۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

پایان انتقاد از سرمایه داری؟ (8)

ارنست بلوخ (1885 ـ 1977)
فیلسوف مارکسیست
آثار :
نظرات انتقادی راجه به ایکرت و مسائل تئوری شناخت
روح اوتوپی
توماس مونتسر : تئولوگ انقلاب
میراث این زمان
آزادی و نظم
سوبژکت ـ اوبژکت
اصل امید (سه جلدی)
مقاومت و صلح
حقوق طبیعی و عزت انسانی
رد پاها
آته ئیسم در مسیحیت
مسئله ماتریالیسم، تاریخ و جوهر آن


به حاشیه رانده شدن و خودهمرنگ سازی
دکتر ورنر سپمن
برگردان شین میم شین

بی خبری از چند و چون منافع طبقاتی و تفرقه گسترده در صفوف کارگران
سبب می شود که سرمایه سرکردگی (هژمونی) امور را همچنان بدست داشته باشد.
سرمایه داری می تواند ـ همانطور که مارکس در تحلیل خود از شعور فتیشیستی نشان می دهد ـ همزمان با تشدید تضادهای خود، تصویری از جهان ارائه دهد

که در آن کوچکترین نشانی از وجود تضادهای طبقاتی یافت نمی شود.
وخامت اوضاع ـ بطور اوتوماتیک و خود به خودی ـ نه به پیدایش آگاهی انتقادی

منجر می شود و نه به زایش آمادگی عملی برای تغییر آن!
سیستم فرمانروائی سرمایه علیرغم کلیه معضلات آشکار،

تصور بی آلترناتیو بودن خود را اشاعه می دهد.
برای اینکه به قول
ارنست بلوخ،

«بی طرف جازدن خود جزو اسرار قدرت حاکمه بورژوائی است!»

• روندهای به حاشیه راندن کنونی به بروز فرم های عینی شکاف اجتماعی که از تفاوت های طبقاتی سنتی فراتر می روند، منجر می شوند.
جهان «اول» شاغلان و «ارجمندان» در مقابل جهان دیگری متشکل از توده های ارج باخته رانده شده از روند کار صف آرائی کرده است، که نه امیدی به آینده دارند و نه اعتمادی به لیاقت و کاردانی خویش.
اختلالات روانی و «انومی های» اجتماعی ناشی از آنها نتیجه تضاد درونی و عمیق سرمایه داری پیشرفته اند:
• اگرچه وقوف به کارآئی و کارجوئی جزو خصایل اساسی بشری به شمار می آیند که انسان ها در روند اجتماعی شدن کسب کرده اند، ولی انسان های به حاشیه رانده شده از امکان تحقق بخشیدن به این حوایج بنیادی محرومند.
• انسان رانده شده از محیط کار مدت های مدیدی با این امید می زید که موقعیت برباد رفته خود را مجددا بدست آورد و محتاج «کمک های اجتماعی» نباشد.

• (انومی عبارت است از وضع انتگراسیون اجتماعی نارسا در ساخت اجتماعی معینی.
• مشخصه انومی عبارت است از زیر پا نهادن شیوه های رفتاری ئی که قبلا رایج بوده اند. مترجم)

• با طولانی تر شدن مدت بیکاری ـ اما ـ امید بازگشت به محیط کار برباد می رود و همراه با آن نیز آمادگی سوبژکتیف برای مقاومت کاهش می یابد.
• در نتیجه، نومیدی و تسلیم طلبی، افسردگی روحی و عزلت جوئی چیره می شود.
• رانده شدن از محیط کار رابطه انسان را با عرصه های تجربی موجود از هم می گسلد.
• علافی تحمیل شده معیارهای زمانی موجود را مخدوش می سازد:
• چون در جوامع مدرن احساس زمان بطور رسمی ابلاغ می شود، از این رو، بیکاران عدم اشتغال خود را به عنوان محروم شدن از شرکت در جامعه استنباط می کنند.

• این به حاشیه رانده شدن ها از منطق توسعه سرمایه داری ناشی می شوند و قطعی ترین فرم بروز خود را در روند راسیونالیزاسیون (اوتوماتیزه کردن تولید) مبتنی بر رقابت و سودجوئی می یابند.
«ترکیب ارگانیک» سرمایه خود را بسرعت دگرگون می کند و ماشین ها جای انسان ها را می گیرند.
• ولی مناسبات بهره کشی بدین طریق خاتمه نمی یابد، بلکه برعکس سرعت بهره کشی از کار زنده کارگران افزایش می یابد.
• زیرا تحولات تکنولوژیکی و بکار گرفتن دستگاه های تولیدی جدید منجر به زیر فشار قرار دادن پیوسته بیشتر کارگران می گردد.

• کارگرانی که دیگر مورد نیاز نیستند، اخراج می شوند، بدینسان، نیروی کار زنده بیشتری در اختیار سرمایه قرار می گیرد، تا هر وقت لازم داشت، بهترین ها را از میان آنان برگزیند.
«ارتش ذخیره» نه تنها از بیکاران، بلکه همچنین از کسانی که از نظر شغلی تنزل یافته و به عرصه های جنبی خارجی انتقال یافته اند، تشکیل می یابد.
• از این «ارتش ذخیره» چنان فشاری نشأت می گیرد که کلیه زحمتکشان را دچار هراس و بی اعتمادی می سازد و همبستگی آنان را از هم می گسلد:
• بکمک کنسرن های رسانه های گروهی و با اشاره مکرر به این «ارتش ذخیره»، فروشندگان نیروی کار علیه یکدیگر تحریک می شوند و تمایل بحق «رانده شدگان از محیط کار» و «تنزل رتبه شغلی یافتگان» به بازگشت به محیط کار، بمثابه ابزار تهدید، مثل مسلسلی بر سینه زحمتکشان فشرده می شود.

• لغو قراردادهای کاری، تنزل دستمزدها و طولانی کردن زمان کار را سفسطه گرانه به عنوان اقدامات ضرور برای ایجاد امکانات اشتغال جدید بخورد مردم می دهند.
• سندیکاها نمی توانند همیشه در مقابل این فشار مقاومت کنند و کوتاه می آیند.
• اما سرمایه علیرغم تحمیل خواست های خود، به وعده ایجاد امکانات اشتغال جدید جامه عمل نمی پوشاند.
• در پرتو این مانورها معلوم می شود که بی خبری از چند و چون منافع طبقاتی و تفرقه گسترده در صفوف کارگران سبب می شود که سرمایه سرکردگی (هژمونی) امور را بدست داشته باشد.
• سرمایه داری می تواند ـ همانطور که مارکس در تحلیل خود از شعور فتیشیستی نشان می دهد ـ همزمان با تشدید تضادهای خود، تصویری از جهان ارائه دهد که در آن کوچکترین نشانی از وجود تضادهای آشتی ناپذیر طبقاتی یافت نمی شود.

• (فتیشیسم عبارت است از ایمان به خصایص ماورای طبیعی افراد برگزیده معین و اشیای غیر عادی اغلب خود ساخته و پرستش آنها.
• مظاهر فتیشیسم را می توان در کلیه ادیان باز یافت.
• فتیشیسم بلحاظ تاریخی ـ مذهبی تنها به مثابه علامت عامی برای پدیده های صوری همسان زندگی مذهبی اهمیت دارد، که بلحاظ محتوا، معنی متفاوتی دارند و در کلیه فرم های مذهبی و در کلیه مراحل توسعه مذاهب نمودار می گردند:
• پرستش اشیاء، به مثابه نهانگاه شیاطین، ارواح، قوای سحرآمیز و یا به مثابه سمبل قدیسان.
• تیورونگا و اشیاء مقدس دیگر ساکنان بومی آسترالیا، «ارواح محافظ» ساکنان بومی آمریکای شمالی که از مواد مختلف ساخته می شوند، حجرالاسود کعبه مسلمانان در مکه، مقدسات بودیست ها (لهازا)، تصاویر قدیسان، عیسی مصلوب (از جنس چوب، فلز و غیره) و بقایای اسکلت، لباس و غیره قدیسان مسیحی و بالاخره کلیه پدیده های مشابه مختلف در پراتیک خرافی صرف، همه بلحاظ معنی در تصورات متفاوت بسیار و درشرایط اجتماعی ـ اقتصادی مختلف ریشه دارند، ولی همه اینها ماهیتا مظاهر فتیشیسم محسوب می شوند. مترجم)

• ببرکت خصلت کالائی کلیه روابط اجتماعی و ببرکت تقسیم اجتماعی کار فرم هائی از شعور بوجود می آیند که کاری جز ترویج سیستماتیک تصویر مخدوش از پیوندهای اجتماعی بطور اجتماعی ـ طبقاتی ساختارمند گشته ندارند:
• به قول مارکس، «اسرار آمیزی فرم کالائی در آن است که آن فراورده های کاری خود انسان ها را برای شان به عنوان ویژگی های طبیعی ـ اجتماعی این اشیاء جلوه گرمی سازد.
• از این رو، رابطه اجتماعی مولدین با مجموعه کار نیز به عنوان رابطه اجتماعی میان اشیاء جلوه می کند که خارج از اراده آنها قرار دارند.
• ولی این در واقع، رابطه اجتماعی معین موجود میان خود آنها ست که اینجا صورت تصوراتی خیال آلود از رابطه میان اشیاء بخود می گیرد.»

• این شعور فتیشیستی، فرم ایدئولوژیکی ئی است که بطور خودپو از بنیاد واقعیت اجتماعی سر می کشد، در هسته و یا پوسته هیچ برنامه سیاسی مشخصی یافت نمی شود و در وهله نخست، چیزی جز تجلی دروغین واقعیت حاکم نیست:
• مناسبات اجتماعی برای افکار عمومی رایج، بمثابه «مناسبات طبیعی» تغییرناپذیر جلوه می کنند که از هرگونه تغییری در امان اند.

• درسایه تحریفات اینچنینی شعور، که بطور اجتماعی ـ ساختاری صورت می گیرند، منافع طبقاتی مشخصی می توانند خود را بدون کوچکترین دشواری پشت ضرورت هائی پنهان کنند، که بطور ایدئولوژیک سرهم بندی می شوند.

• بدین طریق است که فرم مسلط تکنیک و اصول سازمانی روندهای کار به صورت عوامل طبیعی بی جانشین (بی آلترناتیو) بنظر می رسند.
• مفاهیم جادوئی سحرآلودی از قبیل «بازار» و یا «گلوبالیزاسیون» (که تازگی ها مد شده) جهان نگری ئی را تکمیل می کنند که هم فهم قضایا را دشوار می کند و هم امکان تأثیرگذاری تعقلی بر روندهای اجتماعی را منکر می شود.

• وخامت اوضاع ـ بطور اوتوماتیک و خود به خودی ـ نه به پیدایش آگاهی انتقادی منجر می شود و نه به زایش آمادگی عملی برای تغییر آن!
• سیستم فرمانروائی سرمایه علیرغم کلیه معضلات آشکار تصور بی آلترناتیو بودن خود را اشاعه می دهد.
• برای اینکه به قول ارنست بلوخ، «بی طرف جازدن خود جزو اسرار قدرت حاکمه بورژوائی است!»

• اینکه جامعه سرمایه داری، تنها بنا بر دینامیسم توسعه سیکلی خود با مراحل بحرانی پیاپی به تولید عوامل تثبیت کننده خود نایل می آید، تازگی ندارد.
• و اینکه اصل رقابت می تواند به گسترش تشتت و تفرقه میان زحمتکشان دامن زند و گاهی در حالات استثنائی «توده متفرقی» را پدید آورد، مورد اشاره «مانیفست حزب کمونیست» هم بوده است.

• ولی برای درک شرایط عینی زندگی و منافع طبقاتی خود باید زحمت کشید.

• «اینکه منطق سرمایه را تا چه حدی می توان واقعا درهم شکست، بستگی به درجه بلوغ ایدئولوژیکی و اتحاد سازمانیافته مردم زحمتکش دارد!»

• ایدئولوژی های دفاع از مشروعیت سرمایه داری می توانند در تنگنای تحلیل تضادها ـ بویژه در شرایط بحرانی ـ بدون مزاحمتی نشو و نما پیدا کنند.
• مردم اگرچه تضادهای اجتماعی را حس می کنند، ولی در جو ایدئولوژیکی هژمونی حاکم نمی توانند بدون واسطه دریافت فردی خود را برای درک شرایط اجتماعی ـ ساختاری حیات اقتصادی خود بکار گیرند.
• آنها باید برای اجرای فونکسیون اجتماعی محوله به خود «به بهای در هم شکستن خودانعکاسیت خویش هم که شده» الگوهای عملی مطلوب طبقه حاکمه را باز تولید کنند.
• در حالیکه سرمایه کره زمین را در می نوردد و جز ویرانه چیزی بجا نمی گذارد، اکثریت عظیم مردم (هرچند هم ناخواسته) به حاکمیت کور اقتصاد گردن می نهند و منطق «بازار» را بمثابه یک اصل بی آلترناتیو «اجتماعی شدن» تلقی می کنند.
تحت سیطره ایدئولوژیکی طرز تفکر مداح سرمایه داری، مردم به تصوری پناه برده اند که گویا پرستش هرآنچه که زندگی آنها را تهدید می کند، تنها راه نجات ممکنه است!

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر