم می آورد.
• بدین سان است که پراتیک، شناخت را پیش می راند، یعنی نیروی محرکه شناخت است.
شناخت انسانی روندی است که همگام با پراتیک ـ بطور تاریخی ـ توسعه می یابد.
• بدین طریق روشن می شود که چرا مردم در زمان های مختلف تاریخی به موضوعات مختلف شناخت روی می آورند.
• انسان ها تمرکزحواس خود را معطوف ابژکت هائی می سازند که برای زندگی پراتیکی آنها از اهمیت بنیادی برخوردارند.

• همراه با پراتیک تغییر یابنده، موضوعات شناخت نیز تغییر می یابند و ابژکت های جدید شناخت و یا جوانب معینی از ابژکت های تاکنونی شناخت در کانون توجه انسان ها قرار می گیرند.
• بطور کلی می توان گفت که نیازهای اجتماعی یکسان و امکانات یکسان رفع آنها ـ قاعدتا ـ اقدامات پژوهشی یکسان را ایجاب می کنند.
• از اینجا می توان به علل جدال بر سرمسأله ای که در تاریخ علوم جای خاصی به خود اختصاص می دهد، پی برد:
• مثلا مجادله میان نیوتون و لایب نیتس بر سر کشف محاسبه گرایشات بی نهایت کوچک.

پراتیک هرچه پیشرفته تر باشد، نیازهای ناشی از آن به همان اندازه پیشرفته تر می شوند و توسعه عالی تر علم و شناخت را حداقل امکان پذیر سازند.
• از این رو تعجبی ندارد که تکوین اقتصاد بورژوائی نه در آلمان قرن هجدهم و نوزدهم، بلکه درممالک پیشرفه اروپای غربی صورت می گیرد و تصادفی نیست که سطح رشد علوم در کشورهای سوسیالیستی بالاتر و بالاتر می رود.
• این امر شامل حال توسعه تئوری مارکسیستی نیز می شود.
توسعه تاریخی پراتیک چنان است که پراتیک معینی همواره دارای خطوط میرنده و بالنده است.
شناخت و به عبارت روشنتر، علم تنها در پیوند با جوانب بالنده پراتیک می تواند بطور مطلوب رشد و توسعه یابد.
• هر تئوری که نتایج مهم حاصل از جوانب بالنده پراتیک را نادیده بگیرد، دچار دگماتیسم و بیگانگی نسبت به زندگی می شود.

• (دگماتیسم عبارت است از طرز تفکر غیرانتقادی، غیرتاریخی و متافیزیکی که بر مبنای دگم های روایت شده، یعنی نظرات، براهین و اعتقادات استوار است، دگم ها را بمثابه حقایق همیشه همان و همه جا معتبر تلقی می کند، بدون این که آنها را در شرایط تاریخی ـ مشخص موجود مورد آزمون و آزمایش قرار دهد، بدون این که بر مبنای معارف جدید و تجارب عملی جدید به کنترل محتوای حقیقت آنها و ارزش معرفتی آنها بپردازد. مترجم)

پرس کردن دگماتیکی گرایشات توسعه نوین پراتیک در قالب تئوری می تواند به اشتباهات پراتیکی سنگینی منجر شود:
• از آن جمله بود نتایج حاصل از تعیین دگماتیکی تضاد اصلی دوران ما از سوی حزب کمونیست چین برای جنبش بین المللی کارگری و متحدان آن.

پراتیک پیشرفته به تئوری پیشرفته نیاز دارد.

نتیجه گیری متدی از مطالب یاد شده در بالا عبارت از این است که تنها با توجه مداوم به پراتیک می توان تاریخ شناخت بشری را بطور علمی درک کرد.
• هر تاریخ ایده ها که بسان تاریخ نگاری بورژوائی پراتیک را نادیده بگیرد، نمی تواند قادر به توضیح این مسئله باشد که چرا این و یا آن ایده، ولی نه ایده های دیگر در زمان گذشته از استمرار تاریخی بهره مند بوده است.

• نگرش مبتنی بر تاریخ ایده ها فقط به سرهم بندی کردن استمرار معنوی ـ تاریخی توسعه معینی نایل می آید، بدون این که قادر به توضیح علل «چنانی ـ چنینی» آنها باشد.

• کلاسیک های مارکسیسم ـ لنینیسم با توجه به پیوند علم با پراتیک تجزیه و تحلیل ارزشمندی از تاریخ علم عرضه می کنند.
• برای مثال، انگلس در اثر خود تحت عنوان «دیالک تیک طبیعت، مقدمه» و لنین در اثر خود تحت عنوان «دولت و انقلاب»

پراتیک هرچه پیشرفته ترباشد، نه تنها سطح شناخت مبتنی بر آن به همان اندازه بالاتر می رود، بلکه علاوه بر آن جامعه به کسب دانش بمراتب بیشتری در مدت زمان معینی نایل می آید.
• اگر مدت زمان های تاریخی بزرگ را با هم مقایسه کنیم، متوجه خواهیم شد که سرعت توسعه علم همواره رو به فزونی رفته است:
• فاصله زمانی میان اختراع ماشین بخار پاپن در سال 1690 میلادی (که بکمک هوا کار می کرد) و پیدایش ماشین بخار کارآتر وات بر یکصد سال بالغ می شود.
• اما فاصله زمانی میان اولین پرواز فضائی (اسپوتنیک) (4. 10. 1957) و اولین پرواز سفینه سرنشیندار (12. 4. 1961) تنها سه سال و نیم بوده است.

• به قول ساموئل لی لی در اثر خود تحت عنوان «انسان و ماشین»، اهمیت عملی کشفیات به عمل آمده در عرض 50 سال (1900 ـ 1950) در سراسر جهان، برابر با 20 در صد اهمیت عملی کلیه کشفیاتی است که بشریت از آغاز پیدایش خود انجام داده است.

• سرعت دم افزون توسعه علمی ـ بمثابه پیش شرط عینی ـ مبتنی است بر این حقیقت امر که شناخت یک رابطه عینی، انسان ها را به روابط بمراتب بیشتری رهنمون می شود.
• اینکه روابط عینی جدید وارده بر حوزه امکانات شناخت انسانی واقعا مورد بررسی و شناسائی قرار می گیرند و یا نه، به چند و چون معین پراتیک وابسته است.
• فقط درصورتی که با رفع نیازی بیش از یک نیاز جدید پدید آید و برای رفع این نیازهای جدید امکانات لازم موجود باشند، سرعت دم افزون توسعه شناخت نیز می تواند تحقق یابد.
• این امر اما فقط تحت شرایط اجتماعی معینی می تواند جامه عمل پوشد.
• از این رو ست که افزایش سرعت توسعه شناخت نیز درطول تاریخ بشر پیگیر نبوده است.
• سرعت توسعه شناخت ـ در حال حاضر ـ از آن رو بالا می رود که علم به عنوان عالی ترین فرم شناخت به عرصه های هرچه وسیعتر پراتیک رخنه می کند:
• افزایش تعداد نیازهای عملی به توسعه و گسترش هرچه بیشتر علم می انجامد.

• در این زمینه باید به دو مسئله توجه خاصی مبذول داشت:

1
مسئله اول

• اولا به این مسئله که با تشکیل علوم اجتماعی، یعنی مارکسیسم ـ لنینیسم، امکان هدایت علمی تحولات اجتماعی فراهم می آید.
• تحت شرایط سرمایه داری این امر تنها در مبارزه طبقه کارگر بر ضد نظام سرمایه داری خلاصه می شود.
• در نظام اجتماعی سوسیالیستی اما برعکس، هدایت علمی روند کلی جامعه امکان پذیر می گردد.

2
مسئله دوم

• ثانیا به این مسئله که با تولید صنعتی، ضرورت پی ریزی علمی همه جانبه روند تولید پدید می آید و در رابطه با آن علم به یک نیروی مولده بی واسطه توسعه و تکامل می یابد.

علم از پایان قرن نوزدهم در ممالک پیشرفته به اهرم تعیین کننده ای در روند تولید بدل شده است و تحقق روند تولید تنها ببرکت پیشرفت علم می تواند صورت گیرد.
پراتیک بالنده نه تنها تعیین کننده سطح و سرعت توسعه شناخت است، بلکه علاوه بر آن، بنیان های فیزیولوژیکی و پسیکولوژیکی شناخت را و نحوه و نوع حصول سیستماتیک شناخت (پژوهش علمی) را مشروط می سازد.

مارکس در اثر خود تحت عنوان «دفاتر اقتصادی ـ فلسفی» در رابطه با علوم طبیعی (تئوری عکس العمل پاولوف) به این امر اشاره می کند که «چشم انسانی در مقایسه با چشم خام و غیر انسانی لذت دیگری می برد و گوش انسانی در مقایسه با گوش غیر انسانی هم همینطور.»

• علاوه بر این، ببرکت پراتیک، توان انتزاع و تعمیم انسانی، قوه تخیل و استعدادهای روانی دیگر او نیز توسعه می یابند.
• ذوب روزافزون علم در تولید بنا بر درجه رشد معین پراتیک صورت می گیرد و بدین طریق علم دمبدم به نیروی مولده بیواسطه مبدل می شود و تجهیز مادی ـ فنی آزمایشگاه ها (صنعتی شدن علم) دستخوش تحول می گردد.
علم تبدیل شده به نیروی مولده، فرم های سازمانی پژوهشی جدیدی را الزامی می سازد (مثلا مراکز پژوهشی گسترده، دسته جمعی شدن روز افزون پژوهش علمی و غیره.)

• هر شناختی ـ در تحلیل نهائی ـ مبتنی است بر نیازهای عملی بیواسطه، اما هر شناختی نباید همواره و در هر حال بطور بیواسطه از آن ناشی شود.
پراتیک هرچه پیشرفته تر باشد، به همان اندازه نیز نیازهای روحی که نتیجه مستقیم نیازهای پراتیکی اند، علم را تحت تأثیر خود قرار می دهند.
• این نیازهای روحی که برای پیشرفت شناخت از اهمیت خاصی برخوردارند، از خود علم نشأت می گیرند.
• مثلا نیازهای علم ریاضی در سال های اخیر نقش تعیین کننده ای در توسعه منطق صوری ایفا کرده اند، یعنی توسعه منطق صوری نتیجه بیواسطه پیشرفت پراتیک نبوده است.
• این نیازهای پراتیکی باواسطه صرف، مبانی تئوری های زیرین را نیز تشکیل می دهند:

1
• سمیوتیک

2
• بررسی های مربوط به ماهیت روندهای انتزاع و تعمیم

3
• فرضیه سازی

4
• تئوری سازی و غیره.

• اما امروزه با توجه به ارتقای علم به درجه یک نیروی مولده بیواسطه، تحصیل توأم با پراتیک باید امکان آن را پدید آورد که علم در آن واحد، هم علم باشد و هم نیروی مولده.
• و تحقیقات توأم با پراتیک در چارچوب تماماجتماعی باید هم نیازهای ناشی از علم را در نظر گیرد و هم پژوهش های در خور برای رفع این نیازها را.

• باید درنظرداشت که پراتیک همیشه با مجموعه خواص خود بر روند شناخت تأثیرمی گذارد.
• از این رو، آن دسته از مناسبات انسانها بر شناخت تأثیر ماهوی می گذارند که تعیین کننده جایگاه انسان ها در تولید و مبادله نعمات مادی باشند، یعنی مناسبات تولیدی باشند.

• از آنجا که مناسبات تولیدی بلحاظ تاریخی کهنه و فرتوت مانع توسعه نیروهای مولده می شوند، طبیعتا مانع پیشرفت شناخت نیز می گردند که تحت تأثیر تعیین کننده کردوکار تولیدی انسانها قرار دارد.
• دلیل یکنواخت نبودن سرعت رشد شناخت در طول تاریخ بشری همین است.
• جان سختی فئودالیسم واپسین در اروپا حتی سبب کاهش سرعت رشد شناخت در مقایسه با دوران های قبلی بوده است.
• در سرمایه داری روند شناخت با موانع جدی از جمله عدم رشد آموزش عمومی مواجه است.
• این امر در عصری که آموزش علمی اقشار پهناوری از مردم، معنائی بمراتب بیشتر از تحقق یک امر هومانیستی را دارد و شرط ضرور پیشرفت اجتماعی است، عواقب وخیمی بدنبال خواهد داشت.
• زیرا امروزه پیشرفت اجتماعی تنها از طریق ذوب فراگیر تولید و علم در یکدیگر می تواند تحقق یابد.
• به عبارت دیگر، پیشرفت اجتماعی تنها از طریق آموزش علمی هر چه وسیعتر و عمیقتر مولدان قابل دست یابی است.

• علاوه بر آن، باید به مشکلاتی اشاره کرد که کنسرن های رقیب و دول مربوطه در هدایت آماجگرایانه پژوهش های علمی با هزینه بالا دارند.
• قرار دادن علم در خدمت آماج های امپریالیستی که خود را در میلیتاریزاسیون علم نشان می دهد، تأثیر بازدارنده خود را در امر توسعه علوم از طریق دچار ساختن بسیاری از دانشمندان به عذاب وجدان و یا بازداری آنان از تحقیقات معین عیان می سازد.
• سریت ناشی از میلیتاریزاسیون علم، مبادله دستاوردهای علمی و همکاری در مقیاس ملی و بین المللی را مختل می سازد.
• در جامعه سرمایه داری، برنامه ریزی علم و تولید در مقیاس تماماجتماعی محال است.
• این امرسبب عدم تناسب و دوگانگی رشد می شود که سد راه توسعه علمی است.

• در جامعه سرمایه داری، ایدئولوژی بورژوائی، که پس از پیدایش مارکسیسم بیانگر مرحله کهنه توسعه معنوی است، بنا بر دلایل اجتماعی همچنان تقویت و ترویج می شود و مجموعه زندگی اجتماعی را با انبوهی از طرز تفکرات و تعاریف فکری غیرعلمی و حتی جاهلانه مسموم می کند.
• این امر نه تنها در علوم منفرد سبب بروز بحران های اصولی مداوم می شود، بلکه مانع تشکیل تفکر علمی در توده های خلق می گردد.
• بنابرین تسریع بیشتر توسعه علم تحت شرایط سوسیالیستی امری قانونمند است.
• این امر امروزه در کیهان شناسی آشکار شده است.

• این اما بدان معنی نیست که سطح معینی از تکنیک تولیدی و سازماندهی کارخانه ای کار به خودی خود پیدایش مرحله توسعه علمی منطبق با آن را بدنبال می آورد.
• اتحاد شوروی در مدت زمان معینی در پژوهش های فضائی پیشرفته تر از ایالات متحده امریکا بود، اما بلحاظ بازدهی و دامنه تولید در بسیاری از رشته ها عقب تر بود.
• چنین مقایسه هائی نشان می دهند که نقش بازدارنده سرمایه داری امروزه در قبال پیشرفت علمی در مجموع تا چه حدی است.

• و سرانجام در مد نظر داشتن خصلت کلی پراتیک نشان می دهد، که چگونه واقعیات امور عینی ـ واقعی بوسیله مذهب، ایدئولوژی بورژوائی و امثالهم بطور مخدوش انعکاس می یابند.
• کلاسیک های مارکسیسم ـ لنینیسم مسائلی از این نوع را که در تحلیل نهائی ناشی از مناسبات مبتنی بر استثمار و ستم اند، مورد تجزیه و تحلیل علمی قرار داده اند.
• از آن جمله اند کالاپرستی، بیگانگی، ریشه های اجتماعی مذهب و ایدئالیسم.

• بنابرین، پراتیک در کلیت آن است که شناخت را تعیین می کند، موضوعات شناخت را برمی گزیند، سرعت، وسعت و عمق پژوهش این ابژکت ها را مشروط می سازد.
• بنابرین، معارف ما نه تنها انعکاس واقعیات امور، بلکه انعکاس پراتیک (که خود برمبنای آن حاصل می آیند) نیز هستند.
• اما حتی پیشرفته ترین پراتیک تنها به شرط وجود شرایط معین ذهنی در رابطه با انسان های شناسنده می تواند شناخت را امکان پذیر سازد و گرنه مثلا نه فقط تعداد انگشت شماری بلکه کلیه کارکنان تولید سوسیالیستی می توانستند به مبتکران و نوآوران بدل شوند.
• از این مثال، در باره جنبش ابتکار و نوآوری معلوم می شود که دانش عمومی عالی، قوه تخیل توسعه یافته و استعداد تفکر انتزاعی چه نقش عظیمی در شناخت بازی می کنند.
• بنابرین، باید به تقویت عوامل یاد شده (مثلا با تشویق هنر حتی به عنوان سرگرمی) توجه جدی داشت.

• تنها در صورتی که خصایص فردی افراد در رابطه با موضوع معین مورد بررسی قرار گیرند و ابزار لازم در اختیار افراد گذاشته شود، می توان ببرکت کردوکار عملی به کسب دانش نو نایل آمد.
• مراجعه کنید به تئوری، حقیقت، شناخت، پیش بینی

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر