۱۴۰۲ اردیبهشت ۳۱, یکشنبه

درنگی در اندیشه ای از آرتور شوپنهاور (۲)

 

آرتور شوپنهاور 

(۱۷۸۸ ـ ۱۸۶۰)
فیلسوف، نویسنده و استاد در مدارس عالی آلمان
 

میم حجری

آرتور شوپنهاور

خوش بينی

 در اين سرای درد و محنت ناشی از اراده كور زندگي است.
 
 
شوپنهاور
مؤسس پسیمیسم (بدبینی فلسفی) است.
پسیمیسم
جریانی فلسفی است 
که 
جامعه و جهان
 را 
تحقیر می کند و خوار می شمارد
و
چیزی مطلقا زشت و پست و پلید جا می زند
 و 
منکر توسعه بالنده آن و بهتر و کاملتر شدن آن است.
 
ضد دیالک تیکی پسیمیسم،
 اوپتیمیسم (خوش بینی فلسفی) است.
 
از این اولین جمله شوپنهاور نیز بینش پسیمیستی او آشکار می گردد:
به زعم او، جهان سرای درد و محنت است.
 
تحقیر جامعه و جهان
البته
گرایش جدیدی نیست.
 
ادبیات فئودالی از شعر تا نثر
مملو از این گرایش فلسفی پسیمیستی است.
 
فقه فئودالی (اسلامی)
هم
کسب و کاری جز تحقیر دنیا (جامعه و جهان) ندارد.
    
دوئالیسم دنیای ادنا و دنیای اعلی
از
دوئالیسم های دیرآشنای قرآن است.
 
در این دوئآلیسم
دیالک تیک ماده و روح
وارونه می شود:
جهان مادی و واقعی و دنیوی
تحقیر می شود
و
جهان روحی و واهی و اخروی
 تجلیل می گردد.
 
ضمنا
اکیدا 
توصیه می شود
 که
 قید جهان دنیوی را باید زد و به فکر جهان اخروی بود.

خواجه شیراز
در تحقیر جهان و جامعه سنگ تمام گذاشته است.
 
خواجه شیراز
 جامعه و جهان را به جنده ای تشبیه می کند  که عروس هزار داماد است.
بی وفا و غدار است.
 

 

 مجو درستی عهد از جهان سست نهاد

که این عجوز، عروس هزار داماد است.

 

معنی تحت اللفظی:

از دنیای سست بنیاد 

وفا به عهد و پیمان انتظار نداشته باش.

دنیا

 عفریته ای خبره در شوهرکشی است.

 

هرکه را خوابگه آخر، مشتی خاک است

گو:

 «چه حاجت، که به افلاک کشی ایوان را.»

 

معنی تحت اللفظی:

خوابگاه نهایی همه

گور است.

کاخ بلند برای چه می سازی؟

 

حافظ در این بیت غزل، به بهانه مرگ محتوم، انسانها را از تلاش برای بهبود زندگی خویش نهی می کند.

 

در این تئوری اجتماعی ارتجاعی حافظ

  پسیمیسم، نیهلیسم، ریاضت کشی، تنفر از زندگی، نومیدی و بی فردایی اشرافیت فئودالی واپسین منعکس می شود.

 

جامعه

به

طور غیر تاریخی

 در نظر گرفته می شود.

 

اشرافیت فئودالی واپسین

در نمی یابد که هر نسل به برکت میراث مادی و فکری و علمی و فنی و هنری نسل های پیشین می تواند زندگی کند.

 

مرگ نسلی

نه

پایان زندگی

بلکه پایان سیکل معینی از سیکل لایزال زایش و رشد و زوال را تشکیل می دهند.

 

هر نسل جدیدی

 به زحمات نسل قبلی تداوم می بخشد و در اثر این پیوست و گسست نسل ها

جامعه توسعه می یابد.

 

 غلام همت آنم، که زیر چرخ کبود

ز هر چه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است.

 

معنی تحت اللفظی:

من طرفدار سرسخت کسانی ام که هیچ تعلق خاطری در دنیا ندارند.

 

چنین کسی وجود ندارد.

نمی تواند هم وجود داشته باشد.

 

حافظ

دل کندن از هر چیزی را تبلیغ می کند که رنگ تعلق دارد.

حافظ

منکر پیوند دیالک تیکی همه چیز و همه کس است.

 

حافظ

اعضای جامعه را نه مسئول، مکلف و موظف به خدمت به خود و جامعه و همبود،

بلکه  لاابالی، بی پیوند، بیطرف، بی بو و بی خاصیت می خواهد.

مرده می خواهد و نه زنده.

 دعاوی شوپنهاور

اصلا تازگی ندارند.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر