تحلیلی
از
اکنون چه جای یاری کاووس خویشکام
که داند سلامت است؟
او را به هر دمی است یکی مرگزا خطر
یا زال زر که خود ز نبردت نه آگه است
سیمرغ را برای کدامین علاج درد
آتش نهد به پر؟
بی جا چرا گلایه
از این و آن دگر؟
گر هر که را به کار
چه سودا، چه سود خویش
پایان ناگزیری
در پیش روی هست،
در کار خود نگر
پایان تلخ تو ست بسی ناگزیرتر
معنی تحت اللفظی:
اکنون چه انتظاری از کاووس خودکامه داری؟
از کجا می دانی که خودش سلامت است؟
خود کاووس هرلحظه با خطر مرگزائی مواجه است.
زال زر که از وضع تو اصلا آگاه نیست.
چگونه می توان از او انتظار داشت که پر سیمرغ بر آتش نهد و به درد تو درمان جوید؟
چرا به عبث از این و آن گله داری، وقتی که هر کس در جریان کار برای نیل به ایدئال و یا سود خویش پایان اجتناب ناپذیری را در مقابل خویش دارد؟
بهتر است که به کار خود بنگری.
چون پایان تلخ تو، ناگزیرتر از پایان تلخ دیگران است.
این واکنش حکیم طوس (سیاوش) به شکوه های پرخاش آمیز سهراب است:
۱
اکنون چه جای یاری کاووس خویشکام
که داند سلامت است؟
او را به هر دمی است یکی مرگزا خطر
حکیم از سهراب می خواهد که از کاووس انتظار کمک نداشته باشد.
چرا؟
برای اینکه خود کاووس هر لحظه در معرض خطری مهلک قرار دارد و لذا بیشتر به فکر خویش است تا به فکر سپاهی مردی از دیار دشمن.
۲
یا زال زر که خود ز نبردت نه آگه است
سیمرغ را برای کدامین علاج درد
آتش نهد به پر؟
انتظار از زال زر نیز بیهوده است.
برای اینکه او اصلا خبری از درد او ندارد تا پر سیمرغ بر آتش نهد و به یاری بطلبد.
۳
بی جا چرا گلایه
از این و آن دگر؟
پس گلایه از این و آن عبث و بیهوده است.
حکیم طوس و در واقع سیاوش با این قطع امید سهراب از غیر چه نیتی دارد؟
چرا سیاوش می خواهد که سهراب به کمک غیر امیدوار نباشد؟
انتظار از قوای حتی واهی در لحظات دشوار زندگی، امری غریزی ـ نوعی و لذا طبیعی است.
این غریزه حفظ نفس است که در لحظات جان کندن، آدمی را امید واهی حتی می دهد تا مقاومت کند و تسلیم عفریت مرگ نگردد.
همین انتظار یکی از دلایل باور به قوای ماورای طبیعی بوده است.
باید در ادامه شعر دلیلی برای این کرد و کار سیاوش بیابیم.
۴
گر هر که را به کار
چه سودا، چه سود خویش
پایان ناگزیری
در پیش روی هست،
در کار خود نگر
پایان تلخ تو ست بسی ناگزیرتر
دلیل سیاوش ظاهرا در همین بند شعر تئوریزه می شود:
به زعم سیاوش، هر کس که به سودائی و یا به هوای سودی دست به کاری می زند، پایان جبری ئی را در برابر دارد.
این اما به چه معنی است؟
۵
این بدان معنی است که در قاموس سیاوش، انسان ها در داربست دیالک تیکی جبر و اختیار عمل می کنند:
منظور سیاوش از جبر قوانین و قانونمندی های عینی و آهنین هستی طبیعی و اجتماعی است:
خسرو خوبان در محکمه نظامی شاهان، پیشاپیش گفته است:
مشتی که بر میزی می کوبی، پایان ناگزیری دارد و آن درد گرفتن دست تو ست.
چون میز هم به نوبه خود نسبت به مشت فرود آمده واکنش نشان می دهد.
(نقل به مضمون)
پایان تلخ (درد گرفتن دست) نتیجه کاری است که آدمی کرده است.
۶
در کار خود نگر
پایان تلخ تو ست بسی ناگزیرتر
سیاوش پس از استدلال و اثبات دیالک تیک جبر و اختیار از سهراب می خواهد که به پایان تلخ کرد و کار خود بنگرد.
یعنی از آن نتیجه گیری نظری و عقلی به عمل آورد.
به عبارت دیگر حتی در دم مرگ، از استنتاج عقلی و نظری کرد و کار خود صرفنظر نکند:
دانا بمیرد و نه نادان.
حریفی اخیرا می گفت:
«هدفم از هماندیشی و خوداندیشی این است که الزهایمر نگیرم!»
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر