۱۴۰۲ خرداد ۴, پنجشنبه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۲۱۸)


 
میم حجری

 
مانا نیستانی
با مفاهیم امپریالیستی
می عندیشد.
اصلا
نمی داند که معنی دیکتاتوری چیست و دیکتاتور کیست.
کسی که شعار مرگ بر دیکتاتور می دهد
مثلا مرگ بر شاه و یا مرگ بر سیدعلی و یا مرگ بر پوتین و پالان و ترامپ و تاچر و ماکرون مید هد
در بهترین حالت ساده لوح است.
چون نمی داند که دیکتاتورها
مأمورند.
مأمور طبقات حاکمه اند.
خرم آن کس که
شعار مرگ بر طبقات حاکمه را بر لب دارد.


گرد شرم
ضد عشق
نه نفرت بلکه بی تفاوتی است.

نه.
عشق و نفرت دیالک تیکی را با هم می سازند
و
به یکدیگر تبدیل می شوند.
بی تفاوتی
عاری از هر دو ست.
بی تفاوتی
شبیه مدفوع خشک است که نه بو دارد و نه خاصیت.



به نظرم بزرگترین گامی که بشریت می‌تواند در راه سعادت خود بر دارد در بهبود مسئله تعلیم و تربیت خواهد بود.
باید افراد را طوری تربیت کرد که ایدهٔ انسان‌دوستی با روح آن‌ها عجین گردد بقسمی که همهٔ بشریت را یک خانواده با منافع مشترك بدانند.
باید در مغز افراد این مسئله را وارد ساخت که همکاری بین ابناء نوع بشر بیش از رقابت و هم‌چشمی ارزش و مقام دارد.
بالاخره تعلیم و تربیت باید درمسیری انجام گیرد که افراد بشر بفهمند دوست داشتن دیگران نه تنها یک وظیفۀ اخلاقی و یکی از تعالیم اصلی و اساسی نظیر تعالیم کلیساست، بلکه خود مدبرانه‌ترین سیاستی است که انسان می‌تواند برای تأمین سعادت خود بگیرد.
برتراند راسل


هی برتراند
مربی اعضای جامعه کیست؟
کی باید اعضای جامعه را تربیت کند؟
مربی خود این تربیت کننده انتزاعی تو کیست؟


مردم سبک مغزند؟

سبک مغز
خری است که خیال میکند که مردم سبک مغزند.
اگر همین مردم
یک ساعت اعتصاب کنند
علامه ها در عن خود می گندند.



اخلاق چیست؟
اخلاق که ایرانی و عراقی و انگلیسی و فرانسوی نیست.
اخلاق
چیزی طبقاتی است.
اخلاق مثل مذهب و هنر و فلسفه و غیره
چیزی روبنایی ـ ایده ئولوژیکی است و با تغییر زیربنای اقتصادی عوض می شود:.
مثال:
با پیروزی انقلاب ضد فئودالی سفید
اخلاق بورژوایی ـ واپسین رواج پیدا می کند.
با شکست انقلاب سفید و پیروزی ارتجاع فئودالی ـ روحانی
اخلاق فئودالی مجددا رواج داده می شود.
تضاد شعله ور کنونی در جنقوری اسلامی
عمدتا تضاد اخلاقی است:
تضاد اخلاق فئودالی با اخلاق بورژوایی ـ واپسین و یا امپریالیستی است.



من این گُل را می شناسم
رها كنيد مرا، رها كنيد شانه و بازويم را
رها كنيد مرا تا ببينم.
من این گل را مى شناسم.
من با اين گل سرخ در قهوه خانه ها نشسته ام
من با اين گل سرخ در ميدان راه آهن سلام داده ام
آ…ی
من این گل را مى شناسم.
سعید سلطانپور
تعداد مفاهیم این «شعر» سعید سلطانپور
به اندازه تعداد مفاهیم سخنرانی های دو ساعته سیدعلی است.
عجب بدبختی است.
مغزهای این جماعت گچ گرفته اند و به درد تفکر نمی خورند.



پاپ اعظم
هم پای زندانیان را می شوید و هم می بوسد.
طرفداران عیسی بن مریم
جنده ها و گداها و جزامیان بوده اند.


کارل گوستاو یونگ
آٔدم ها می توانستند از خطاهای خود بیاموزند
اگر به انکار خطاهای خود نمی پرداختند.

هی یونگ
انکار خطای خود
دلایل بیشمار دارد.
آنچه که به نظر تو خطا ست
چه بسا خطا نیست.
اگر مثال مشخص بزنی می توان خرافاتی بودن دعاوی تو را اثبات تجربی و عقلی کرد
ضمنا
تجربه به تنهایی رهگشا نیست.
رهگشا کار فکری بر روی تجارب
و
تبدیل تجارب به دانش تجربی است.
و گرنه خر کسب و کاری جز تجربه کردن ندارد.
برای درس گرفتن از تجارب
باید
فوت و فن تفکر مفهومی را آموخت.
مارکسیسم را برای همین تدوین کرده اند
تا خر
خردمند شود
و
خریت
برافتد.


محتوای طبقاتی جنبش زن زندگی آزادی
چیست؟

اگر مفاهیم این شعار زن زندگی آزادی تحلیل شوند
محتوای امپریالیستی آن آشکار می گردد.
در این صورت دزدیده شدن جنبش کذایی زن زندگی آزادی
توسط سطل ننه ات طلب ها
خرافه خواهد بود.
سلطنت و جمهوریت فرم اند.
تعیین کننده محتوای طبقاتی انها ست.
نسرین ستوده و شیرین عبادی و غیره چه فرقی با شازده پهلوی دارند؟
سلطنت شاه ارتجاعی تر از جمهوریت شیخ نبوده است.
تنها راه نجات بشر
فرمانفرمایی توده زحمتکش است
دموکراسی یعنی همین:
توده سالاری.
فرمانفرمایی توده زحمتکش
فقط و فقط میتواند تحت رهبری طبقه کارگر باشد
طبقه کارگری که تحت رهبری حزب مارکسیستی ـ لنینیستی خویش است



عجب عنقلابیونی جنقوری اسلامی دارد.
اتفاقا
پایان دادن به نظام نکبت خانخانی و ملوک الطوایفی
یکی از خدمات بزرگ رضا شاه بوده است.



آره.
فقط حقیقت را نگویید.
چون به نفع تان نیست.
تاریخ کردها
شبیه تاریخ افغان ها ست.
نان خوردن از طریق مزدوری این و ان.
طبقه حاکمه جنقوری اسلامی
از هزاره ها برای جنگ با این و ان استفاده میکند.
امپریالیسم هم از کردها.

فقط در سوریه
۳۰ هزار کرد مزدور امپریالیسم امریکا هستند



من اصالتا اهل خوی هستم
حریف

این جمله به لحاظ علمی نادرست است.
سکنه شهری بودن کسی
ربطی به اصالت او ندارد.
اصلا منظور از اصالت چیست؟

روی مسئله ملیت و خودمختاری ملی باید کار کرد.
اصولا و اساسا
هر خلقی باید دارای خودمختاری ملی خود باشد.
به زبان خودش تحصیل و تدریس و تفکر و تکلم کند
فرهنگ خود را توسعه دهد.
احراز حق خودمختاری فردی، و ملی از اصول اساسی مارکسیسم ـ لنیینسم است.
به ستم ملی باید پایان داده شود.
این
هم
به نفع جامعه است
و
هم
به نفع خلق ها ست.
باید میان خلق های هر کشوری
همبستگی، هارمونی، برابری و خواهری ـ برادری برقرار شود و به عداوت های بند تنبانی پایان داده شود.
این اما تنها تحت رهبری طبقه کارگر امکان پذیر است
طبقه کارگری که تحت رهبری حزب طبقاتی انقلابی مارکسیستی ـ لنیینستی خود باشد




هر آنتی فاشیستی
باید شادمان از تشکیل دولت خلق یهود باشد
و
در راه تحکیم ان بکوشد.
دولت خلق یهود
تجسم آنتی فاشیسم عملی و اکنون انتی فوندامنتالیسم عملی است.
دولت خلق یهود
با رأی اتحاد شوروی در سازمان ملل تشکیل یافته است
و کیبوتص ها همان کالخوذهای اتحاد شوروی بوده اند.




پرنده ای که روی درخت نشسته هرگز از شکستن شاخه نمی ترسد، زیرا اعتماد او به شاخه نیست بلکه به بال های خودش است.
فرنگی

هی فرنگی
حیات وحش را هم بسان حیات اهل
تحریف مکن.

پرنده خر نیست.
پرنده هر گز روی شاخه سست نمی نشیند و آشیانه نمی سازد.
پرنده برای آشیانه سازی
چه بسا شاخه ها را به همدیگر وصل می کند.
اگر توفان وزرد و آشیانه پرنده بر باد رود،
بیضه ها و جوجه های پرنده بر باد می روند.

پرنده
خر نیست تا بی خیال شاخه ها و آشیانه ها و بیضه ها و جوجه ها باشد
پرنده
زراد خانه ای از استراتژی ها و تاکتیک های احتیاطی ـ‌ استتاری ـ حراستی ـ امنیتی را رعایت میکند
تا از گزند برف و باد و باران و توفان . ماران و غارتگران دیگر در امان باشد



پانیست ها گیج تر از سطل ننه ات طلب ها و سر تنت طلب ها هستند.

مگر فرخ نگهدار چپگر است؟

ز فرخ تا فرح
یک نقطه فرق است
در این یک نقطه
خلق خفته غرق است.


شرکت در جنگ استعماری ـ امپریالیستی در ویتنام چطور؟
شرمت نیامد؟



نظرتون برای خودتون محترمه به دیگران تحمیلش نکنید
عسل

اولا نظر کذایی ما برای خود ما محترم نیست.
محترم چیست؟
نظرات شخصی نبستند
ما اصلا آدم نیستیم تا نظری را به ادمیان تحمیل کنیم.
ما می اندیشیم و اندیشه مان را که تنها دارایی مان است
با همنوعان در میان می گذاریم.
این متمدنانه ترین طریق همزیستی است.
همه که نباید چاقو کشی و فحاشی کنند.




نقلاب را مردم و طبقه ی کارگر عملی می کنند نه از بالا و یک دیکتاتور.
ناصر آقاجری

نه.
سوبژکت تاریخ
همیشه طبقه کارگر نبوده و نیست.
اولین انقلاب را اشراف برده دار و روحانی (ال عبا) رهبری کرده است.
حضرت محد رسول این طبقه است.
انقلاب اسلامی
انقلابی ضد کمون اولیه بوده است.
حزب الله
حزبی انقلابی ـ برده داری بوده است.
دومین انقلاب
را اشراف فئودال و روحانی رهبری کرده است
که انقلابی ضد برده داری بوده است.
سومین انقلاب را
بورژوازی رهبری است.
چهارمین انقلاب را در کشورهای عقب مانده
سکنه مستعمرات که ترکیبی از طبقات و اقشار مختلفند رهبری میکنند

انقلاب ضد کاپیتالیستی ـ بورژوایی را پرولتاریا رهبری میکند

انقلاب سفید
اجرای وصایای انقلاب دموکراتیک فرقه دموکرات آذربایجان بوده است.

انقلاب سفید
اشرافیت فئودال و روحانی را سلب قدرت کرده است
بورزوازی واپسین از این به بعد
زمام امور را به تنهایی در دست گرفته است.

شاه نماینده بورژوازی واپسین خودی و متحد بورژوازی واپسین بین المللی بوده است و نه نوکر امریکا



دم دست اگر کسی دنبال تنبان باشد نمیفهمد دین چیست؟!
انسانهای دیگر دنبال تنبان نیستن؟!
اکرم

آره.
بند تنبانیست ها فقط در بند بند تنبان اند
مغز چنین کسی
فقط به له و لعب می عندیشد و نه به چیز دیگر.

صراط مستقیم اگزیستانسیالیسم
مکیدن شیره حیات است.آنها
حیاتی که به نظرشان
تهوع انگیز است.

من - زور از مکیدن شیره حیات
یعنی
جفتگیری با هر نر و زنی که دم دست است.
سیمون دو دیوار در جوانی هر جوانی را که گیر می اورد به تخت می کشید
ضمنا ادعا میکرد که عاشق سینه چاک شوهرش است.
خانواده های بورژوا
پسران شان را برای تربیت به دست شوهر سیمون دو دیوار می سپردند
او هم مثل طوسی سیدعلی
مورد سوء استفاده جنسی قرار می داد و بیچاره اشن می کرد.
همین کثافتکاری را بعد به صورت قصه کوتاه منتشر کرد و خرمن دلار اعلی از کربلا درو می کرد.

مکیدن شیره حیات
یعنی کشیدن تریاک و هروئین و مصرف دیگر مواد مخدر و معراج در عام مواد به عرش اعلی.
اینکه رسم و روال و روندی مترقی نیست.
بشر که خر نیست.
بشر باید به دنیال حقیقت باشد تا بشریت حفظ شود و توسعه یابد و زندگی معنا و محتوا کسب کند.
رسول اکرم مترقی تر ازا ین زباله ها بوده است


ناجی
با منجی فرق دارد.
نجات دهنده
منجی است و نه ناجی.
بد فهمی معنی ناجی
سوء تفاهمی مبتنی بر سوء تشابهی است:
مثال:
حامی یعنی حمایت کننده
ساده لوحان سطحی عندیش
خیال کرده اند که ناجی هم می شود نجات دهنده.
ناجی
مفعول است و نه فاعل.
ناجی یعنی نجات داده شده.
ریشه کلامی حای با ناجی یکسان نیست.
حامی از حمایت ریشه می گیرد.
ناجی از نجات.
فاعل منتج از نجات می شود منجی.



من ـ زور از سوسیالیسم انقلابی چیست؟
مگر سوسیالیسم ارتجاعی هم وجود دارد؟



‏«دین» و «دربار»
سنت های به جا مانده از دوران جهل و توحش انسان ها هستند.
هر بار که متولیان و مدعیان این دو سنت بر اجتماع حاکم شدند،
آن جوامع رنگ سعادت ندیده اند.
تا انسانها این دو سنت تبهکار را محدود و بی اثر نکنند خورشید انسانیت، عقلانیت، آزادی، دموکراسی و... طلوع نخواهد کرد.
شعار «نه به دین و دربار - دو سنت تبهکار» باید سرمشق ایرانیان امروز باشد.
سیما

نه دین سنت است و نه دربار.
سنت چیست؟
دین و دربار چیستند؟
مثال:
سوئد
دربار و شاه و شهبانو دارد
و
بهترین دموکراسی امپریالیستی است.
دین که فقط اسلام نیست.
صدر اعظم آلمان
دختر کشیشی بوده است و مثل سلاطین
۲۰ سال حکومت کرده است و مرتب رنگ عوض کرده است
همه فن حریف بوده است
هیچ کشوری یافت نمی شود که دین نداشته باشد.



سارتر که شعور نداشته است
تا بداند دین چیست.
فکر و ذکر سارتر و سیمون دو دیوار و شاملو و دیگر اگزیستانسیالیست ها
بند تنبان بوده است.
هروئین و سکس و هارت و پورت بوده است.
نه کمتر و نه بیشتر





من ـ زور کسی
یعنی
کسی زور بزند و حرفی از دهنش بیرون بپرد.

منظور کسی
یعنی
اینکه حریف بیندیشد و نظری تبیین دارد.


آره.
لاشخورها به همدیگر از ابن لاطائلات
فت و فراوان تحویل میدهند.


چرا؟
انسان در کوره تجارب تلخ و شیرین
نه تنها به جامعه شناسی می رسد
بلکه
ضمنا
به خودشناسی می رسد.
ما تا ۲۰ سال قبل
خر بودیم
و
با گذار از کوره تجارب تلخ و زهرآگین
سگ شدیم
و
در ایینه از خود خود شاد.



تنها کسی که از عشق
تعریف طراز نوینی عرضه داشته است
فروغ فرخ زاد بوده است.
یاد فیلسوفشاعر بی همتا به یاد باد



من ـ زور شاعر
از
روزگار
چیست
که شمشیر دست هر خر می دهد؟




نه.
شاه و شیخ دو روی سکه واحدی نیستند و نبوده اند.
اگر بودند
عنگلاب اسلامی اصلا پیروز نمی شد.
شاه
حتی در ۲۸ مردا که متحد شیخ بود
با شیخ یکسان نبود.
چه رسد
به شاه
پس از پیروزی انقلاب بورژوایی سفید.
قبل از دادن شعارهای ارزویی ـ خوش خیالی
مارکسیسم بیاموزیم.
پیش به سوی روشنگری علمی و انقلابی




زباله شازده کوچولو
زباله ای امپریالیستی است
و
باید نقد شود و نه نقل.
ما این زباله را نقد کرده ایم و همین جا منتشر کرده ایم




چرا؟
آسمانخراش ها
از آسمان نازل نمی شوند.
توسط کارگران ساخته می شوند
بعد
توسط کارگران
شیشه های شان تر و تمیز می شوند.
مستراح های شان تخلیه می شوند.
و هزاران کار دیگر صورت می گیرند
تا
کسی ساکن انها شود و کیف غافل کند.




نه.
دلیل زدن کودکان در مدارس
چیز دیگری است.
نیش عقرت نه از ره کین است.
اقتضادی طبیعتش این است.

فونکسیون اجتماعی معلم و پاسبان و ژاندارم و جلاد و شکنجه گر این است.

معلم نماینده طبقه حاکمه انگل و ستمگر است
معلم فرقی با جلاد و شکنجه گر ندارد.
چون نیک بنگری همه تنبیه می کنند
تا
توده تمکین کند
و
حاکمیت طبقه حاکمه تحکیم شود.



هیچ چیز در هستی
همیشه همان
نیست.
حتی خر امروز
با خر صد سال قبل تفاوت دارد
چه رسد به دین و مذهب و علم و فن و بشر


ایرج میرزا
از خاندان مرتجع قاجار بوده است.

ایرج میرزا
کثافتی عیاش و علاف و زن ستیز بوده است.

مخالفت او با روحانیت
از موضع طبقاتی ـ فئودالی بوده و نه از موضع بورژوایی، پرولتری و انقلابی.

مثل مخالفت نیچه با مذهب بوده است.
هدف هر دو
نیهلیسم اخلاقی است.
ایرج میرزای کثافت
فکر و ذکری جز جفتگیری با زنان و نران نداشته است.
شعر ایرج میزرا
پورنوگرافیکی است.

اشراف فئودال
با ایده ئولوگ شان یعنی روحانیت
رابطه دیالک تیکی دارند:
یعنی
هم در وحدت با روحانیت اند و روحانیت را برای تحکیم حاکمیت طبقاتی خود لازم دارند
و
تقویت و حمایت می کنند
و
هم با روحانیت در تضادند
چون روحانیت
در حرف
منتقد فساد لگام گسیخته این زباله ها ست.
انتقاد این زباله ها از روحانیت
از موضعی ارتجاعی تر از روحانیت است.




چه زیبا سخن گفت: ایرج میرزا ، و بیخود نیست که در مشهد ، بلوار ایرج میرزا را به جلال ، تغییر دادند.
او صد سال پیش سخنی گفته که گویی سخن امروز است:
*شنیدم که رندی، به عهدِ قدیم*
*بیامد به نزدیک شخصی حکیم*
*بگفتا: تو مردی جهاندیده‌ای*
*در اقصای عالم، تو گردیده‌ای*
*بفرما که در بینِ نوع بشر*
*چه دردی بُود بدتر و پر خطر*
*شنیدم که آن شخصِ نیکو نهاد*
*جوابِ سوالش، بدین گونه داد*
*بگفتا: که در بینِ نوع بشر*
*دو بیماریند، پُر ز شرّ و خطر*
*" وبا " هست اول، بلایی قَدَر*
*فتد همچو آتش، به نسل بشر*
*و بعد از " وبا " دردِ دیگر "عباست"*
*که خود عامل درد و رنج و بلاست*
*چو شیطان، به زیر عبا پا نهاد*
*عبا گشت، کانونِ جهل و فساد*
*عبا را کنون، پرچم جهل دان*
*فساد و جهالت، بزیرش نهان*
*چو حاکم شود بر دیاری عبا*
*در آن نشنوی، غیر صوت عزا*
*وبا و عبا مثل یکدیگرند*
*که در آفرینش ز یک گوهرند*
*وبای جهالت، ز زیر عباست*
*که خود منشاء درد و رنج و بلاست*
*امان از "عبا" و امان از "وبا"*
*که شد ملت ما بدان مبتلا*
*ایرج میرزا*





آدمخواران صفوی -چـگیـــن‌ها (چــیگیــن‌ها)
«شاه عباس صفوی در دربار خود جلادانی به نام چگیـن (کسانی که گوشت خام می‌خورند) داشت.
کار آنها این بود که به امر شـاه بر سر محکـوم ریخته و با دندان تکه‌ای از بدن او را زنده زنده کنده و می‌خوردند.
به روایت مولف «روضه‌الصفویه»، مورخ رسمی دربار صفوی، آن فرقه آلت سیاست و غضب حکومت بودند که گناهکاران واجب‌‌التعزیر را از یکدیگر ربوده و انف (بینی) و اذن ( گوش) ایشان را به دندان قطع نموده و بلع می‌فرمودند و همچنین بقیه‌ی اعضای بدن ایشان را به دندان افصال داده (یعنی می‌کندند) و می‌خوردند.»
دسته‌ای از خادمان شاهان صفوی که مجرمان را زنده‌زنده می‌خوردند، زنده‌خواری دشمنان و استفاده از جمجمهٔ دشمنان به‌عنوان جام بود.
در دوران حکومت صفویان دستهٔ جلاد خام‌خوار وجود داشته‌است که به فرمان شاه، مقصرین را زنده‌زنده می‌خوردند.
گاهی شاهان صفوی آنان را احضار کرده و دستور می‌دادند تا مجرمان را در جلوی چشمانش بدرند.
این دسته از آدم‌خواران که در دربار شاه عباس نگهداری می‌شدند «چیک» نام داشتند.
نقل است که لشکر چهل‌نفری آدم‌خواران شاه عباس همه جا او را همراهی می‌کردند و قربانیان را می‌خوردند. کریم نجفی برزگر، استاد تاریخ صفوی، عنوان می‌کند که بسیاری از این اعمال تحت عنوان گسترش شیعه و اسلام توجیه می‌شد.
.
.
نقل از زندگانی شاه عباس اول، تالیف نصرالله فلسفی، جلد دوم، ص ۱۲۵
خود شاه عباس
جلادتر از جلادانش بود.
شاه عباس
مادرش
را
به جرم عیاشی
در میدان شهر
شخصا
با شمشیر دو شقه کرد





لافونتن
ایده ئولوگ امپریالیسم است و پالان دوز است.
اطاعت و بردگی
علل زیربنایی و طبقاتی دارند ونه علل معرفتی.
هیچ خری حتی
حاضر به اطاعت و بردگی نمی شود
چه رسد به بشر.
به همین دلیل
باسن خر زخمی از ترکه و تازیانه است.
لافونتن
عوامفریب است و نه روشنگر


دلیل و علت انتحار
چه انتحار فاشیستی
و چه انتحار فوندامنتالیستی
چه انتحار نیهلیستی و پسیمیستی (هدایتی، کافکایی)
طبقاتی است
و
ربطی
به
لبخند و پوزخند این و آن ندارد.
پسیمیسم و نیهلیسم (بدبینی و پوچ انگاری هستی)
ثانوی اند
یعنی
خودشان
علل طبقاتی دارند.
شاملو و هدایت
عزیز کرده بوده اند و غوطه ور در لبخند و تحسین و تعریف و تملق این و آن.
در امریکا به اجامر بن لادن نه تنها لبخند زدند
بلکه از آنها پذیرایی جنسی و جنتی همه جانبه به عمل آوردند
این اما مانع انتحار عنقلابی شان و کشتار هزاران نفر بیگناه در برج های دوقلوی نیویورک نشد.



پرچم ایده ئولوژیکی شاه و طبقه حاکمه پس از پیروزی انقلاب سفید
آنتی کمونیسم بوده است
و
ایده ئولوژی اش
ایراسیونالیسم (خردستیزی).
بورژوازی معاصر
دیگر
بورژوازی مترقی ضد مذهبی اغازین نیست که کاانت و فیشته و هگل و هولباخ و فویرباخ نمایندگان ایده ئولوژیکی اش بوده اند.
بورژوازی واپسین است
که
نماینده ایده ئولوژیکی اش امثال شوپنهاور و نیچه و یاسپرس و پوپر و غیره اند.
بورژوازی واپسین
متحد ارگانیک کنیسه و کلیسا و مسجد و منبر است
و
دشمن بورژوازی آغازین است.
ضمنا
مذهب را نمی توان در خرافات خلاصه کرد
مذهب
ایده ئولوژی است



طبقه حاکمه در زمان شاه و خود شاه و شهبانو مذهبی بوده اند.
تو چی هستی؟


عجب تحلیلی.
سطل ننه ات طلبیسم
بسان سوسیال ـ دموکراتیسم
راستگرا ست
ولی
در مقایسه با پانیسم (پان ترکیسم، پان کردیسم، پان عیرانیسم، پان عربیسم و پان اسلامیسم و غیره)
راستگرای راسیونال است.
و نه راست افراطی
فوندامنتالیسم شیعی و سنی
ارتجاعی ترو خرتر و خردستیزتر و وحشی تر و هارتر از سطل ننه ات طلبسم است.



بدرود گفت و شعر غم انگیز خواند و رفت
از رفتن و جدایی و پرهیز خواند و رفت
آغوش من همیشه برایش بهار بود
سرمای غمگساری پاییز خواند و رفت
لب های سرخ و موی سیاه و تنِ مرا
زیبا و دل‌فریب و هوس ریز خواند و رفت
پلک مرا به بخت نگونش قیاس کرد
چشم مرا دو قاتل خون‌ریز خواند و رفت
از من عبور کرد و دلش را به جاده داد
از امتداد مقصد خود نیز خواند و رفت
نوریا


هی مشد حسن.
عکس ها
فقط به درد عوامفریبی می خورند.
عصر ما هم عصر عکس اسن و قحط اندیشه.
عکس به تنهایی به درد روشنگری علمی و انقلابی نمی خورند.
ماضی را باید به چالش مارکسیستی کشید
و گرنه تصور مستقبل حتی محال می گردد.
چه رسد به طرح مستقبلی بهتر.
ضمنا
داعش و طالبان و حماس و حزب الله و بخور حرام ونخور حلال و القاعده و خمس و ذکات و حج و جهاد و غیره
در جانفشانی
چه کم از فدایی و مجاهد و دیمدام ولیملام دارند؟



دگردیسی مفهوم؟
مفهوم چیست؟

این اثر هنری
بیانگر دیالک تیک تسبیح و طناب است.
بیانگر اخلاق فئودالی ـ روحانی دیرآشنا ست.
طرز برخورد با بنده عاصی در ایده ئولوژی فئودالی را سعدی ۷۰۰ سلب قبل تئوریزه کرده است:
اولین شرط دادن پند است
اگر مؤثر نشد
تازیانه و توبه و بند است
اگر مؤثر نشد
گردنش بزن
که
به مرگ خود آرزومند است.
(نقل به مضمون)



ممنون.
ما اگر مطلبی را بخوانیم
تحلیلش می کنیم.
اگر خواننده ای باشد
میتوان این گفتار تراب را هم تحلیل کرد.
ولی به نظر طرفداران سوسیالیسم انقلابی و مخالفان سوسیالیسم ارتجاعی
باید تعریف ساده ترین مفهوم فلسفی را
یعنی محتوای هر دورانی را
بدانند.



آره.
عریان فالچی
فالی بگیر
ببینیم
که
مسیحیت چیست؟
فاشیسم چیست؟
موسولبنی چیست؟

مسحیت با واتیکانش صدهزاربار مرتجعتر از اسلام بوده است و است.
اکنون
۴ دهه است
که
همان واتیکان و پاپ و پوپش
شده اند سرمشقی برای لاشخورهای جماران
و
تفتیش عقاید کلیسای کاتولیک را مو به مو اجرا می کنند
و
سران و سرداران پرولتاریا
به اتهامات واهی
شقه شقه میکنند و در سنت موسولینی و هیتلر و هیملر
در خاوران ها جلوی ددان درنده می اندازند.

و چون آن را بگشود طفل را ديد. و اينك پسري گريان بود
سفر خروج. باب دوم
سفر،
تعادل اندوه
براده الماس در يخ
صخره‌اي متخلخل
بي‌نشان از رويائي بي بازگشت
كه هزار سال پيش
از جدارهايش گريخته بود.
سفر،
درختان واژگون
بوي سوخته‌ی خاطره
در برگ‌هاي قرمز پائيزي
هماغوشي دو سنگ
بيگانه با هم
غلت خوران در سراشيبي تند
و حواصيلي خشك شده
در كنار بركه‌اي بي آب.
سفر،
اشك‌هاي منجمد
از قرن‌هاي پيش
در پشت برگ گونه‌هاي مادران
مخفي در دفترچه كودكان
با الفبائي كه به دشواري خوانده مي‌شود.
مي‌خواستي مهربان باشي با جهان
تنها وقتي از راه هاي صعب عبور كني
كه پلنگي در كمين روياهايت نشسته باشد
مي‌خواستي
تركه‌اي بر شانه‌ات بگذاري
و به هر عابري كه از كنارت مي‌گذشت
سنجاقكي هديه كني
كه لحظه‌اي بر آن نشسته بود.
نشد
و نصيب تو از جهان
تنها راه‌هايي شد كه خسته از ميان سنگ هاي خاطره‌اش بگذري.
تاريخ را ما نمي‌نويسيم
تاريخ ما نوشته مي‌شود
ما از ميان آن مي‌گذريم
چون سنگي پرتاب شده
و جويبار كوچك آبي كه به چند گام رفتن فرو شود.
هجوم ساعات
هجوم دقايق
و ثانيه‌هاي رفته.
هجوم چهره تو كه ساعتي پيش گم كرده بودم
اكنون كه باز يافته‌ام
گويا دو قرن بود كه از تو دور شده بودم.
به جستجوي لب‌هايت بر هوا دست مي‌كشم
به جستجوي چشم‌هايت پرده سايه‌ها را پس مي‌زنم
روزنامه ها از تو مي نويسند
و عكسي را از تو وقتي بر نرده پل تكيه داده بودي چاپ مي‌كنند.
زير پل، مرغابي ها
در آب سياه شنا مي‌كنند.
از پله هاي رود پائين مي‌روم
و در قايقي مي نشينم
كه در تاريكي غليظ ساحل فقط دو فانوس روشن اش پيداست.
از توي قايق برايت دست تكان مي‌دهم
و صداي شيون تو را مي شنوم.
من بر آب بيكسي رها شده بودم
و خبر نداشتم
قايق من تابوت من بود
كه به قربانگاه‌ام مي‌برد
بي آن كه هنوز از پستان تو شيري نوشيده باشم.
موج از پس موج
و قايق بي راهنماي من
بي آن كه پارو زني داشته باشد
مرا به دورترين لجه تاريكي مي‌برد.
من در تاريكي نفس مي‌كشيدم
و شكم تو را احساس مي‌كردم
در تاريكي مي‌رفتم و دوباره از زهدان تو بيرون مي‌آمدم
وقتي قايق من بر ساحلي پهلو گرفت
بيداري طولاني من آغاز شد
سفر،
خوابي كه جستجويش مي‌كنم
آرامشي كه بغضم را مي‌تركاند
و مرا به تو كه بارها در هر غروب و هر سپيده دم تيرباران مي‌شوي وصل مي‌كند.
بوي پتوهاي نمور
بوي خاكي آفتاب نديده
ديوارهاي بي‌سايه
و غرورهائي كه ويران شدند.
دروغ، جامه‌اي بود كه نمي‌شناختم
وقتي آن را اولين بار بر تن كسي ديدم گريه‌ام گرفت
عريان‌اش مي‌كردم
و عريان نمي شد.
از همان وقت بود كه تو از من دورشدي
و من براي هميشه محكوم شدم
جا نداشته باشم.
نمي‌دانستم كه سفر، محكوميت من بود
عبور از لحظه‌اي به لحظه‌اي ديگر
و از جائي به جائي ديگر.
دو درخت بلوط وحشي
چند بوته گل خار دار
و سايه‌اي بي قرار
كه براي ابراز وجود ميان شان پرپر مي‌زند.
قطار حركت مي كند
تو از دور پيدايت مي‌شود
روبرويم مي‌نشيني و نگاهم مي‌كني.
موهايت را كوتاه كرده اي
گردن بلندت پيداست
و اندكي از پوست برنزي شانه هايت.
خم مي شوم
و در گوش‌ات مي‌گويم
ـ چقدر زيبا شده‌اي،
اشتباه كرده بودم. موي كوتاه به تو بيشتر مي‌آيد.
دست‌هاي كوچكت را در دست هايم مي‌گيرم
دست هاي تو سرد است
ناخن‌هايت سفيد شده
چيزي مثل مرگ بالاي سرمان ايستاده است
تو گم مي شوي و من
از كابوسي به كابوسي ديگر پرتاب مي‌شوم.
دروغ از كلمات شاعران استفاده مي‌كند
دروغ از آيه‌هاي كتاب‌هاي مقدس استفاده مي‌كند
دروغ لبخند تو را مي‌دزدد
و در آينه خودش را به شكل تو مي‌آرايد.
دروغ مظلوم نمائي مي‌كند
ساعات را و اتاق‌ها را به خدمت مي‌گيرد
صندلي‌ها و ميزها را
كارت پستال‌ ها و كتاب‌ها را
من ميان لجه تاريكي خودم را پنهان مي‌كنم
و از دستي كه دراز شده تا قايقم را به ساحل بكشاند
مي‌گريزم.
صداي امواج
صداي برخورد آب با ساحل سنگي
صداي تو
مادري كه هرگز نشناختمش
و هميشه از درون تاريكي صدايم مي‌زد.
وقتي ديگر باقي نمانده است
صداي توقف چرخ ها را مي‌شنوم
چمدانم را بايد بردارم.
سفر همچنان ادامه دارد
مرا در ايستگاهي دور افتاده جا مي‌گذارد
و از دور براي من دست تكان مي‌دهد
براي من كه تنهاتر از سنگ شده‌ام
بيست هشتم سپتامبر سال دوهزار و چهار
اوترخت
به نقل از "آوای تبعید" شماره ۳۳


دیالک تیک اوبژکت وسوبزکت
از دیالک تیک های ماتریالیسم تاریخی و تئوری شناخت است.
عام تر و کلی از عین و ذهن
وجود و شعور و یا ماده و روح است
که عالی ترین دیالک یک هستی است.




اعضای هیئت حاکمه
مثلا ترامپ و بایدن و پوتین و پالان و چارق و نعلین
نه بر اساس فهم و فراست شان
بلکه بر اساس پایگاه طبقاتی شان نامزد مثلا ریاست جنقوری می شوند.
مارکسیسم بیاموزیم تا سرگردان نگردیم



حقیقت
به شرطی حقیقت است
که
نیم بند نباشد.
حقیقت نیم بند
بدتر از ناحقیقت (باطل) است.
چون اثبات بطلان باطل سهلتر از اثبات بطلان حقیقت نیم بند است.

حیوان می تواند برای دریدن افراد هم تربیت شود
انسان هم می تواند برای نجات همنوع تربیت شود.
اگر تیز بنگریم
فرقی بین منجی و جلاد وجود ندارد.
در ایین تشیع
هم
مهدی منجی
مسلح به ذوالفقار است
یعنی جلاد است.
یعنی دیالک تیکی از منجی و جلاد است
راستی احمدی نجات کجا ست؟
می خواست از جماران تا جمکران شاهراهی بسازد تا مهدی منجی پس از بیرون امدن از چاه جمکران در ترافیک نماند و فوری به جماران بیاید


زندگی شاد غیرممکن است، بهترین زندگی‌ای که بشر می‌تواند به‌دست آورد، زندگی شجاعانه است.
آرتور_شوپنهاور

شوپنهاور مثل صادق هدایت است.
نماینده پسیمیسم و یا بدبینی و اشاعه دهنده یأس و نومیدی است.
بیسواد و بدبخت است.
ما افکارش را تحلیل میکنیم:
درنگی در اندیشه ای از آرتور شوپنهاور



نگران نباش.
سکنه جنقوری
با سرعت نور
عقب عقب می دوند.
کسی هوش موشی حتی ندارد که به تمیز «هر« از «بر« نایل آید
چه رسد به انتقاد از جنابعالی
همه خرافات امثال تو را نشخوار می کنند و پوز میدهند.

درود.
اولا
قانون با مفهوم فرق دارد.
ثانیا
قوانین دیالک تیک ماتریالیستی
شمول عام دارند.
یونیورسال اند و در همه عرصه های هستی معتبر و مؤثرند.
در دایرة المعارف جامعه شناسی و اقتصاد سیاسی و غیره مارکسیستی هم خیلی از مفاهیم فلسفی مثلا مفاهیم ماتریالیسم تاریخی
به خدمت گرفته می شوند.
حتی در روانشناسی مارکسیستی و غیره.
هدف درک و توضیح و تمرین مفاهیم و قاوانین در عرصه های مختلف هستی است


چگونه به این نتیجه می رسید؟
اولا
آدم کجا بود تا حسود باشد و یا نباشد.
دی شیخ بی چراغ همی گشت گرد باغ
کز این و آن ملولم و حیوانم آرزو ست.

ثانیا
کسی که در صدد صدمه زدن به همنوع باشد
سادیست است و نه حسود.

حسادت از مفاهیم دوران برده داری و فئودالی است
اکنون اصلا اکتوئال نیست.

ثالثا
مگر تهمت زدن
ضربه زدن نیست؟
مگر تهمت
ضربه روحی و روانی نیست؟

مگر خواب راحت را بر همنوع حرام نمی کند؟

رابعا
تهمت زدن
فرمی از سوبژکتیویسم است.
خلایق خر
توان تفکر ندارند تا اندیشه را به چالش علمی و انقلابی کشند.
به همین دلیل
به صاحب اندیشه و یا ناقل اندیشه
گیر می دهند و به مادرش دشنام لومپنی میدهند.
مادر بدبختی که اصلا سواد نداشته است.


آره.
باعث خنده جهانیان بوده اید و هستید.
هنر و شق القمر عیرانیان
خنداندن خلایق است.

کسب و کار عیرانیان
آبرو ریزی است.
فرق هم نمی کند که عیرانیان
شاه باشند و یا شیخ
فدایی باشند و یا مجاهد
سطل ننه ات طلب باشند و یا سر تنت طلب
چپ باشند و یا راست.
انقلابی باشند و یا عنگلابی و یا عنقلابی

مغز متفکر طویله
دهها هزار دلار از بیت المال
به لاری میدهد
تا هولوکاوست را انگار کند و آبرو ببرد.
می خواهد از قم تا چاه جمکران
اوتوبان بکشد تا وقتی مهدی موعود از چاه بیرون امد
در ترافیک نماند.

حریف دیگر
جشن های دو میلیون و پانصدهزارساله می گیرد تا به گوگوش بگوید
که بیدار است
و
خلایق از خنده رود هبر می شوند.



عینی یعنی حقیقی
حریف

نه.
عینی و یا اوبژکتیو
ضد ذهنی و یا سوبژکتیو است.

عینی آن چیزی است که در خارج از ذهن ما، مستقل از میل و هوس و خواست ما
وجود دارد.
مثال:
جوشیدن اب تحت فشار جو در ضد درجه سانتیگراد
روندی عینی است.
یعنی اگر بشریت هم از بین بروند
آب در این فشار در این درجه خواهد جوشید.

وقتی کسی بی اعتنا به نظر و مثلا بی اعتنا به خود سیب باشد و دنبال صاحب نظر و سیب چین و سیب فروش و سیب خور بگردد
طرز تفکرش سوبژکتیویستی (پیرو ذهنگرایی) و مخالف اوبژکتیویسم (عین گرایی) است

مشخصه عام ایرانیان
در افکار عمومی فرنگستان
تجارت است.



آره.
کسب و کار عرفان
خردستیزی
و
خریت گستری است



اتحاد سراسری مردم
تحت رهبری کدام طبقه اجتماعی؟

همه طبقات اجتماعی که مترقی و انقلابی نیستند.
به بالا رود کار افتادگان
لنینی کند چون در عالم ظهور



دیالک تیک سقوط
بعضی ها از نتایج عمل خود خبر ندارند.
فرنگی

این همان بر شاخه درخت نشستن و بریدن شاخه و سقوط به اسفل السافلین است.







در کشور ما وزیر رو به خاطر ناتوانی در حل مشکلات استیضاح میکنن بعد که بر کنار شد یه مسئولیت مهم تر بهش میدن
ماری


فقط در کشور شما نیست.
در همه طویله های طبقاتی قضیه از همین قرار است.
وزیر خارجه سابق آلمان
دیری است که هم عالی ترین مقام را در مواضع بین المللی دارد و هم در کنسرن ها پست مهمی دارد و خرمن دلار درو میکند.
پدرش هنوز هم از هیتلر دفاع می کند.
زاهدی معروف
سال ها ست که لابی سیدعلی است


چرا؟

خلق یهود
در این سرزمین دهها هزار سال زندگی کرده اند.
هر وجب خاک این دیار
نشانی از رد پای این خلق است.

خلق یهود بر ضد امپراطوری روم حتی جنگیده و همین اورشلیم دژ مقاومت خلق یهود بوده است.



می آیی ، قد می کشی، تلاش میکنی، متلاشی میشوی و میروی .
همین ! اما....کار آدمی باقی اسj.
فاضلی

نه
تنها کار آدمی،
بلکه کار نباتات و جانوران هم باقی است.
حتی کار میکرو موجودات و قارچ ها باقی است.
طبیعت واقعا دیدنی است.
خانه هایی که ترمیت ها می سازند
چه بسا برای حیوانات و پرندگان
اطراقگاهی امن می شوند.
چه بسا حشره و پرنده و حیوان در این اماکن مسکونی ترمیت ها
به همزیستی صلح امیز می پردازند.
از کار نباتات و آلگ ها در اعماق آب ها و در دشت و دمن
میلیون ها تن اکسیژن به جو زمین پمپآژ می شود
که
مایه حیات است.
همین نباتتا در روند کار
میلیون ها تن گاز مهلک کربن دی اکسید
را
جذب میکنند و به میوه و چوب و هیزم و اکسیژن تبدیل می کنند
...



مرگ کسب و کارشان است.
حریف
مرگ
مهمترین مفهوم
برای فاشیسم و فوندامنتالیسم و امپریالیسم و اولیگارشیسم است.

مرگ
برای فاشیسم و فوندامنتالیسم و امپریالیسم و اولیگارشیسم
دیالک تیکی از استراتژی و تاکتیک است.
مرگ
دیالک تیکی از وسیله و آماج است.
مرگ
تنها راه حل
برای حل هر مسئله است.
فاشیسم و فوندامنتالیسم و امپریالیسم و اولیگارشیسم
با
مرگ می افتد و با مرگ برمی خیزد.
مرگ برای مجانین این دار المجانین
نوعی رهایی نهایی است.
آرمان و ایدئال آنچنانی (شهادت) است.



جهان
شده صحنه تئاتر تهوع انگیز.
هر کسی ماسکی بر سر کشیده و نقشی بازی می کند.
از اصالت خبری نیست.
فکر و ذکر خلایق
درو کردن خرمن لایک است و بس.

تعداد لایک
شده معیار.

گر مسلمانی همین است که خلایق دارند،
وای اگر از پی امروز بود فردایی



سیمون دو دیوار
عاجز از تمیز طبقه از ایده ئولوژی است.
این نه مذهب، بلکه اشرافیت فئودالی ـ روحانی اند که
گالیله را به توبه وامی دارند
و
برونو را در تل اتش می اندازند.

اتفاقا
خود برونو
کشیش بوده است.
مبارزه
مبارزه طبقاتی است و نه مبارزه مذهب با نوابغ.
مبارزه ایده ئولوژیکی
یکی از فرم های مهم مبارزه طبقاتی است.

جوردانو برونو (1548 ـ 1600)
فیلسوف، شاعر و کشیش انقلابی و پرشور ایتالیائی
که از سوی تفتیش عقاید کلیسای کاتولیک به مرگ در تل آتش محکوم شد.
نظریات اتیکی جوردانو برونو در مبارزه بر ضد اتیک تئوسانترال و دگم های اخلاقی کلیسای کاتولیک از اهمیت چشمگیری برخوردارند.

او از حقانیت اخلاقی مبارزه عقل بر ضد عرفانگرائی مذهبی و بر ضد اوتوریته کلیسا سخن می راند و از آن با شناخت علمی مبتنی بر حقیقتگروی به دفاع برمی خیزد.



نه.
باور نمی کنیم که خاطره باشیم.
حتی خود خاطره
خاطره نیست.
چه رسد به ما که سگ پارسنده توده ایم.



فرخی یزدی
:
هر که شد خام ، به صد شعبده خوابش کردند
هر که در خواب نشد ، خانه خرابش کردند

بازی اهل سیاست که فریب است و دروغ
خدمت خلق ستمدیده ، خطابش کردند

(سیاست مگر بازی است؟
مگر هر سیاستمداری مکار و کذاب است؟
اهل سیسات مگر انتزاعی اند و همهجا و همیشه مترجع و ضد خلقی؟
هم هیتلر اهل سیاست بوده و هم لنین.
هم جانسون اهل سیاست بوده
و
هم
هوشی مین)

آنچه گفتند شود سرکه ی نیکو و حلال
در نهانخانه ی تزویر، شرابش کردند

پشت دیوار خری داغ نمودند و به ما
وصف آن طعم دل انگیز کبابش کردند

سالها هر چه که رشتیم به امید و هوس
بر سر دار مجازات، طنابش کردند

گفته بودند که سازیم ، وطن همچو بهشت
دوزخی پر ز بلا و عذابش کردند.
(این مصراع معیوب است. ویریش:
دوزخی پر ز بلاها و عذابش کردند. )

ز که نالیم که شد غفلت و نادانی ما
آنچه سرمایه‌ی ایجاد سرابش کردند

لب فرو بسته ز دردیم و پشیمانی و غم
گر چه خرسندی و تسلیم ، حسابش کردند
پایان

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر