۱۴۰۲ اردیبهشت ۳۰, شنبه

درنگی در فرمایشات مهوش موسوی رضی الله عنه (۵)

 Bild

 
میم حجری

مهوش موسوی
 
 
مرسی. 
نخواستیم! 
انقدر این گندابه را به عنوان افتخارات ملی و غیره توی حلق ما نکنید!
 فردوسی
 قهرمان شماست نه ما!
واسه ما هیچ منطقه ممنوعه نقدی وجود ندارد.
 از قرآن مسلمانها بگیرید تا شاهنامه فردوسی و ارزشهای دربار شاهانتان. 
ما مجازیم قرآن تو را نقد کنیم. 
وایستا تماشا کن!
 ما مجازیم شاهنامه تو را هم نقد کنیم! 
مشاهیر ادبی تو را هم پایین بکشیم. 
افتخارات ملی تو را افشا کنیم. 
بلدی جواب بده. 
بلد نیستی بخوان، گوش بده و فکر کن!
بیتی که میگوید:
زن و اژده ها هر دو در خاک به
جهان پاک از این هر دو ناپاک به
زنان را ستایی سگان را ستای
که یک سگ به از صد زن پارسای
 
این را افتخار ادبی شماها گفته نه باقر آقای بقال سر کوچه.
مهرنوش موسوی


ایده بدی نیست.
ما ۲۰ سال است که همین کار را می کنیم.
ما کلمه به کلمه و بیت به بیت و جمله به جمله
همه چیز را به چالش علمی و انقلابی می کشیم.

ما حماسه داد میراث تحلیلی جوانشیر از شاهنامه را ویرایش و تحلیل کرده ایم.
بگذارید روی همین دو بیت از فردوسی مکث کنیم.
سؤال این است 
که این دو بیت کجای شاهنامه است؟
از قول فردوسی است و یا از قول یکی از کاراکترهای شاهنامه؟
چون کسی که آزار موری را حتی روا نمی دارد، 
قاعدتا نباید نابودی کلکتیو زنان را توصیه کند.

ضمنا
می توان هارت و پورت کرد
ولی نمی توان میان نظامی و حافظ و سعدی و فردوسی و غیره علامت تساوی دلبخواهی گذلشت.
پیدا کردن جمله ای راجع به زن
و
معیار سازی از آن برای تحلیل
و
گذاشتن علامت تساوی میان همه زن ستیزان
ربطی به تحلیل علمی و انقلابی ندارد.
 
ما تحلیل جوانشیر از این دو بیت منسوب به فردوسی
را
مرور می کنیم:
 

حماسه داد

فصل نهم

زن  و عشق در شاهنامه

 

بخش اول

 مناسبات شاهان با زنان

در شاهنامه  

ادامه

 

 

   تنها يک مورد در شاهنامه است که در آن دختری عاشق شاهی می شود که بر تخت سلطنت استوار است.

 اين دختر 

مالکه،

 دخت طاير است 

که 

عاشق شاپور ساسانی می شود 

و 

دژ پدر به روی او می گشايد و او را پيروز می گرداند.

مالکه،

 با سادگی کودکانه ای به شاپور پيام عشق می فرستد:

مرا گر بخواهی حصار آن تو  ست
چو ايوان بيــــابی نگار آن تو  ست

شاپور در پاسخ به همه مقدسات سوگند می خورد:

چنــين داد پاســـخ که با مـــاه روی
به خــوبی ســخن ها فـــراوان بگوی
بگويش که گفت او بخورشيد و ماه
بزنــار وزردشـــت و فــــرخ کلاه
که هر چيــز کز من بخواهی همی
گـــر از پادشــــاهی بکاهــی همی
زمن هيـــچ بد نشـــــنود گـوش تو
نجــويــم جــدايی ز آغــــــوش تو

با اين مقدمات و وعده ها شاپور عشق دختر را می پذيرد 

و 

با کمک او

 دژ را تسخير می کند و پيروز می شود و وقتی خرش از پل گذشت «عشق» و سوگند پايان می پذيرد. 

شاپور جلو چشم دختر پدرش را می کشد. 

در روايت طبری، 

شاپور، مالکه را هم ( که در اين کتاب نامش نفيره است) می کشد که چرا به پدر خود خيانت کرد. 

ولی فردوسی اين حد از بيرحمی را روا نمی دارد. 

به بريدن دست های پدر، بيرون کشيدن کتف او از پشت و سر انجام قتل او در مقابل چشم دختر اکتفا می کند:

سر طاير از ننگ در خــون کشيد
دو کتف وی از پشت بيرون کشيد
هر آنکــــــس کجا يافتی از عرب
نماندی که با کــس گـشادی دو لب
ز دو دست او دور کردی دو کتف
جهــــان ماند از کار او در شگفت

شاهنامه 

از حرمسراهای چند ده و چند صد نفری شاهان ياد می کند. 

انوشيروان 

حرمسرايی دارد با هفتاد کنيزک. 

خسروپرويز، بهرام، شاپور و کاوس بيشتر دارند.

 در اين حرامسراها چه می گذرد؟ 

توضيح زيادی در شاهنامه نيست. 

اما اشاراتی که اينجا و آنجا آمده، نشان می دهد که اندرون دربار، 

هم در سياست و هم در مناسبات خصوصی 

مرکز فساد است. 

در حرمسرای نوشيروان 

غلامی «سمن پيکر» و «سرو بالا» در ميان زنان پنهان شده که «نژاد و تبار» اعليحضرت را آلوده است.
خود شاه و کارآگاهانش نمی توانند اين مرد را پيدا کنند. 

بوذرجمهر هنر می کند و با هوش سرشارش از وجود اين بيگانه در حرمسرا خبر می دهد. 

برای يافتن او همه زنان حرم را برهنه می کنند و از جلو شاه و بوذرجمهر می گذرانند. 

به اين ترتيب مرد بيگانه پيدا می شود و با آنکه يکی از زنان شاه او را برادر خود معرفی می کند

 نوشيروان هم زن و هم غلام را به دژخيم می سپارد.


برآشفت زان پس به دژخيـم گفت
که اين هر دو در خاک بايد نهفت 


زنان حرم شاهان،

 اگر در سياست دخالتی کنند، توطئه گرانه است. 

دختر اردوان که اردشير او را به زور تصاحب کرده، 

می خواهد اردشير را زهر خور کند و سلطنت را به خاندان اردوان باز گرداند؛ 

شيرين زن خسرو، 

دختر قيصر را که زن ديگر خسرو است، زهر می دهد و سرانجام مجبور می شود خود را هم به زهر بکشد تا تسليم هوس های پسر خسرو- شيرويه - نشود

 زن مسيحی نوشيروان،

 پسرش نوش زاد را چنان می پرورد که عليه نوشيروان به شورش مسلحانه بر می خيزد و در جنگ با لشکر نوشيروان کشته می شود.

 

ادامه دارد.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر